یکشنبه ۱۱ آذر ۱۳۹۷ - ۰۸:۴۶
82 شمع روشن برای شکارگر لحظه های شاعرانه!

منصور اوجی همزمان با هشتاد و دومین زادروز خود، «یک عمر شاعری» را به هوادارانش تقدیم کرد. شعر اوجی حکایت زندگی خودش است. حکایت زندگی من و تو.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) از فارس، با «باغ شب» به عرصه شعر ایران قدم گذاشت و حالا «حیرانی ها» احتمالاً بیست و پنجمین کتابش است. پارسال «110 نامه به دو سیمین» را منتشر کرد و به تازگی هم از گزیده اشعارش در «یک عمر شاعری» در مراسمی در سازمان اسناد و کتابخانه ملی ایران مرکز فارس رونمایی و شمع کیک 82 سالگی اش را فوت کرد.

منصور اوجی تنها زندگی می کند، به شدت به زمان مقید است و نظم حرف اول و آخر را در خانه اش می زند. زودتر هم که سر قرار برسی، باید منتظر شوی تا ساعت 10 شود و آن وقت زنگ خانه اش را بزنی. ساعت 10 که شد، زنگ را زدم! همه چیز مثل همیشه است. سه بشقاب روی گل میز گذاشته برای میوه و شیرینی و استکان چای و صندلی خودش هم در جای همیشگی اش است. اهل تعارف و تکلف نیست و این را می دانم. فقط خیلی کوتاه حالت را می پرسد و وقتی مطمئن شد که خوبی، می رود سر اصل مطلب!

«یک عمر شاعری» را از روی میز برمی دارد و می نشیند. نسخه اولیه کتاب بود و طرح جلدش را هم بچه های انتشارات کوله پشتی با یک پرینت دیجیتال روی کتاب چسبانده بودند تا اوجی تأییدش کند.

تا چایی بیاورد کتاب را ورقی می زنم؛ بعد از فهرست، پاسخ یکی از نامه هایش به سیمین بهبهانی است: «گره بُغضی که در گلو داشتم، با خواندن شعرت فشرده تر شد». شعر اوجی حکایت زندگی خودش است. حکایت زندگی من و تو.

می گوید: «من همیشه زندگی ام را به شعر کشیده ام، تجربه های زندگی ام، درونم را و محیط طبیعی و اجتماعی بیرونم را».

همسایه خانه کودکی اش باغ سالاری بوده و در دوران پختگی همنشین باغ ابوالفتح خانی و باغ ارم می شود. در دو قدمی هر شیرازی هم، یک باغ است؛ از دلگشا و جهان نما گرفته تا باغ ناری و عفیف آباد. و همین می شود که به قول خودش «طبیعی است که گل و گیاه خانه قدیمی و این باغ ها در شعر هایم پرده از رخ برگیرند».

شاید بهترین تعبیر از این وجه اشعار اوجی را منوچهر آتشی بیان کرده باشد؛ آنجا که کارهای منصورِ شاعر را یک غافلگیری توصیف می کند: «یک غافلگیری مثل گشودنِ ناگهانی دریچه ای سیمانی به روی باغ دلگشا». لبخندی می زند می گوید: «اشکالی ندارد مرا شاعر طبیعت هم صدا کنی!»

بن مایه های شعرش را در گفت وگوی 11 سال پیش اش با هادی محیط «مرگ» و «زندگی» دانسته بود. از او در این باره پرسیدم. «مادرم در 2 سالگیِ من، در حالی که در خانه تنها بودم، در مقابل چشمانم جان داد و این شد که مرگ همیشه پیش چشمانم است و در جای جای اشعارم رخ می نماید».

از پاسخش جا خوردم. از دلایل رخ نمایی بن مایه زندگی و شور حیات هم که قبلاً گفته بود، اما شعر و شیراز 2 بن مایه دیگری است که اوجی حالا از آنها سخن به میان می آورد: «شاید خودم هم متوجه بسامد بالای تکرار شعر در کارهایم نبودم. این کامیار عابدی بود که در کتاب جست و جوی گل شیدایی، شعر، شیراز و منصور اوجی از تکرار این درونمایه صحبت کرد و من هم بعداً کل شعرهایم با درونمایه شعر و جهان شاعرانه را بیرون کشیدم و حاصلش شد کتابِ شعر چیزی است شبیه گرگ!»

پایان نامه مهسا رحیمی را با عنوان «بررسی زبان و محتوا در آثار منصور اوجی» نشانم می دهد و انگار بن مایه عشق و شیراز هم حاصل پژوهش های این بانو است. او که همین سه سال پیش اشعار اوجی را بررسی کرده در چکیده مقاله اش نوشته: « منظور از بن مایه، موضوع، فکر و اندیشه و فضایی است که در آثار شاعر تکرار شده است که از جمله بن مایه های برجسته شعر اوجی می توان به طبیعت، شعر، عشق، شهر زادگاهش شیراز، مرگ آگاهی و زمان آگاهی، اشاره کرد».

اوجی معتقد است مسیر زندگی اش، اشعارش را ساخته است: «از شاعری که خود شکارِ شعر است و شکارگر لحظه های شاعرانه چه توقعی دارید؟! برخی اینگونه شعرگویی را قبول ندارند اما شاعر باید تجربیات فردی و اجتماعی خود را به شعر بکشد، البته بدون اینکه به ورطه شعار بیفتد».

اوجی را بیشتر با سپبدهای کوتاهش می شناسند اما در قالب هایی مثل رباعی در کتاب «حالی است مرا» هم طبع آزمایی کرده است.

تابلو خوشنویسی شده به خط مجتبی ملک زاده را روی دیوار نشانم می دهد: «من هرگز ننشسته ام شعری را بنویسم، در زمان هایی مدت ها شده که شعری نداشته ام ولی بعد از مدتی خودش تشریفش را آورده و حتی در یک روز چندین شعر داشته ام! مثلاً کتابم با عنوان «حالی است مرا» داستان جالبی دارد. مدت ها بود که رباعی نداشتم و شعرهایم همه نیمایی بود. اما در خانه ارمی [خیابان ارم]، عصرها حالتی با سرور و بهجت داشتم که «حالی است مرا» را بر لبانم جاری می کرد.

شب و روز و حتی در خواب رباعی می گفتم تا اینکه 252 رباعی با مطلع حالی است مرا، خلق شد و استاد ملک زاده و 10 شاگردش تعدادی از آنها را خوشنویسی کردند و نمایشگاهی هم از این آثار برپا شد».

«آشنایی ام به قالب های شعری چه جدید و چه قدیم سبب می شود تا وقتی شعری در ذهنم می جوشد، با قالب مخصوص خودش بجوشد، با فرم و وزن مخصوص خودش بجوشد؛ گرچه اشعار من بیشتر نیمایی است و گاه نیز با حرکت کردن راحت ترِ وزن در برخی، به سپید نزدیک می شود».

اوجی در کتاب «مرغ سحر» هم با رباعی همنشین شده است گرچه این کتاب بر خلاف «حالی است مرا» که عاشقانه است، سراسر شور انقلابی دارد و اجتماعی است.

زنگ خانه یه صدا در می آید. در را باز می کند و با مهمانی به پذیرایی می رود. به سمت من که در نشیمنِ خانه نشسته ام، می آید: «چند نسخه از روزنامه را برایم نگه دار!»

گفتم که بی تعارف است و انگار دیگر وقتم برای گفت و گو تمام شده است. «یک عمر شاعری را به من می دهد و تا جلوی آسانسور همراهی ام می کند».

احساس می کنم هنوز 10- 12 مصاحبه دیگر باید داشته باشم تا زیر و بم شاعرانگی اوجی برایم روشن شود. فکر می کنم هر کتابش دنیایی جداگانه است که باید سوای بقیه آثارش درباره آنها گفت و گو کرد. در هر حال حالا دیگر وقتم تمام شده بود و باز هم پس از این گفت و گو فرصتی دست داد تا از کوچه 11 خیابان ارم تا «باغ ارم» روی برگ های زرد پیاده رو در هوای پاییزی شیراز قدم بزنم و روی تیترهای اوجی فکر کنم: «82 شمع روشن برای شکارگر لحظه های شاعرانه!»

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها