سه‌شنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۰ - ۱۴:۰۱
نگاهي به «صندوقچه‌ راز مادر»

در «صندوقچه‌ راز مادر» هر چه بخواهيد پيدا مي‌شود. داستان‌هايي با موضوعات و ساختارهاي داستاني متنوع را مي‌توان در اين مجموعه در كنار هم خواند. نويسنده با نگاه ويژه خود به موضوعاتي هم‌چون دفاع مقدس، روابط نوجوانان با مادر، مادربزرگ و اعضاي كهن‌سال خانواده‌ پرداخته و ماجراهاي مورد نظرش را در قالب‌هايي مختلف بازگو كرده است.

خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا)- «صندوقچه‌ راز مادر» دربرگيرنده سيزده داستان كوتاه  است كه هر داستان‌ها، موضوعي مجزا دارد. در اين داستان‌ها به احساسات و دغدغه‌هاي نوجوانان، خصوصاً دو نسل مادربزرگ‌ها و پدربزرگ‌ها و نوجوان‌ها پرداخته شده است. دو نسلي كه در عين فاصله ظاهري، كاملاً به هم وابسته‌ و نزديكند.

داستان‌هاي اين مجموعه از نظر موضوع و ساختار داستاني در طيف مختلفي جاي مي‌گيرند. موضوعات مختلفي همچون دفاع مقدس، روابط نوجوانان با مادر، مادربزرگ و اعضاي كهن‌سال خانواده‌ از جمله موضوعات داستان‌هاي اين مجموعه هستند. برخي از داستان‌هاي مجموعه به خاطره نزديك مي‌شوند و بعضي نيز با بهره‌گيري از عناصر مختلف داستاني، ساختاري قدرتمند دارند.

نخستين داستان اين مجموعه با نام «انگار در مي‌زنند» نگاهي حاشيه‌اي به موضوع دفاع مقدس دارد و از عشق يك دختر نوجوان به عكس يك جوان مفقودالاثر حرف مي‌زند.

داستان با توصيف فضاي داستان و واگويه‌هاي دروني راوي (مونولوگ) آغاز مي‌شود. راوي، قهرمان داستان نيست و تنها بازگوكننده‌ ماجرايي است كه شاهد آن بوده. او شرايط زندگي عمو و دخترعمويش را بازگو مي‌كند. از آزادي خرمشهر مي‌گويد. نكاتي از زندگي خانواده خودش و عمويش را بازگو مي‌كند كه ربطي به خط اصلي داستان ندارد و تنها تصوير شكل گرفته را باورپذيرتر مي‌كند. نكاتي مثل درد دل كردن بابا و عمو، تعريف خاطره‌هاي بچگي و زمان ملي شدن صنعت نفت و شطرنج بازي كردن بابا و عمو، گپ زدن مامان و زن و عمو و در نهايت دوستي سيما و رواي، از آن جمله‌اند.

داستان بيشتر شبيه بيان يك خاطره يا ترسيم تصويري از دوران جنگ است. بيان نوستالژي‌هايي راجع به سخت‌گيري‌هاي مدرسه‌ها، گشتن كيف و لباس بچه‌ها پي لوازم آرايش و كاست موسيقي و...  مسايلي كه نوجوانان دهه 60 آن را تجربه كرده‌اند.

سيما يك دختر نوجوان جنگ‌زده است كه از خرمشهر گريخته و حالا به همراه خانواده‌اش در خانه عمو ساكن شده است. دختري كه از شوق شنيدن خبر آزادي شهرش آنقدر گريه مي‌كند كه چشم‌هاي بادامي‌اش ريز مي‌شود.

اما نقطه اوج اين داستان، ميخكوب شدن سيما در مقابل يك عكس است. عكس مفقودالاثري كه به تير چراغ برق كوبيده شده و سيما جذب آن مي‌شود. سيما حسش را اين‌طور بيان مي‌كند: «انگار برام آشناست. شايد تو خواب ديدمش، شايد تو بيداري. اما حس مي‌كنم كه دوستش دارم! برام پيداش مي‌كني؟»

راوي تلاش مي‌كند براي آرام كردن سيما عكس مفقودالاثر را برايش از روي تير چراغ برق بكند اما يكي از همسايه‌ها سر مي‌رسد و دروغ‌هاي پي‌درپي راوي و جواب‌هاي همسايه، راه خانه معشوق ناديده را به سيما نشان مي‌دهد و سيما را به مادر او يعني بي‌بي مي‌رساند. بي‌بي با آغوش باز سيما و دخترعمويش را مي‌پذيرد و داستان پايان مي‌يابد. سيما يك بي‌بي پيدا مي‌كند و كلي شوق انتظار.

«عروسك چيني» نيز در خاطرات گذشته اتفاق مي‌افتد. محله‌هاي قديمي كه در برابر شوق آدم‌ها به نوگرايي دوام نمي‌آورند و ويران مي‌شوند و يادگارهاي كه از خانه‌ها و آدم‌هاي اين محله‌ها به جا مي‌ماند.
داستان با گفت‌وگويي از زبان «خاله كوچيكه» آغاز مي‌شود. خاله مشغول رسيدگي به باغچه است و از شته‌دار شدن رزها گلايه مي‌كند. داستان با توصيف باغچه ادامه مي‌يابد و در بخش بعدي آن خاله كوچيكه معرفي مي‌شود؛ زني كه هفتاد سالي سن دارد و چهل سالش را در تنهايي در خانه‌اي گذرانده كه به محكوم به ويراني است. بيشتر خانه‌هاي محله خراب شده‌اند و محله مثل دندان‌هاي كرم خورده شده و ترس از زمين و آسمان مي‌بارد. معرفي «خاله» عمقي نمي‌يابد و دليل تنهايي‌هاي او يا رابطه خاصش با خواهرزاده براي خواننده نامشخص مي‌ماند.

داستان با توصيفات نويسنده از خاله ادامه پيدا مي‌كند. خاله از رسيدگي به باغچه فارغ مي‌شود و دقايقي را به آب بازي با خواهرزاده‌اش مشغول مي‌شود و بعد مي‌رود تا از مطبخ برايش قاقالي‌لي بياورد اما خاله ظاهرا حواسش را از دست داده يا چشمانش ضعيف شده است، چون يك كاسه لوبيا قرمز را اشتباهاً به جاي آلبالو خشكه به دست خواهرزاده ‌مي‌دهد و راوي يادش مي‌آيد كه معضل خاله تنها احتمال از دست دادن خانه‌اش نيست، بلكه گاهي وقت‌ها حتي خانه‌ خودش را هم گم مي‌كند و خواهرزاده را با پدرش كه سال‌هاست از دنيا رفته اشتباه مي‌گيرد و سر بر زانويش مي‌گذارد و قصه طلب مي‌كند.

داستان با هجوم بولدوزر با خانه و باغچه كوچك خاله پايان مي‌يابد. راوي تلاش مي‌كند به خاله و خاطره‌هايش فكر نكند ولي دلش طاقت نمي‌آورد و سر از محله خاله درمي‌آورد، رودروي بلدوزر مي‌ايستد و عروسك چيني خاله را كه هميشه آرزوي تصاحبش را داشته از دم بيل بلدوزر نجات مي‌دهد و اين يادگار را در آغوش مي‌پذيرد. با توجه به پايان‌بندي داستان، مرگ خاله و خراب شدن خانه‌اش در ذهن تداعي مي‌شود، مساله‌اي كه به‌طور روشن در داستان بيان نشده است.

«چراغ اول»، يكي از نوجوانانه‌ترين داستان‌هاي كتاب است. داستاني كه از زاويه ديد يك قهرمان نوجوان و با دغدغه‌هايي در حد سن و سال او بيان مي‌شود.
شيرين پيشنهاد مي‌دهد كه در شب‌هاي ماه رمضان هر شب، يكي از بچه‌هاي كلاس افطاري بدهد. هيچ‌كدام از بچه‌ها دلشان نمي‌خواهد نفر اول باشند ولي قرعه به نام راوي درمي‌آيد. راوي مي‌ترسد كه تنگ‌دستي خانواده مايه آبروريزي شود؛ اما مادر سنگ تمام مي‌گذارد و همه چيز به بهترين شكل آماده مي‌شود اما هيچ‌كدام از بچه‌ها به ميهماني افطار نمي‌آيند به جز شيرين كه آمدنش شيرين است.

داستان ساختار خوبي دارد. گره‌ها و گره‌گشايي‌ها، مطالعه‌ ادامه اثر را براي نوجوان جذاب‌ مي‌كند. پايان‌بندي داستان نيز يكي ديگر نقاط قوت آن است. نگراني راوي از خالي ماندن سفره افطاري برطرف مي‌شود و مادر تدبيري مي‌انديشد تا غذاهاي باقي‌مانده را به عنوان نذري بين همسايگان پخش كند.

«انتظار گل سرخ» نگاهي ديگر به اثر جنگ در يك خانواده است. برادر دوقلوي دخترك نوجوان با دستكاري شناسنامه به جبهه مي‌رود اما حالا مادر و دختر نوجواني كه قهرمان قصه است، دلتنگ او هستند و فكر مي‌كنند خانه بدون او خالي است. صداي آواز سوزناك مادر در خانه مي‌پيچد. نامه‌اي از برادر رسيده است و گل سرخي پرپر شده از لاي نامه روي دامن خواهر مي‌ريزد و او به جاي مادر هم مي‌گويد: «خدايا شكر!»

«انتظار گل سرخ» يكي ديگر از داستان‌هاي قابل تامل اين مجموعه است. نگاه يك نوجوان به جنگ و از دست دادن عزيزان و حس تعليق داستان از جمله نقاط قوت اثر به‌شمار مي‌رود اما پايان‌بندي مبهم و همراه كردن خبر شهادت برادر با سمبل‌هايي هم‌چون گل سرخ پرپر شده شايد درك مفهوم پاياني داستان را براي مخاطب گروه سني نوجوان مشكل كند.

«شانس كاغذي»، داستاني است كه با لجبازي‌هاي يك پسر نوجوان با مادرش شروع مي‌شود. شب‌هاي امتحان رسيده است. پسر و مادر درباره علاقه‌ راوي به بسكتبال حرف مي‌زنند و مادر فهرست خريدي را به پسرك مي‌دهد تا در بازگشت از مدرسه مايحتاج خانه را خريداري كند، كاري كه چندان موردعلاقه‌ راوي نيست.

نخستين كشمكش جدي داستان زماني اتفاق مي‌افتد كه قهرمان داستان جاي امتحان رياضي و ادبيات را اشتباه مي‌گيرد و بدون اينكه حتي يك صفحه رياضي خوانده باشد سر از جلسه امتحان درمي‌آورد. اما كاغذ تقلب يكي از بچه‌ها به دستش مي‌رسد و وقتي به اميد استفاده از آن دستش را در جيبش فرو مي‌كند، بازرس منطقه مچش را مي‌گيرد. اما كاغذي كه در مشتش است كاغذ تقلب نيست، فهرست خريدي است كه مادر قبل از امتحان به دستش داده و با آن حسابي كفرش را درآورده است. كاغذي كه حالا كاغذ شانسش شده است.

داستان فضاسازي و شخصيت‌پردازي قدرتمندي دارد و موضوعاتي هم‌چون خواست‌هاي غيرمنطقي خانواده‌ها، درگيري با آن‌ها بر سر علايق و سرپيچي از قوانين را كه شايد دغدغه‌ بسياري از نوجوانان باشد در قالب داستاني كوتاه، با ساختاري قوي بيان كرده است.

«ايستگاه آزادي» هم يكي از داستان‌هاي با ساختار قدرت‌مند مجموعه است. قصه پسر نوجواني كه عشق تصاحب يك دوچرخه او را وادار مي‌كند قناري كوچكي را كه تنها مونس مادربزرگش است بردارد و سعي كند با كمك قناري در مترو فال بفروشد. اما قطار كه به ايستگاه آزادي مي‌رسد، پسرك توي فشار جمعيت تعادلش را از دست مي‌دهد و قناري آزاد مي‌شود.

كشمكش‌هاي دروني قهرمان داستان بر سر استفاده از قناري بي‌بي، تصميم نهايي او و بالاخره اتفاقي رخ مي‌دهد و فرار قناري از جمله نقاط قوت اين داستان محسوب مي‌شود. پايان‌بندي نمادين داستان و فرار قناري در ايستگاه آزادي نيز بر جذابيت آن افزوده است.

«نگاه» از جمله داستان‌هايي است كه شايد موضع آن از جمله دغدغه‌هاي يك نوجوان به‌شمار نرود. شوهر آهو خانم مي‌ميرد و زن جوان با بچه‌هايش آواره و بي‌پناه مي‌شود. پدر، آهو خانم را در زيرزمين خانه پناه مي‌دهد. شب عروسي برادر قهرمان داستان است كه ماجرا از ديد او مرور مي‌شود. احساسات پدر به آهو خانم و دست رد به سينه او خوردن نقطه اوج اين داستان است. در نهايت گوشت قرباني عروسي داداش مرتضي بين همسايه‌ها پخش مي‌شود و آهو خانم همراه با بچه‌هايش راهش را مي‌كشد و از خانه براي هميشه بيرون مي‌رود.

«عشق فوتبال» داستان يك پسربچه‌ عشق فوتبال است، مادر از فوتبال خوشش نمي‌آيد و علاقه‌مند است پسرش بيشتر درس بخواند و كمتر به فوتبال فكر كند. هيجان بازي‌هاي انتخابي جام جهاني و غرور حاصل از برد ايران، نگرش مادر به فوتبال را تغيير مي‌دهد. مادر هم پابه‌پاي پسر مي‌نشيند و فوتبال تماشا مي‌كند و در پايان مسابقه به طور ضمني با خواست پسرش براي فوتباليست شدن موافقت مي‌كند.

داستان با نگاهي از دريچه‌ چشم يك نوجوان، موضوع اختلاف سليقه و اهداف زندگي از ديد والدين و فرزندان را بررسي مي‌كند. اما داستان از گره‌ها و كشمكش‌هاي چنداني برخوردار نيست و ريتم كندي دارد كه شايد مخاطب را كمي خسته كند.

«دست از پا درازتر»، داستاني از فقر و اختلاف طبقاتي است اما شخصيت‌هاي داستاني به خوبي معرفي نمي‌شوند و حتي دليل فقر خانواده نيز چندان مشخص نيست. پدر، كارمند شركت نفت است ولي با توجه به تصوري كه از كارمندان شركت نفت در جامعه وجود دارد، درآمد چنداني ندارد.

پدر در ابتداي ماه، خرج و مخارج خانه را دو دستي جلوي مادر مي‌گذارد و اوست كه براي خرج خانه برنامه‌ريزي مي‌كند. پدر از ديد بچه‌ها زن ذليل است و مادر كسي كه مدام به پدر و بچه‌ها سركوفت بي‌عرضگي‌شان را مي‌زند و از آن‌ها توقع دارد مدام از آبكي بودن غذاهاي خانه شكايت نكنند و در عوض وقتي به ميهماني مي‌روند شكمي از عزا درآورند.

بالاخره شب يك ميهماني فرامي‌رسد. مادر از توانايي‌هاي شوهرعمه بي‌سواد تعريف مي‌كند و مدرك به دردنخور پدر را به رخش مي‌كشد و به بچه‌ها توصيه مي‌كند سر سفره ميهماني عمه از بقيه عقب نمانند. در اين ميان خواهر از همه مبادي آداب‌تر است و يادآوري مي‌كند كه ادب از بي‌ادبان آموختن بهتر است.

راوي داستان به قصد حمله به سفره به ميهماني مي‌رود اما پسر عمه نقشه‌هايش را نقش برآب مي‌كند. از چاي و شيريني و ميوه بي‌نصيب مي‌ماند و سر سفره شام هم جز پلوي سفيد چيزي به او نمي‌رسد.

«دست از پا درازتر» حرض و طمع آدم‌ها را از دريچه چشم يك پسر نوجوان به تصوير مي‌كشد ولي فضاسازي داستان به خوبي انجام نشده و شخصيت‌هاي اثر به شكلي عمقي معرفي نشده‌اند. فقر خانواده و رفتارهاي اغراق‌آميز مادر و خانواده عمه باورپذير نيستند.
«برفي» آدم ساده و دل‌رحمي است كه معلوم نيست از كجا پيدايش شده و خيلي‌ها فكر مي‌كنند عقب‌مانده است. او از نظر ظاهري و باطني مثل آدم برفي سفيد است و با نخستين برف و ساخته شدن اولين آدم برفي آب مي‌شود و به زمين فرو مي‌رود.

اين داستان نگاهي نمادين به آدم‌هاي دارد كه كسي حضورشان را در زندگي جدي نمي‌گيرد. داستان مفهوم عميقي را بيان مي‌كند و با استفاده از گره‌هاي داستاني و ايجاد حس تعليق خواننده جذب ماجرا مي‌كند اما نمي‌توان موضوع داستان و نگاه نويسنده در اين اثر را نگاهي نوجوانانه قلمداد كرد.

«صندوقچه راز مادر»، داستاني از روابط دو نسل است كه فاصله زيادي با هم دارند. ماجراي پسر نوجواني كه از مادربزرگ بدش مي‌آيد، مادربزرگ پير و زمين‌گير شده است و مثل يك كلفت دست به سينه‌اش است. پسر اين موضوع را درك نمي‌كند و فكر مي‌كند اگر مادرش زمين‌گير شود اين كارها را براي او انجام نمي‌دهد.

پسر حتي در خيال روسري مادربزرگ را محكم دور گردنش گره مي‌زند تا خفه‌اش كند. كاري كه به قول خودش نه جربزه‌اش را دارد و نه مي‌تواند انجامش دهد چون دلش از سنگ نيست! پسر از اين موضوع ناراحت است مخصوصاً وقتي كه مادربزرگ به پدرش بدوبيراه مي‌گويد و از پسر مي‌خواهد از خانه‌اش بيرون برود. پسر در حال بيرون رفتن از خانه، زمزمه‌هاي مادر و مادربزرگ را مي‌‌شنود و رازي برايش آشكار مي‌شود. صندوقچه راز مادر باز مي‌شود و پسر مي‌فهمد كه مادربزرگ مادر را از پرورشگاه آورده و پسر به داخل اتاق مي‌رود و موهاي حنايي مادربزرگ را نوازش مي‌كند.

داستان از روش ايجاد تعليق در داستان و گره‌گشايي در پايان به خوبي بهره برده است اما آرزوهاي ذهني قهرمان داستان براي كشتن مادربزرگ يكي از نكات منفي اثر به‌شمار مي‌رود و بدآموزي دارد. 

«تلافي زلزله» در حقيقت داستان زلزله است كه از زبان همكلاس تنبل او بازگو مي‌شود. راوي داستان، تجديدي آورده ولي پدر اين موضوع را نمي‌داند. گرماي تابستان امان همه را بريده است و پدر او را به سراغ كولرساز مي‌فرستد. كولرساز و پسرش براي تعمير كولر مي‌آيند و شاگرد كولرساز كه در واقع همه كاره مغازه است و او كسي نيست جز «زلزله» همكلاس پسرك كه زبانش هم مي‌گيرد.

پسرك همكلاسش را مسخره كرده و ادايش را درآورده است و از اين مي‌ترسد كه او را لو بدهد. در ابتدا تلاش مي‌كند همكلاسش را تحويل بگيرد ولي از زبانش درمي‌رود و باز هم اداي او را در مي‌آورد. زلزله مي‌خواهد تلافي كند و از تجديدي‌ها بگويد كه پسرك به جان امام حسين(ع) قسمش مي‌دهد. چشم‌هايش حال و هواي چشم‌هاي پسرك را مي‌گيرد و به خاطر امام حسين از خيال تلافي مي‌گذرد.
«تلافي زلزله» موضوع و نگاهي نوجوانانه دارد و از عناصر تعليق و ايجاد كشمكش به خوبي بهره برده است. كشمكش‌هاي دروني راوي داستان را جذاب‌تر نيز مي‌كند. پايان‌بندي اثر نيز به خوبي طراحي شده و اين نقاط مثبت داستاني را تكميل مي‌كند.

«چرتي بود كه پريد»، با توصيف شخصيت بي‌بي آغاز مي‌شود و به ماجراي نذري پختن مي‌رسد. اهل فاميل دور ديگ شله زرد نذري جمع‌اند. داستان به بيان خاطره‌اي از يك گردهمايي فاميلي شبيه است. مريم خواهر قهرمان داستان چند سالي است بچه‌دار نمي‌شود. مادر و بقيه اهل خانه هر كدام با آرزوهايشان بر سر ديگ حاضر مي‌شوند، نذر مي‌كنند و شله‌ زرد را هم مي‌زنند.

قهرمان داستان آرزو مي‌كند كه نذر خواهرش برآورده شود. در ديگ را مي‌بندند تا شله زرد جا بيافتد. يك نفر از اهل فاميل مي‌گويد كه نذر كسي برآورده مي‌شود كه نامش بر روي شله زرد نقش بنندد. همه مي‌خوابند اما شخصيت اصلي داستان سر ديگ مي‌رود و كاري مي‌كند كه خواهرش يك‌ سال ديگر به بچه‌دار شدن اميدوار شود. خواهر نخستين كسي است كه بر سر ديگ مي‌رود و داستان با صداي «يا حسين!» گفتن خواهر به پايان مي‌رسد.

داستان پر است از توصيفات غيرضروري و بي‌ربط به خط داستان و درست مثل يك خاطره با كندي و بي‌هيچ حادثه‌ خاصي پيش مي‌رود. داستان نگاه يك نوجوان به مشكل «بچه‌دار نشدن» يك زن و تاثير آن بر زندگي آينده او را نشان مي‌دهد؛ موضوعي كه شايد دغدغه ويژه يك نوجوان نباشد اما براي او قابل‌درك است.

«صندوقچه راز مادر»، برگزيده داستان نوجوان در پنجمين جايزه گام اول در سال 1389 توسط انتشارات علمي و فرهنگي منتشر شده است. اين كتاب را صديقه خسروي نوشته و تصويرگري‌ آن را مريم طباطبايي برعهده داشته است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها