چهارشنبه ۱۴ دی ۱۳۹۰ - ۱۲:۳۱
نوجوانان براي «چشم عقاب» مي‌جنگند

«چشم عقاب» ماجرايي تاريخي را بازگو مي‌كند كه در قلعه الموت اتفاق مي‌افتد. سپاه هلاكوخان مغول قصد حمله به الموت را دارد و فداييان قلعه كه تعداد زيادي نوجوان نيز در بين آن‌ها حضور دارند تصميم به مبارزه با اين سپاه مجهز را دارند اما ريش‌سفيدان الموت تصميم ديگري دارند كه با خواندن اين رمان تاريخي نوجوانانه مي‌توانيد با سرگذشت الموتيان بيشتر آشنا شويد./

ايبنا نوجوان: «چشم عقاب» نوشته‌ي «محسن هجري»، رماني نوجوانانه است كه انتشارات كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان آن‌را در قالب طرح «رمان نوجوان امروز» منتشر كرده است.

«چشم عقاب» يك رمان تاريخي است كه ماجراي آن در زمان حمله‌ي هلاكوخان به ايران اتفاق مي‌افتد. قهرمان داستان پسر نوجواني به نام ناصر است كه همراه خانواده‌اش در قلعه‌ي الموت، پايگاه اسماعيليان زندگي مي‌كند.

سپاه مغول قصد فتح قلعه را دارد و ساكنان قلعه از پيامدهاي احتمالي چنين مساله‌اي مي‌ترسند و اين ترس موجب شده كه گروهي از مردم به فكر تسليم باشند اما فداييان قلعه كه ناصر نيز در ميان آن‌هاست فكر مي‌كنند كه تنها راهي كه برايشان باقي مانده، جنگ است. گفت‌وگوهاي ناصر و پدرش مشكل اساسي ساكنان الموت را روشن مي‌كند:
«گفتم: يعني شما مي‌گوييد به همين سادگي قلعه را تسليم كنيم؟
گفت: تسليم با تدبير تفاوت دارد! تو جواني و بايد نكات بسيار بياموزي. تو فرزند كتابدار الموتي و بايد بماني تا اين ميراث را پاس‌داري كني! بسياري از خويشان ما به دست اين شياطين كشته شدند. حالا اگر تو بروي چه كسي بايد اين راه را ادامه دهد؟
گفتم: ولي پدر جان، وقتي قلعه را فتح كنند، ديگر كدام كتابخانه مي‌ماند كه ميراث‌دارش شوم؟»

كشمكش زباني و عملي ميان طرفداران جنگ و تسليم تا پايان داستان ادامه دارد اما اين درگيري‌ها تنها نكته جالب‌ توجه اثر به شمار نمي‌روند. فداييان الموت با شبيخون زدن به سپاه مجهز مغول هيجان داستان را بيشتر مي‌كنند. ناصر هم در گروه فداييان است. ماجراي شبيخون به منجنيق‌هاي سپاه مغول را از زبان ناصر بخوانيد:
«كمي دورتر، در سمت چپمان، صداي هياهو مي‌آمد. لحظه‌اي دست از كار كشيديم و به آن نقطه خيره شديم. سليم گفت: «معطل نكنيد! به چه خيره شده‌ايد؟ آيا مي‌خواهيد زنده زنده به دست مغول‌ها بيافتيد؟ بجنبيد تمامش كنيد!
لحظاتي بعد، چوب‌هاي به جا مانده از منجنيق را روي هم انبار كرديم. سليم مشعل را به آن‌ها نزديك و شعله‌ورشان كرد. دمي بعد، از دور و نزديكمان شعله‌هاي آتش به هوا برخاست. اين حاكي از آن بود كه ديگر گروه‌ها نيز كارشان را به خوبي انجام داده‌اند. در آن شب پاييزي گرماي دل‌چسبي كه از آن آتش برمي‌خاست، ماجرا را به يك بازي كودكانه شبيه كرده بود كه پيش از آن بارها در دشت به راه انداخته بوديم.»

زندگي پيچيدگي‌هاي خاص خودش را دارد و كم كم ناصر متوجه مي‌شود كه زندگي بازي نيست. «چشم عقاب» داستاني تاريخي است اما ماجرايي در آن اتفاق مي‌افتد كه بارها پس از آن نيز در تاريخ ايران تكرار شده است؛ تهاجم بيگانگان به خاك كشور و واكنش مردم به اين هجوم، درون‌مايه اصلي اين داستان را تشكيل مي‌دهد. واكنش نوجوانان قهرمان داستان نيز به اين ماجرا مي‌تواند درس‌هايي براي نوجوانان امروز با خود همراه داشته باشد. كشته شدن يكي از دوستان ناصر تاثير بسياري بر او مي‌گذارد و ديدگاهش را درباره جنگ تاحدودي تعديل مي‌كند:
«خواستم بگويم كه در اين مدت، شب و روز درگير بوده‌ايم، خواستم بگويم كه با جنگيدن خواستيم روح اسماعيل را شاد كنيم... اما ديدم اين حرف‌ها بيش‌تر به بهانه‌اي مي‌ماند كه بغض فروخورده‌ي مادر اسماعيل را چاره نمي‌كند.» 

سرنوشت قهرمان اين داستان، قلعه‌ي الموت و چشم عقاب يعني كتابخانه‌ي قلعه را مي‌توانيد در تازه‌ترين اثر «محسن هجري» بخوانيد.

«چشم عقاب» را انتشارات كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان در قالب طرح «رمان نوجوان امروز» با شمارگان 15 هزار نسخه و بهاي 2 هزار تومان منتشر كرده است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها