دكتر عباس منوچهري در نشست «تاريخ جامعهشناسي» گفت: جامعهشناسي تاريخي را بايد يك فرصت و ظرفيت تلقي كرد چرا كه از اين راه است كه هم تاريخ و هم جامعهشناسي توانستهاند در باب يك موضوع، پيوندي ارگانيك، بدون برساخته بودن، پيدا كنند. آنچه پيوند ارگانيكي را پديد آورده، همان مساله «تغيير» است._
در نشست «تاريخ جامعهشناسي» دكتر عليمحمد ولوي، دكتر عباس منوچهري، دكتر حسن حضرتي و حبيباله اسماعيلي سردبير كتاب ماه تاريخ و جغرافيا حضور داشتند و به بحث و گفتوگو درباره تاريخ جامعهشناسي پرداختند.
دكتر عباس منوچهري در ادامه سخنانش گفت: در دهه هشتاد بود كه بهطور جدي بحث جامعهشناختي مطرح شد. پيش از آن چنين بحثي، تقريبا بدون پيشينه بود. نكته مهم آن است كه نه تنها بحث جامعهشناسي تاريخي، بلكه خود تاريخ هم آنگونه كه بايد، جايگاه واقعي خود را در حوزههاي علوم انساني پيدا نكرده است.
وي افزود: در حالي كه تاريخ را ميتوان در حوزه ديگر علومانساني هم لحاظ كرد، چون هر يك از گرايشهاي علومانساني نيازمند حوزه مطالعاتي تاريخياند. متاسفانه حوزه برنامهريزي و حوزه توسعه اقتصادي، اگر نگوييم كاملا، بايد پذيرفت كه تقريبا با تاريخ بيگانهاند. در حالي كه توسعه نيازمند دانش تاريخ است چون با جامعه و ذهن و عين درگير است.
وي گفت: در بسياري از موارد، اين تاريخ است كه توسعه آينده را تامين ميكند. اتفاقا حوزه جامعهشناسي تاريخي، چنين خصوصيتي را بيشتر از حوزههاي ديگر دارد. چون بين شناخت اجتماعي و شناخت تاريخي، ميتواند ارتباط برقرار كند. حتي اگر بگوييم كه حوزهاي مثل رواندرماني هم به جامعهشناختي تاريخي نياز دارد، اغراق نكردهايم. چون جامعهشناختي تاريخي، پاسخگوي پرسشها و ارايهدهنده راه حلهاست.
اين تاريخپژوه خاطرنشان كرد: اگر بخواهيم براي هر گرايشي حوزهاي را مشخص كنيم، براي جامعهشناسي تاريخي بايد تعبير «تغييرشناسي» را بكار ببريم. بدرستي هم تغيير در حيات انساني و اجتماعي را در كمتر جايي همانند جامعهشناختي تاريخي ميتوان سراغ گرفت. اما اين كه دو دانش تاريخ و جامعهشناسي به چه صورتي به هم نزديك شدهاند، بحث ظريف و كليدي است.
اين استاد دانشگاه گفت: به هر حال هر حوزه معرفتي، دو عنصر اصلي دارد، نخست امري كه به آن ميپردازد كه همان «موضوع» است و ديگري وجه معرفتشناسانه و روشي است. به اين معنا كه چگونه ميتوان به كسب دانش درباره آن موضوع پرداخت.
وي افزود: جامعهشناسي تاريخي را بايد يك فرصت و ظرفيت تلقي كرد چرا كه از اين راه است كه هم تاريخ و هم جامعهشناسي توانستهاند در باب يك موضوع، پيوندي ارگانيك، بدون برساخته بودن، پيدا كنند. آنچه پيوند ارگانيكي را پديد آورده، همان مساله «تغيير» است.
منوچهري يادآور شد: جامعهشناسي تاريخي به «تغيير» ميپردازد اما تاريخ جامعهشناسي، تنها يك نوع تاريخنگاري است. ما انواع تاريخنگاريها را داريم. همانند تاريخ سياسي، تاريخ فرهنگي و غيره. اكنون يك تاريخ ديگر هم به آن افزوده شده و آن تاريخ جامعهشناسي است.
وي افزود: تاريخ جامعهشناسي از نظر روشي، تاريخنگاري متفاوتي است و آن را نميتوان بهجاي جامعهشناسي تاريخي قرار داد. البته كساني مانند «ميشل فوكو» در مرز اين دو قرار ميگيرند و به «تاريخ اكنون» ميپردازند. پيروان اين مكتب ميگويند كه ما به سراغ تاريخ ميرويم تا تاريخ اكنون را بفهميم.
اين استاد دانشگاه يادآور شد: يك وجه برجسته جامعهشناختي تاريخي، نظريهپردازي به معناي تبيين و علمي بودن، است. در جامعهشناختي تاريخي سه موضوع مطرح است. نخست انقلاب صنعتي است، دوم انقلاب سياسي و ديگري شكلگيري دولت مدرن. اينها پديدههاي تاريخي صرف نيستند، همچنان كه موضوع جامعهشناختي صرف هم بهشمار نميروند. ما نه رخداد بدون نظريه داريم و نه نظريه بدون رخداد.
حبيباله اسماعيلي سردبير كتاب ماه تاريخ و جغرافيا نيز گفت: تاريخ جامعهشناسي، به لحاظ موضوع، مبحثي تازه و نو است. در جامعه ما، علاقه جدي به اين موضوع پيدا شده اما متاسفانه منابع مكتوب در اين باره اندك است. در اين بحث، سوال اصلي اين است كه آيا ميتوان بين مورخان و جامعهشناسان و حوزه معرفتي ميان اين دو، افقهاي مشتركي يافت تا بتوانند به حوزه جديدي از برخورد و تعاطي با يكديگر برسند؟
عدهاي ميگويند تاريخ موضوعي مربوط به گذشته است، در حالي كه جامعهشناسي يك موضوع روز است. اين دسته اعتقاد دارند كه تاريخ بر پايه رويداد نهاده شده و نقطه آغاز و پايان دارد و مسيري را طي ميكند. پس چندان سازگاري با رويكرد جامعهشناختي ندارد. اين موضوع مهمي است كه بايد بدان پرداخته شود. اين هم كه جامعهشناسي تاريخي چه تفاوتي با فلسفه تاريخ دارد، پرسش قابل طرح ديگري است.
نظر شما