به گزارش خبرگزاري كتاب ايران (ايبنا)، هفدهمين مجموعه از درسگفتارهايي درباره عطار به بررسي سنجش ساختار قصه در قصه در منطقالطير عطار و مثنوي معنوي مولانا اختصاص داشت که عصر چهارشنبه (28 دي) در مركز فرهنگي شهر كتاب برگزار شد. در این نشست دکتر حميدرضا توکلي به واكاوي سنجش ساختار قصه در قصه در منطقالطير و مثنوي پرداخت.
توکلي گفت: در «منطق الطیر»، که کتابی بزرگ و داستانی جامع است، همه قصه های فرعی از دل گفتوگوی قصه مادر می جوشند و هیچ قصه ای نیست که در دل گفتوگوی قصه اصلی قرار بگیرد. همه این قصه ها از زبان هدهد نقل می شود و هیچ کدام از مرغان، قصه ای فرعی به میان نمی آورند.
وی افزود: اما در این میان یک استثناء وجود دارد، هنگامی که هدهد و مرغان به سیمرغ می رسند، هدهد نیز خاموش می شود و چند قصه پایانی را راوی دیگری باز میگوید. عطار آن راوی را «حاجب لطف» و «چاووش عزت» می نامد. در این جا می توان پیوند میان صورت و جهان شناسی عطار پیدا کرد. در واقع، در همه آثار عرفانی باید بتوانیم از صورت به معنا گذر و به جهان شناسی عرفانی راهی پیدا کنیم.
توکلی اظهار کرد: اگر واژه های «منطق الطیر» را بشماریم، خواهیم دید که واژه «کار» بیش از همه به کار رفته است. اما منظور عطار از کار، «سلوک» است. در چشم عطار، کارهای دیگر، کار نیست. تنها سلوک است که کار شمرده می شود. در سلوک نیز یک نقطه وجود دارد که عطار آن را «عقبه»
می نامد.
وی ادامه داد: عقبه شیخ صنعان دختر ترسا است. آن عقبه، گذر از خود است. پس سلوک، بازگشت به مبدایی است که از آن دور افتاده ایم. شیخ صنعان نیز تنها از رهگذر عشق است که می تواند از این عقبه عبور کند. عشق به او آموخت که چگونه از خود به در آید.
عارفان تاکید می کنند که سالک همواره خود را در یک دو راهی می بیند. او هرگز نباید فکر کند که کار به پایان رسیده است. او از یک طرف باید به عنایت الهی امیدوار باشد، از طرف دیگر همواره در بیم به سر می برد. عطار این حالت را گاه با ساختن قصه در قصه، ایجاد می کند. در یک قصه امید می دهد و در قصه دیگر بیم.
وی افزود: صحنه واپسین «منطق الطیر» جایی است که مرغان به سیمرغ و فنای مطلق می رسند. در این جا باید به نکته مهمی اشاره کرد که نشانه هوشمندی عطار در به کار بردن ساختار قصه در قصه است. هنگامی که قصه اصلی تمام می شود، قصه ای فرعی گفته می شود. این قصه، که درجای به خصوصی از کتاب آمده است، چیست؟ دانستن پاسخ این پرسش، پیام عطار را در «منطق الطیر» روشن می کند.
داستان چنین است: «گفت چون در آتش افروخته/ گشت آن حلاج کلی سوخته». در واقع قصه حلاج را نقل می کند. البته نه ماجرای او، بلکه داستان خاکستر و فانی شدن او. «عاشقی آمد مگر چوبی به دست/ بر سر آن طشت خاکستر نشست؛ پس زبان بگشاد همچون آتشی/ باز می شورید خاکستر خوشی؛ وانگهی می گفت برگویید راست/ کان که خوش می زد اناالحق او کجاست؟». در این جا ما انتظار نداریم که عاشقی چنین حرف های عجیبی بزند. این عاشق، بر خاکستر حلاج طعنه می زند.
وی افزود: عطار می خواهد بگوید که تمام آنچه از قصه حلاج شنیده اید، اول افسانه است. چون راه تمام نشدنی است: «آن همه جز اول افسانه نیست/ محو شو چون جایت این ویرانه نیست». عطار نگاه ویژه ای به حلاج دارد. بر اساس دستنویس های کهن «تذکره الاولیاء»، عطار اثرش را با سرگذشت حلاج پایان می دهد و با شور بسیار درباره او می نویسد:«کسی را از اهل طریقت این فتوح نبود.»
توکلی اظهار کرد: بسیاری از غزل های عطار به فضای داستانی نزدیک می شود. غالب این غزل ها هم حال و هوای شیخ صنعان را دارند. این میراث به حافظ نیز می رسد و او هم علاقه خاصی به شیخ صنعان دارد. اما نکته این جاست که در غزل های عطار، شیخ صنعان را عاشق و زاهد می بینیم. اما شیخ صنعان تائب را نمی بینیم. شیخ صنعانِ غزل ها از رنگ دیگری است.
وی در سخنان پایانی گفت: آیا عطار دوست داشته است که داستان شیخ صنعان را در «منطق الطیر» به شیوه دیگری بیاورد؟ غزلی که عطار درباره شیخ صنعان دارد، بیت های آغازین آن چنین است: «پیر ما وقت سحر بیدار شد/ از در مسجد بر خمار شد؛ چون شراب عشق در وی کار کرد/ از بد و نیک جهان بی زار شد.»
پنجشنبه ۲۹ دی ۱۳۹۰ - ۱۵:۰۶
نظر شما