شنک در این مصاحبه گفت که به کافی بودن نبوغ تنها در فرد اعتقاد ندارد. او با طرح این سؤال که «آیا تا بحال کسی به تنهایی توانسته کاری انجام دهد؟» گفت: ما تصور میکنیم افرادی مانند «مارتین لوتر کینگ»، «زیگموند فروید» و «وارن بافت» و «استیو جابز» افرادی هستند که به تنهایی موفقیتهایی کسب کردهاند. اما اگر به جزئیات زندگی این افراد نگاهی بیندازیم متوجه میشویم آنها همیشه با دیگران در ارتباط بودهاند.
درمورد استیو جابز باید گفت او به همراه دوستش «استیو وزنیاک» توانست شرکت رایانهای اپل را تأسیس کند. نگاهی به زندگی او نشان میدهد که بسیاری از کارهای بزرگ در شرکت اپل حاصل همکاری او با «جاناتان ایو» ( رئیس ارشد بخش طراحی صنعتی در اپل) بوده است. در واقع این داستان تنهایی نیست بلکه داستان خلاقیتی است که پیش از این گفته نشده بود.
و این موضوعی است که شنک تلاش میکند در کتاب جدیدش ( قدرت دو / Powers of Two ) بیان کند. او چنین استدلال میکند که خلاقیت معمولاً نتیجه تعامل دو نفر به طرق گوناگون است. همکاری مکمل، درک متقابل، رقابت خلاق یا هرنام دیگری که بر آن بگذارید.
«شنک» در ادامه به سیگل توضیح داد که 2 (دو نفر بودن، رابطه داشتن با دیگری) چه معجزهای میکند. او مثالهایی از مشارکتهای خلاق میان افراد موفقی همچون «مت استون» و «تری پارکر» (سازندگان کارتون پارک جنوب)، «سی.اس.لوئیس» و «جی.آر.آر تالکین» (نویسندگان مطرح انگلیسی)، «مجیک جانسون» و «لری برد» ( رقیبان بسکتبالیست) و «اورویل» و «ویلبر رایت» (برادران مخترع هواپیما) و نمونههای زیر ذکر کرد.
همکاری خلاق «جان لنون» و «پل مک کارتنی»
«لنون» و «مک کارتنی» - دو خواننده و آهنگساز موسیقی راک هستند که به عنوان دو عضو گروه «بیتلز» شهرت جهانی کسب کردند. داستان ملاقات آنها بسیار جالب است. در سال 1957 پل مک کارتنی 15 ساله در پشت یک کلیسا در لیورپول، پسر 17 سالهای را دید که با دقت بسیار در حال نواختن یک قطعه بود. جان لنون شعر را بخوبی حفظ کرده بود و میدانست چگونه باید بنوازد. سپس جان از پل خواست او هم هنر خود را نشان دهد. پل میتوانست به خوبی از لیتل ریچارد، ادی کوکران و کارل پرکینز تقلید کند. و این دیداری بود که جان و پل را با عشقی که به موسیقی داشتند علیرغم احساسات، خلق و خو و مهارت متفاوت، با یکدیگر آشنا کرد. رابطه عمیقی که از همان ابتدا میان آنها ایجاد شد، تمام مدت همکاری با آنها ماند و منجر به خلق آثار بزرگی از سوی آنان شد.
آیا برخی افراد مانند بتهوون، صرفاً نابغههای تنها هستند؟
واضح است که چنین افرادی بسیار با استعداد هستند، افرادی که با موهبت ذاتی و همچنین از طریق پرورش استعداد و مهارت خود به موفقیت نائل شدهاند. البته موفقیت شامل کسانی که به تنهایی بیمصرف و به دردنخور هستند و فقط در کنار فرد دیگر میتوانند فعال و مفید باشند، نمیشود.
«امیلی دیکنسون» آنقدر که تصور میشد انزواطلب نبود
ماجرای امیلی دیکنسون (شاعر آمریکایی قرن نوزدهم) یکی از جالبترین داستانهایی است که شنیدهام. همه فکر میکنیم او یک فرد منزوی بوده که هرگز پایش را از خانه پدری بیرون نمیگذاشته، اما درواقع امیلی کاملاً با مردم در رابطه بوده، البته نه از نوع رابطههای معمولی و بده بستانهایی که سراغ داریم، بلکه از طریق نوشتن نامه و نوشتن اشعار خود برای افراد خاص. او صدها شعر برای افرادی فرستاده که در زندگی برایش مهم بودهاند. و حتی خود شعر نیز با شور و عشق حاصل از این روابط برایش زنده و مهیج بود. تنهایی یک عنصر مهم زندگی است اما این به معنای جدا ماندن از اجتماع نیست.
مشارکتهای خلاق روی صحنه و پشت صحنه
تصور میکنم ما باید در ابتدا بدانیم خلاقیت چیست. خلاقیت فقط تازگی و اصالت نیست، فقط ساختن یک آهنگ جدید یا ترانه خوب نیست. خلاقیت زمانی روی میدهد که شما یک چیز اصیل و بدیع را به میان مردم میآورید و بر آنها تأثیر میگذارید. در اغلب موارد روابط بسیار مهمی میان فرد در روی صحنه و همکار او در پشت صحنه وجود دارد. به عنوان مثال خوانندهای مانند «بروس اسپرینگستین»، تهیه کنندهای مانند «جان لاندو» در کنار خود دارد. شاید کسی که با حوزه موسیقی سر و کار نداشته باشد، درمورد جان لاندو چیزی نشنود اما آن رابطه در تمام مدت وجود داشته و مؤثر بوده است.
قدرت خلاق دو (دو نفر بودن) درمقابل قدرت خلاق تعداد زیادی بودن، مانند «مونتی پایتون»، «امرسون استرینگ کوارتت» یا «پروژه منهتن»
جامعه شناسان با بررسی گروههایی مانند امپرسیونیستها و روانکاوان دریافتهاند که گروهها با یکدیگر مرتبط هستند، اما کارهای مهم معمولاً در جفت بودن و با هم بودن اتفاق میافتند. از سوی دیگر این نیز درست است که تفکر خلاق نوعی از گفتگو است. بنابراین وقتی به دو نفر نگاه میکنیم میتوانیم بفهمیم زمانی که تنها هستیم واقعاً چه بر سر ذهن خلاق میآید.
آیا کتاب جدید باعث تجدید نظر شما درباره آبراهام لینکلن، که در کتاب قبلی خود از او سخن گفتهاید شده است؟
در محتوای این کتاب رقابت لینکلن با «استفان داگلاس» بیان شده است. وقتی به رابطهای مانند رابطه «پابلو پیکاسو» و «هنری ماتیس» که دو نقاش هم دوره بودند و رقابت آنها با یکدیگر باعث پیشرفت هر دو شده بود، نگاه میکنیم میبینیم درمورد لینکلن و داگلاس نیز چنین رابطهای صدق میکند. بسیاری از کارهای بزرگ لینکلن از رقابت و مخالفتش با داگلاس و در پاسخ مستقیم به او شکل گرفته است.
نظر شما