مهدی محدثی، نويسنده حوزه ديني: گفتم: واقعا صدهزار نفر بودند؟ گفت: آری، شاید هم بیشتر ! گفتم: همه را زیر آفتاب سوزان نگه داشت؟ گفت: آری، همه را.
گفتم: واقعا صدهزار نفر بودند؟
گفت: آری، شاید هم بیشتر !
گفتم: همه را زیر آفتاب سوزان نگه داشت؟
گفت: آری، همه را. منتظر شد تا آنان که عقب بودند برسند؛ حتی به جلوییها نیز گفت که برگردند.
گفتم: حالا آن همه معطلی، آن هم در آن هوای گرم چه لزومی داشت؟
گفت: به خاطر آن که همه حضور داشته باشند و حجت بر همگان تمام شود.
گفتم: حالا چرا برکه غدیر را انتخاب کرد؟
گفت: برای این که بعضیها «آب بیداری» به سر و روی خود بزنند و از خواب غفلت بیدار شوند.
گفتم: خوب، بعد ...
گفت: جهاز شترها را روی هم گذاشتند؛ منبری درست شد و آن دو بر بلندای منبر جای گرفتند.
گفتم: چرا؟
گفت: خدا به فرشته وحی گفته بود که به او بگوید: « یا ایها الرسول، بلغ ما انزل الیک من ربک، فان لم تفعل فما بلغت رسالته»؛ ای پیامبر، آنچه را بر تو نازل شده، ابلاغ کن. اگر چنین نکنی، رسالت خدا را ابلاغ نکردهای!
گفتم: مگر چه مطلب مهمی می خواست بگوید؟
گفت: او فرمود: من کنت مولاه فهذا علی مولاه؛
هر که را باشم منش مولا و دوست ابن عم من علی مولای اوست.
گفتم: این مطلب را که بارها در جاهای مختلف به همگان گوشزد کرده بود!
گفت: آن روز با اعلام ولایت او، خداوند دین اسلام را کامل کرد؛ اکملت لکم دینکم.
گفتم: آن همه جمعیت چطور صدایش را شنیدند؟
گفت: چندین نفر که صدای رساتری داشتند، جملات حضرت را برای آنان که عقب تر بودند، تکرار میکردند.
گفتم: پس با این حساب همه شنیدند. نه؟
گفت: آری. هیچ کس نبود که نشنیده باشد.
گفتم: لابد خیلیها غبطه خوردند.
گفت: هلهله و غریو شادی مردم، گوش آسمان را کر کرده بود و همه خوشحال بودند. حتی برخی نیز از لا به لای جمعیت خود را به علی(ع) رساندند و به او «بخ بخ یا علی» گفتند.
گفتم: راستی کسی اعتراضی نکرد؟ معمولا هر عزل و نصبی اعتراضاتی را به دنبال دارد.
گفت: اتفاقا همان کسانی که تبریک میگفتند، حسادت هم میکردند.
طبیعی است که دوست داشتند رسول گرامی اسلام به جای او، آنان را تایید میکرد و دست آنها را به نشانه «ولایت » و «رهبری» امت اسلام بالا میبرد.
گفتم: راستی، مگر همه آن صحنه را ندیدند؟
گفت: بلندای آن جایگاه، بر هیچ کسی پوشیده نبود. مگر کسی که کور دل باشد!
گفتم: یک پرسش ذهن مرا مشغول کرده؛ مگر آن سال، سال آخر عمر پیامبر(ص) نبود؟
گفت: چرا.
گفتم: مگر هنگام رحلت پیامبر(ص)، از ماجرای غدیر چقدر گذشته بود؟
گفت: کمتر از سه ماه !
گفتم: پس چرا آن همه تاکید و سفارش پیامبر(ص) را فراموش کردند؟ آن هم در این مدت کوتاه!
گفت: مساله همین جاست. آنهایی که خود را از یاوران پیامبر(ص) و اسلام میانگاشتند، همین که پای پست و مقام و جانشینی و ... به میان آمد، نتوانستند «حقیقت» را ببینند؛ حتی کار به جایی رسید که بر روی علی(ع) شمشیر هم کشیدند و او را دست بسته به مسجد بردند تا برای جانشینی کس دیگری، از او بیعت بگیرند!
گفتم: آنها برای خاطر «حب ریاست»، غدیر را نادیده گرفتند. بقیه مردم مگر شاهد نبودند؟
گفت: وقتی سفرهای پهن شود، هر کسی میخواهد سهم بیشتری برای خود بردارد. به خاطر همین، دست از علی(ع) کشیدند و از پی دنیا رفتند؛ و به جز چند نفر انگشت شمار، همه دچار «فراموشی مصلحتی» شدند. گروهی نیز از کتک و ترور ترسیدند و کنار کشیدند.
گفتم: عجب «انسان نما»هایی پیدا میشدند! برای پست و مقام دو ـ سه روزه دنیا، چشم خود را به روی «خورشید» بستند و «روز» را انکار کردند ... !
گفت: چرا میگویی پیدا میشدند؟
گفتم: پس چه بگویم؟
گفت: بگو «پیدا میشوند» !
گفتم: هنوز هم؟
گفت: آری، هنوز هم! مگر نشنیدهای که تاریخ تکرار میشود؟
گفتم: چرا، شنیدهام. ولی چگونه؟
گفت: اگر چشمهایت را خوب باز کنی، خواهی دید که برای به دست آوردن یا حفظ یک میز و صندلی، یک مسوولیت، یک سفر خارج، یک ماشین و یا چیزهای بیارزش دنیوی، امام زمانشان را نادیده میگیرند و حقیقت را زیر پا میگذارند...
گفتم: آری! درست میگویی، اکنون مظلومیت علی(ع) را حس میکنم که چه دردمندانه سکوت کرد ... و چرا درد دلهای خود را فقط با چاه گفت!
تنظيم شده بر اساس متون ديني و مكتوباتي كه از غدير ياد ميكنند.
نظر شما