یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۸ - ۰۸:۰۰
شاعری کلاسیک در پی شعر سپید

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)؛ حامد هاتف، دبیر گروه ادب و هنر: نحو، تخیل‌ساز است. این جمله را از آن جهت می‌نویسم که موافقت خودم را با نظر بسیاری دیگر از دوستان ابراز کنم که نحو زبان را سازنده، و نه منشا تخیل، می‌شناسند. درباره‌ منشا تخیل، من چیزی نمی‌دانم. اگرچه بسیاری دوستان نظراتی دارند...

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)؛ حامد هاتف، دبیر گروه ادب و هنر: نحو، تخیل‌ساز است. این جمله را از آن جهت می‌نویسم که موافقت خودم را با نظر بسیاری دیگر از دوستان ابراز کنم که نحو زبان را سازنده، و نه منشا تخیل، می‌شناسند. درباره‌ منشا تخیل، من چیزی نمی‌دانم. اگرچه بسیاری دوستان نظراتی دارند؛ و در کتاب‌های مختلف هم حرف‌های زیادی گفته شده. تا امروز، تنها همین را می‌دانم که سازنده تخیل در نثر و شعر، نحو زبان است. شکل عمومی این نحو در سه حوزه شعر کلاسیک، شعر نیمایی و شعر سپید کاملا متفاوت است؛ چرا که دو حوزه نخست از این سه حوزه(کلاسیک و نیمایی)، در قالب‌هایی ریخته می‌شوند که تا حد زیادی آن قالب‌هاست که نحو زبان را مشخص می‌کند و دست‌کم، بدان سمت و سو می‌دهد.

از این بحث تا حدی کلی، می‌خواهم به پاسخ این پرسش برسم که چرا کلاسیک‌سرایانی که در شعر کلاسیک صاحب آثار موفقند، در بسیاری مواقع، در شعر سپید و نیمایی درجا می‌زنند؛ تا آنجا که شعرهایشان طنینی گاه به غایت مبتدی می‌گیرد. متاسفم که ناچارم بگویم حتی بزرگی چون حسین منزوی نیز در شعرهای غیرکلاسیکش، از این قاعده مستثنی نیست. وقتی این امر درباره منزوی هم صدق می‌کند(که البته این مطلب برای اثبات مورد خاص منزوی نوشته نشده)، تکلیف شمار زیادی از کلاسیک‌سرایان دیگر تا حدودی مشخص می‌شود.

شعر به تخیلی که آن را پشتیبانی می‌کند شعر است. از یک سو تخیل از شعریت شعر پشتیبانی می‌کند؛ و از سوی دیگر، شعر به تخیل راستا و سمت و سو می‌دهد. تخیلی که در رویاپردازی‌های روزانه می‌تواند به آزادانه‌ترین شکل ممکن بال و پر بگیرد، در شعر ناچار می‌شود اگرنه یک جهت مشخص، ولی دست‌کم جهاتی مشخص را بپذیرد تا بتواند بیان شود. آنچه تخیل را در این جهت‌ها محدود می‌کند، نحو زبان است. برای مثال از سویی انسجام ساختاری متن (که پایه تعریف آن نیز نحو زبان است) تخیل را در یک فضای کلی بازتعریف می‌کند و از سوی دیگر، عدم انسجام ساختاری متن، به‌ویژه در مواقعی که این عدم انسجام هدف و کارکردی مشخص داشته باشد، فضاهای موازی متخیل ایجاد می‌کند که در قالب یک شعر، همزمان، حیات دارند.

و حالا از این سه بند، برسیم به مجموعه شعر آرش شفاعی، «جمعه – خیابان ولیعصر».

این کتاب دو بخش دارد. بخش اول با عنوان «هندسه شهر کامل است» مجموعه شعرهای سپید است و بخش دوم با عنوان «چهارراه‌های احتمال»، شعرهای نیمایی را دربردارد. ولی آرش شفاعی ذاتا کلاسیک‌سراست؛ و یا ما بیش‌تر با شعرهای کلاسیکش آشناییم و عادت داریم که شفاعی را در پاره‌ای بیت‌ها، ملبس به ردای متشخص شاعران کلاسیک ببینیم؛ در بیت‌هایی چون: «خاک آتش شد: نسیمی از فراتی می‌رسد؟/ آسمان فرمود: آری التفاتی می‌رسد!» که مطلع یکی از غزل‌های اوست و حسن مطلع نیز هست. اما همین شاعر، در شعر سپید، بارها گرفتار حشو می‌شود. علت چیست؟

به گمان من علت این است که او عادت به نحو کلاسیک دارد. به این معنا که تخیلش باید در ساختاری کلاسیک جا بگیرد تا خوش بنشیند. تخیل در شعر سپید، عموما در بافتی بسیار فشرده‌تر از شعر کلاسیک متبلور می‌شود. این است که وقتی در یکی از شعرهای این مجموعه می‌خوانیم: «قافیه‌ای نمی‌دهید/ به شاعری که حالا می‌لنگد؟/ من با دمشق چه کنم/ وقتی که از عشق دیوانه‌ام؟/ در همین تهران اسفندماه/ مرا ببخش/ که برایت چراغ جادو نخریدم/النگوهایت را فروختم/ و ستاره‌ای نبودم با چشم‌های براق/ برایم اسفند دود کن/ امشب به جای شام/ شعر می‌خوریم/ تهران و دمشق را قافیه کرده‌ام»، می‌مانیم برای مضمونی که شاعر در ذهن دارد، آیا واقعا این همه کلمه لازم است؟ آن چه شاعر دارد می‌گوید بسیار ساده است: شاعری هست که آن‌قدر وضع مالی‌اش بد است که النگوهای زنش را هم فروخته. با این حال عاشق زنش هم هست. می‌خواهد بین عشق و وضع بد اجتماعی و اقتصادی که در تهران می‌بیند و گرفتار آن است، ربطی پیدا کند تا به عشقش مشروعیت ببخشد. یعنی خودش را تبرئه کند از بی‌پولی و زندگی سخت زنش. توی ادبیات کلاسیک می‌گردد، می‌بیند نام یک شهر هست که با عشق قافیه می‌شده(دمشق). بعد سعی می‌کند با تکنیک‌های شعری، تهران را بگذارد جای دمشق تا خودش را گذاشته باشد جای عاشق و با شعر، به عشقش مشروعیت ببخشد. کار بسیار خوبی است. قصد من نقد نوع نگاه شاعر به شعر نیست. صرفا می‌خواهم بگویم این همه کلمه لازم نیست؛ اگرچه همین مضمون را در شعر کلاسیک، مثلا غزل، می‌شد تا ده بیت کش داد. این که شاعر مستقیما به قافیه (بین عشق و دمشق) اشاره می‌کند، این که نام عشق و دمشق را در شعر می‌آورد و به آن هم حتی بسنده نمی‌کند و نام تهران و عشق را هم ذکر می‌کند، مصداق پاره‌ای کارکردهای ذهنی است که به نحو زبانی مرتبط با تخیل کلاسیک عادت کرده است. در شعر کلاسیک، وجود این بازی‌های کلامی به بیت، ریتم موسیقایی، حسی و معنایی می‌بخشد. ولی همین بازی‌ها شعر سپید را از ریتم می‌اندازند.

با این حال شعرهای سپید شفاعی، در همین مجموعه، ویژگی‌های مثبتی دارند که نمی‌توان نادیده گرفت: فضای حسی شعرها پرداخت خوبی دارند. پایان‌بندی‌ها نیز عموما موثرند و شعرها را ختم به خیر می‌کنند. درباره شعرهای نیمایی این مجموعه باید در مجال دیگری نوشت. اگرچه تصورم بر این است که تاکید خود شفاعی هم بیشتر روی شعرهای سپیدش بوده. «جمعه – خیابان ولیعصر» در شمارگان ۱۱۰۰ نسخه از سوی دفتر شعر جوان منتشر شده است.


نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها