یکشنبه ۱ آبان ۱۳۹۰ - ۰۸:۰۰
هفت رنگ تراژدی

دکتر بهزاد قادری،مترجم، پژوهشگر و مدرس دانشگاه: تراژدی در گذر زمان و در فرهنگ‌های مختلف تعابیر خاص خودش را داشته است. امروزه وقتی می‌گوییم تراژدی، باید مشخص کنیم منظورمان کدام است: تراژدی یونان باستان، رم باستان، تراژدی دوره‌ی نوزایش، دوره‌ی نوکلاسیک قرون هفدهم و هجدهم در فرانسه و اسپانیا، تراژدی قرن هجدهم آلمان، تراژدی قرن نوزدهم اسکاندیناوی، یا تراژدی قرن بیستم؟

خبرگزاري كتاب ايران(ايبنا) دکتر بهزاد قادری،مترجم، پژوهشگر و مدرس دانشگاه: تراژدی در گذر زمان و در فرهنگ‌های مختلف تعابیر خاص خودش را داشته است. امروزه وقتی می‌گوییم تراژدی، باید مشخص کنیم منظورمان کدام است: تراژدی یونان باستان، رم باستان، تراژدی دوره‌ی نوزایش، دوره‌ی نوکلاسیک قرون هفدهم و هجدهم در فرانسه و اسپانیا، تراژدی قرن هجدهم آلمان، تراژدی قرن نوزدهم اسکاندیناوی، یا تراژدی قرن بیستم؟
تراژدی یونان باستان را بی آشنایی با مفهوم «آشوب» (chaos) نمی‌توان شناخت. در دنیای پیشاسقراطی، هراکلیت «آشوب» را حالت بی‌شکل ماده می‌دانست که جهان از آن شکل گرفته است. او همچنین باور داشت که در دل این جهانِ صورت‌یافته همیشه گرایش شدیدی به «آشوب» یا بی‌شکلی ازلی موج می‌زند. از سوی دیگر، آتنی‌ها چشم انتظار جهانی دیگر نبودند: خدایان آنان را نیافریده بودند؛ آنان خدایان را آفریده بودند. آتنیان حس می‌کردند این هستی تنها امکان بودن آنان است، هستی ای که مدام به «آشوب» گرایش داشت. بخشی از آن تقدیری که در تراژدی یونان باستان مطرح است برخاسته از چنین برداشتی از هستی است. انسان متعادل دارای دوبال است: ضرورت (واقعیت) و آزادی (آرمان). ضرورت¬ها انسان را به بند می‌کشند؛ آزادی میل گسستن این بندهاست.
تراژدی یونان باستان فریاد انسان عاصی و آرمانی است. تراژدی یونان باستان از نبود یا گسست تعادل بین ضرورت و آزادی سخن می‌گوید؛ انسان تراژیک درگیر نیروهای لجام گسیخته و مرموزی است که او، بی هیچ امیدی به پاداش یا پیروزی، پنجه در پنجه‌ی آن‌ها می‌اندازد تا، شاید، چیستی این نیروها را کشف کند و این چیستی را به خود این نیروها بشناساند. چهره‌ی تراژیک در زمینه‌ی شکست گام برمی‌دارد، اما تسلیم نمی‌شود، هرچند در این فرایند پذیرای تغییر مدام است، زیرا همیشه گوشه‌ی چشمی به «آشوب» دارد. می‌توان گفت تراژدی یونان باستان مبارزه‌ی مدام آدمی با نیروهای سرکش و ویرانگراست، مبارزه‌ای که او در آن نباید ناله کند، ضجه بزند، یا دست به دامن کشی بشود، بلکه باید فریاد بکشد، چنان که پشت این نیروهای سرکش از هیبت این فریاد بلرزد.
تراژدی یونان باستان درون‌نگر است؛ تراژدی رم باستان، برون نگر و پرخاشگر و خشن. تراژدی یونان باستان در دوره‌ی زوال یونان پا گرفت و ذاتی تلخ، پرسشگر و انتقادی نسبت به خود و باورهای قومی داشت. رم باستان، اما، در هنگامه‌ی امپراتوری سازی بود که با تراژدی یونان آشنا شد و، ناگزیر، چون فرصتی برای پیش قاضی رفتن نداشت، همسرایان تراژدی یونان را یا به حاشیه راند و یا یکجا حذف کرد. بیش از آنکه زبان دراماتیک داشته باشد، به فن بلاغت و سخنوری می‌پرداخت و با انتقام و خونخواهی دمخور بود و از خشونت و خونریزی بر روی صحنه ابایی نداشت. درام شکسپیر هم، که در هنگامه‌ی آغاز امپراتوری بریتانیا جان گرفت، گونه‌ی رمی تراژدی را به گونه‌ی یونانی آن ترجیح داد.
تراژدی دوران نوزایی پدیده‌ی پیچیده ایست. تراژدی در چارچوب مسیحیت! گفتیم که چهره‌ی تراژیک یونان باستان بی هیچ نوید یا امیدی به جهان دیگر (آخرت) دست بکار می‌شد. در تراژدی دوره‌ی نوزایی درهای دوزخ را به روی چهره‌ی تراژیک گشودند و چنین است که می‌توان از تراژدی مسیحی نیز نام برد – دکتر فاستوس مارلو نمونه‌اش. دیری نگذشت که تراژدی با پروتستانتیسم درآمیخت. آنوقت جهان مرموز و نیروهای ناشناخته‌ی برخاسته از عالم «آشوب» یونان باستان جایشان را به قلمروهای ناشناخته‌ی این عالم خاکی دادند. آنوقت این آدم برخاسته از فرهنگ نوزایی اروپا با مهار آن‌ها، به فضیلت و خوشبختی می‌رسید. شاید فاوستگوته، در انتهای این زنجیره، چرخشی باشد به سوی تراژدی غیر مسیحی: اینبار، بجای آنکه فاوست دوزخی شود، مفیستافلیس زمینی می‌شود.
رفته رفته، جنبه‌ی آرمانی تراژدی – یعنی اینکه انسان وقتی انسان است که پنجه در پنجه‌ی نیروهای فراانسانی بیفکند – رنگ باخت. در قرن هجدهم در آلمان لسینگ از «تراژدی بورژوا»یی سخن گفت: دیگر آدمی در وجه حماسی بر صحنه نمی‌آمد. شهروندان طبقه‌ی متوسط جای شاهان و شاهزاده‌ها و شاهدخت‌ها را گرفتند. از سرود و همسرایان خبری نبود: دادوستد و آز و سود و زیان نیروهای مرموزی نبودند که بتوان با همسرایان و نغمه‌های مرموز برای این نمایشنامه ها فضای شاعرانه ساخت.
نقش هگل در دگرگون کردن یا گسترش مفهوم تراژدی یونان باستان بسیار ارزشمند است. او می‌دانست که گرایش یونانیان باستان به «آشوب» میتواند با دیالکتیک پیوند داشته باشد و می‌دانست که این جنبه در تراژدی‌های آنان بسیار پر رنگ است. بنابراین، او برای بحث پدیدارشناسی ذهن به جوهر تراژدی یونان باستان نیاز داشت. این که چهره‌ی تراژیک نمایشنامه‌ی یونان باستان آماده بود تا آستانه‌ی خودویرانگری برود.برای هگل که «شدن» تاریخی را در زنجیره‌ی کنش و واکنش «نهاد»، «برابرنهاد» و «همنهاد» شدنی می‌دانست، تراژدی یونان از ناب‌ترین مصداق‌ها بود.
هگل نقش انسان را در تاریخ تراژیک می‌داند. او میان چهره‌ی تراژیک نمایشنامه‌ی یونان باستان و انسان معاصر خودش تفاوتی قائل شد که راهگشای درام‌نویسانِ پس از او بود. به نظر او، چهره‌ی تراژیک یونان باستان کمتر با انگیزه‌های شخصی و بیشتر از جایگاه اخلاقی خاصی عمل می‌کند. انگیزه‌ی آنتیگونه برای مخالفت با کرئون این نیست که جسد مانده بر زمین برادرش است؛ او می‌گوید کرئون حکم الهی را که می‌گوید جسد انسان باید به خاک سپرده شود، نادیده گرفته و باید با او درافتاد. اما، به نظر هگل، آدم معاصر بیشتر بر اساس مواضع شخصی دست به عمل می‌زند نه از جایگاه اخلاقی خاصی.
دستاورد هگل در این زمینه این بود که صفات نیک و بد را از انگیزه‌ها زدود و شگفتا، این آرمانگرای عقل‌گرا زمینه را برای ناتورالیسم در ادبیات نمایشی آماده کرد. بنابراین، درام مدرنِ تراژیک هگلی است. یک مثلث را در نظر بگیرید که در سه سر آن، به ترتیب، چخوف، استریندبرگ، و ایبسن نشسته باشند. کار چخوف این بود که پنبه‌ی صورت یا فرم تراژدی مقبول را بزند و به هیچ چهره‌ای نقش «قهرمان» ندهد؛ ایبسن و استریندبرگ این چهره‌های خاکی را در دیالکتیک هگلی دوباره می‌رشتند و حاصل گونه‌ی تازه ای از تراژدی شد که مشتی آدم می‌خواستند، حتی با اندک اثری از خو و منش خود، تاریخی متفاوت بسازند: به دوشیزه ژولی و دشمن مردم نگاه کنید.
اما قصه‌ی تراژدی با ایبسن و استریندبرگ به پایان نمی‌رسد. اونیل و آنوی و ککتو و الیوت به سرشان زد که به ذات تراژدی یونان بازگردند و باور داشتند که این کار شدنی است. اینان آمیزه ای از ناتورالیسم، تراژدی بورژوایی، تراژدی هگلی ایبسن و استریندبرگ، و با درس‌هایی که از زایش تراژدی آموخته بودند، به بازسازی جوهر تراژدی یونان باستان پرداختند. اما برشت و آرتور میلر، از دو سو، به اینان حمله کردند و با کنار گذاشتن کثارسیس، از «تراژدی تباهی یا ضایعات» سخن به میان آوردند: از دید اینان انسان تراژیک معاصر انسانی است که هم ضایع شده و هم ضایع می‌کند.
این هم پایان کار تراژدی نبوده است. گروهی از نمایشنامه نویسان معاصر ما به تراژدی یونان باستان گرایش داشته‌اند. بطور مثال، هاوارد بارکر، تئاترش را تئاتر بلا (Theatre of Catastrophe) می‌داند. ارسطو، می‌دانید، کثارسیس را پایان‌بخش تراژدی می‌داند؛ بارکر، اما حوادث را در حد «رخداد» مطرح می‌کند – انگار فقط کاکل امواج نه عمق آنان را بچیند– و چهره‌ها را در جدلی بدور از نیک و بد بر صحنه می‌کشد. انگار تراژدی یونان باستان با این «آشوب» مدام در حال شدن است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها