حامد هاتف، شاعر و منتقد ادبي در نشست نقد و بررسی كتاب «جمعه: خيابان وليعصر» اثر آرش شفاعي كه دوشنبه ۱۱ آبان در قالب دويست و پنجاه و هشتمين نشست هفته كانون ادبيات ايران برگزار شد، غالب بودن نقد بلاغي در فضاي نقد معاصر را به دليل كهنالگو شدن «بلاغت» در ذهن ايرانی دانست و به نقد چند شعر این مجموعه با دو رويكرد نقد ادبی غرب پرداخت.
در ادامه حامد هاتف، شاعر و منتقد ادبي به بررسي و نقد اين كتاب با دو رويكرد نقدي ماركسيستي و فمينيستي پرداخت. وي در ابتدا توضيح داد: نكتهاي كه اين اواخر توجه مرا جلب كرده، اين است كه گویا نقد ما به اين زوديها نميتواند خود را از نقد بلاغي و سنتيمان جدا كند؛ نه به اين دليل كه منتقدان ما مكاتب نقد ادبي جديد را نميشناسند. ترجمههايي كه در اين دو دهه اخير درباره اين مكاتب منتشر شده است و طبق نظر كارشناسان، تعدادي از آنها ترجمههاي بسيار خوبي هم بودهاند، مثل تاريخ نقد جديد رنه ولك و كتابهايي از اين دست، در دسترس هستند و هركسي بخواهد ميتواند اين مكاتب را بشناسد.
وي ادامه داد: با اين وجود نقد ما همچنان صبغه بلاغي خود را حفظ كرده است. علت چيست؟ علت اين است كه به دليل كهنالگو شدن «بلاغت» در ذهن ايراني، شاعران ما اصولا شعرهايي ميگويند كه پتانسيلهاي خودش را در راهكارها و رويكردهاي بلاغي در شعر مشخص ميكند. از آنجايي كه متوني كه ما بايد نقدشان كنيم، متون بلاغي يا بلاغتمحور هستند و ظرفيتهاي ذهني شاعران عموما در حوزههاي بيان و بديع( و خيلي كمتر، معاني) متبلور شده، نقد ما گاه چارهاي ندارد جز اين كه رويكردي بلاغي مثلا بر پايه صنايع لفظي و معنوي بديع داشته باشد.
اين منتقد سپس درباره «جمعه: خيابان وليعصر» گفت: نكته جالب اينجاست كه با وجود اينكه شاعر اين مجموعه يك شاعر كلاسيك است و از سنت برخاسته (پيش از اين كارهاي كلاسيك بسيار خوبي هم از او خواندهايم) در اين مجموعه تقريبا مولفههاي بلاغت نقش چندان پررنگي ندارند. اين نكته جالبي است و درواقع به فردي كه بخواهد درباره اين كتاب صحبت كند اجازه اين را ميدهد كه نقد خود را مبتني كند بر دو يا سه مكتب از مكاتب نقد ادبي جديد غرب. بنابراین كاري كه من در فرصتي كه در اختيارم هست ميكنم، مبتني است بر آموزههاي نقد ماركسيستي و نقد فمينيستي.
وي افزود: دو نكته درباره اين كتاب وجود دارد، اول اينكه شعرهاي اين مجموعه ارجاعات بينامتني زيادي دارند و در صورتيكه بينامتن آنها را درنيابيم، نميتوانيم با بسياري از شعرهاي اين مجموعه ارتباط برقرار كنيم. دوم اينكه بعضي از شعرهاي اين مجموعه، گويا تبديل به چيستان يا معما شدهاند. براي مثال شعر «پنجره»، كسي كه اين شعر را ميخواند بايد بيابد كه اينجا پنجره استعاره از چيست.
اين شاعر در ادامه چند شعر از مجموعه «جمعه: خيابان وليعصر» را خواند و بهنقد هركدام با دو رويكرد ذكر شده پرداخت.
وي درباره شعر «باران» گفت: در ابتداي اين شعر، خواننده بايد بداند كه فيثاغورث دايره را كاملترين شكل ميدانست. ابتدای این شعر به رمزباوري خاص فيثاغورثيان در يونان اشاره دارد و احتمالا هركسي كه فلسفه يونان را خوانده باشد با آن آشناست. اين جزء آن اشارات بينامتني نيست؛ بلكه آگاهيهايي است كه خواننده بايد داشته باشد.
این منتقد ادامه داد: در اين شعر ما با يك موقعيت سوژگي مواجه هستيم؛ آنطور كه آلتوسر ميگويد. در اينجا فردي هست كه در جامعه امروز و در موقعيت سوژگي كه ايدئولوژي حاكم بر آن تحميل كرده است قرار دارد. شاعر، اين موقعيت سوژگي را در شعر، تا جايي كه امكان داشته، گسترش داده است؛ با ديگر محل ندادن و با عروساني كه افتخار نميكنند و با قطعه قطعه كردن شهيد در جدول كلمات متقاطع. تمام اين موارد اين موقعيت سوژگي را مشخص میكنند و اشاره دارند به تمام چيزهايي كه يك زماني وجود داشته و اكنون فرد در موقعيت سوژگي جديدي است كه در نتيجه شرايط جديد، به جامعه و به تكتك افراد آن تحميل شده است.
هاتف اضافه كرد: وقتي با اين سطر مواجه ميشويم كه «آرامش يعني تكهتكه كردن شهيد در جدول كلمات متقاطع»، به بيان منتقدان ماركسيست، با شيءشدگي و ازخودبيگانگي مواجه هستيم. اين شيءشدگي خودش را با تبديل كردن شهيد به يك جسم و سپس يك جسم به يك نام، كه در يك جدول كلمات متقاطع تكهتكه ميشود، نشان ميدهد.
اينها مواردي هستند كه يك منتقد ماركسيست ميتواند نكتههاي بسياري از آن بيرون بكشد. اين ايدئولوژي حاكم چه چيزي است كه چنين موقعيت سوژگي را به شاعر و راوي اين شعر تحميل ميكند؟ در پايان شاعر حكم هم صادر ميكند و میگويد «من طبل توفان را به موسيقي ملايم باد ترجيح ميدهم»، که در آن، «موسيقي ملايم باد» اشاره به موقعيت سوژگي فعلياش دارد و «طبل توفان» اشاره به شرايطي كه كشور در زمان جنگ داشت.
وي همچنين گفت: اما يك منتقد فمينيست احتمالا دست روي دو سطري از اين شعر میگذارد كه میگويد: «و نوعروسان افتخار نمیكنند، بيوهاند». منتقد فمينيست خواهد گفت كه اين جامعه مردسالار به مردان اجازه ميدهد كه وقتي ميخواهند به زنان فكر كنند، اینگونه بیاندیشند كه زنان كساني هستند كه وقتي ازدواج ميكنند افتخار میكنند كه ازدواج كردهاند. او خواهد گفت كه اين چه فرهنگي است كه در آن نوعروس بايد افتخار كند كه ازدواج كند؟ چرا مرد نباید به ازدواج خود مفتخر باشد؟ او احتمالا خواهد گفت اين شاعر، شاعري از خود راضي است كه به مردها و مردبودنش افتخار ميكند.
اين منتقد سپس در نقد شعر «تشييع جنازه رسمي»، به تصاوير موجود در اين شعر از جمله تصويري كه از موج خوردن آه مادران منتظر در مقابل سربازان مودب ساخته ميشود اشاره كرد و گفت: از آنجاييكه بحث من در اين جلسه درباره تصويرها نيست، آنرا باز نمیكنم. يك منتقد ماركسيست در مقابل اين شعر چه ميكند؟
وی افزود: این منتقد ممكن است خودش را ببرد در يك پارادايم آلتوسري و بگويد يكي از اين موقعيتهاي سوژگي كه به جامعه تحميل ميشود، براي مثال به خانمها، اين است كه آنها را در موقعيت يك مادر قرار دهد و سپس از آنان انتظارات خاصي داشته باشد. مادر كسي است كه منتظر است. منتظر است تا فرزندش برگردد. منتقد ماركسيست ممكن است بپرسد چه كسي گفته؟ آيا اين همواره يك ارزش جاودانه است كه مادر منتظر فرزندش باشد؟ آنهم زمانيكه سربازان مودب صف بستهاند و مراسم تشييعجنازه برگزار میشود؟ و حتي در اين شرايط، ايدئولوژي حاكم به مادر تحميل ميكند كه منتظر باشد تا جنازه فرزندش را تحويل بگيرد.
وي ادامه داد: اينجاست كه آلتوسر ميگويد ايدئولوژي فرد را در موقعيت سوژگي خودش خطاب ميكند و او را تشويق ميكند به اِعمال، و ادامه دادن اَعمال ايدئولوژيك مادي خودش؛ در آن فضاي مادي ايدئولوژيك. البته من نه يك منتقد ماركسيست و نه فمينيست هستم، كساني كه مرا ميشناسند ميدانند كه من بسيار متنمحور هستم و بیشتر علاقهمند نقد نوام؛ ولي اين متن به ما اين اجازه را ميدهد كه از اين زاويهها نيز به آن نگاه كنيم.
هاتف گفت: اين شعر در پايان نيز دو سطر دارد كه به درد منتقد ماركسيست ميخورد: «راه بسته است و عابران فرسوده به توبيخهاي اداري فكر ميكنند». اين توبيخهاي اداري چگونه توبيخهايي هستند؟ چرا بايد عابران، فرسوده باشند؟ اين عابران متعلق به كدام طبقه اجتماعي هستند؟ ارتباط اين عابراني كه حركت ميكنند با آن سربازان مودب كه ايستاده بودند، چيست؟
وي همچنين گفت: از يك منظر ديگر، اگر بخواهيم «نقد نويي» به اين دوسطر نگاه كنيم، همين كه عابران فرسوده حركت ميكنند و سربازان شيك و تر و تميزي ايستادهاند و مراسم تشييعجنازه برگزار میکنند، یعنی اين متناقضنما و فضايي كه میسازد، كاركردي دارد كه ميتوان از منظر نقد نو واردش شد. ولی من در اينجا به آن نمیپردازم.
هاتف سپس به نقد شعر «قرار تلفني» پرداخت و گفت: در اين شعر ما بهنوعي فضاپردازي مرگ را ميبينيم. يك فرد هست كه تماس ميگيرد، با مرگ خودش قرار ميگذارد، سر قرار حاضر ميشود، منتظر مرگ خود ميماند تا به آرامش برسد. نكته جالب اينجاست كه قرار تلفني كاملا اينرا به ذهن متبادر ميكند كه فرد با يك خانم قرار گذاشته است و منتظر است كه سر قرار برود و در آن ملاقات به آرامش برسد؛ ولي وقتي كه صفحه اول را ورق ميزنيد و به سطر آخر شعر ميرسيد كه ميگويد «قرارم را گذاشتم/ قرارم را با مرگ» متوجه ميشويم كه قرار با يك خانم نيست -- با مرگ است.
وي ادامه داد: اينجاست كه منتقد فمينيست ميتواند اين سوال را بپرسد كه اين چه فرهنگي است كه به يك مرد اجازه ميدهد مرگ را در قالب زن ببيند؟ چه كسي گفته كه مرگ بايد قامت يك زن را داشته باشد؟ مگر مرگ نميتواند قامت يك مرد را داشته باشد؟ به چه حقي شاعر به خودش اجازه ميدهد از دريچه آرامشي كه به دنبالش است، بين مرگ و زن رابطه برقرار كند؟
این شاعر افزود: اين منتقد ممكن است برگردد به بررسی شكل عاشق شدن شرقیها و شكل عاشق شدن ايرانیان در طول تاریخ؛ و نشان بدهد كه برای مردان ایرانی، رسيدن به يك زن كه عاشقش بودهاند برابر بوده با رسيدن به آرامش ابدي؛ و این مردان در تمام طول زندگيشان در آتش هجران عشقي كه به آن نميرسیدهاند، میسوختهاند. به همين خاطر است كه مرگ برايشان (بهمانند يك زن)، خصوصيتی آپوكاليپسي پيدا ميكند و در دوردست قرار ميگيرد. چرا اينگونه است؟ چون مردان ايراني عادت دارند در آتش هجران عشق يك زن بسوزند و در نتیجه، زن، ویژگیای مثالی مییابد و در دوردستهای زندگی و حتا پس از زندگی قرار میگیرد.
هاتف همچنين گفت: يك نكته ديگر هم هست، «در سكوتش آرام ميشوم» فقط از رهگذر قرار تلفني با يك خانم همنسل نيست كه با مرگ ارتباط پيدا ميكند. مردان ايراني و مردان دنيا همواره در سوز و اشتياق آرامش زهدان مادر هم ميسوزند؛ يعني درواقع ارتباط مرگ با جنبه زنانه ماجرا و جنبه زنانه دادن به مرگ، فقط در اين قرار تلفني خلاصه نمیشود - بلكه بهنوعي آرزوي بازگشت جاودانه به بيان ميرچا الياد، به زهدان مادر هم هست. يعني نهتنها آپوكاليپسي است؛ بلكه بازگشت به گذشته را هم در خودش دارد. نهتنها اين مرگ خصيصهاي آخرالزماني ميگيرد، كه خصيصهاي ازلي مربوط به عالم ذر را هم در خودش همچنان گنجانده است.
وي اضافه كرد: يك نكته ديگر كه اين شعر دارد و در پرانتز به آن اشاره ميكنم اين است كه «ميرقصم، ميچرخم، ميخندم» ميتواند اشارهاي بينامتني داشته باشد به چيزي كه همه ما در تذكرهالاوليا خوانديم از مرگ حلاج. حلاج قبل از اين كه بميرد، ميرقصيد و شاد بود و در غل و زنجير، نعرهزنان و شاد بهسوي مرگ ميرفت؛ بنابراين شاعر اين شعر، شاعري كه قرار است مرگش برايش چونان یک زن، دلپذير باشد، قطعا ميرقصد، ميچرخد، ميخندد و به سراغ مرگ ميرود.
هاتف سپس درباره شعر «اتوبوس» اظهار داشت: در «اتوبوس» با سه زن مواجه ميشويم. زن اول احتمالا زني است كه يك مقدار كهنسال است. او در اتوبوس نشسته، دشنام ميدهد و «دهسال آزگار، بوي غليظ اوشنو ويژه را عاشق بوده». در اينجا ما با چهرهاي منفي و بهنوعي تحقيرآميز از زن مواجه ميشويم. زن بعدي يك تازه عروس است و آن كسي كه قرار است با او ازدواج كند يك پسرك افليج است؛ در حاليكه آن دختر حسرت تمام «پسران شهري» هم بوده.
اينكه شاعر در اينجا ميگويد شهري، يعني اينكه احتمالا خودش از يك منظر غير شهري شعر را روايت ميكند و يك منتقد ماركسيست از اين جهت ميتواند راوي را بگذارد در يك طبقه اجتماعي غيرشهري و از آن زاويه به ماجرا نگاه كند؛ یعنی از زاویه يك راوي غيرشهري كه در اتوبوس نشسته و منتظر است به معشوقش برسد، چون در آخر شعر ميگويد «نشستهام در اتوبوسي تا دورادور و دلم براي تو تنگ است»؛ يعني احتمالا به طرف او ميرود و يا از او دور مي شود. به هرحال تركيب «پسران شهري» به كار منتقد ماركسيست ميآيد.
وي در ادامه گفت: شعر بعد، «ياغي عاشقپيشه» كه من با اسمش خيلي موافق نيستم، شعر بسيار جالبي است: «از كوچه ميگذري بي اعتنا به باد مخالف/ شاخه گلي در دست و شعري ناتمام// آنقدر واضحي كه بيپرده به ملاقات آفتاب ميروي/ گنجشكهاي شلوغ در حنجره مشجرت لانه ميكنند// به خانه ميرسي/ زخم از شانه ميتكاني/ شعرت كامل ميشود.»
در اینجا ما با یک راوي رهگذر مواجهيم، رهگذري بياعتنا به باد مخالف كه در بخش اول شعر در مقابل راوي قرار دارد و در سطر بعدي دوباره اين فرد خطاب ميشود و آفتاب مجددا در مقابل رهگذر قرار ميگيرد. بين باد و آفتاب از ديدگاه نقد نويي و تناظرهايي كه در شعر وجود دارد بررسيهايي انجام داد و به نتايجي رسيد. اين متن آنقدر متن خوبي هست كه بتوان از ديدگاه نقد نويي به آن نگاه كرد.
اين منتقد تاكيد كرد: متنهايي كه اين پرباري را دارند كه ميتوان از ديدگاه نقد نويي به آنها نگاه كرد، تناظرها را درآورد، متناقضنماهاي اصلي را در آنها تشخيص داد، متناقضنماهاي فرعي را بر اساس متناقضنماهاي اصلي حل و فصل كرد، صور خيالشان را تشخيص داد، از لحاظ زباني، بلاغي و تمام اينها؛ اين متنها، متنهايي هستند كه شخصا براي من جالبتر هستند. متناقضنماي اصلي كه اين شعر دارد و تمام متناقضنماهاي فرعي و تمام تناظرهاي دوتايي بر اساس آن ميتوانند حل شوند، «شعر ناتمام» است.
«شعر ناتمام»ی كه پايان بند اول است و وقتي كه فرد به خانه ميرسد و زخم را از شانهاش ميتكاند اين شعر كامل ميشود. اگر ما بيابيم كه اين شعري كه كامل ميشود و ناتمام بود، چه گونه موجودي است و چه ويژگيهايي دارد، استعارهها، مجازها، متناقضنماهاي فرعي، تضادها، تقابلها، همه بر مبناي آن ميتوانند حل شوند؛ البته بر اساس آموزههاي نقد نو.
وي سپس درباره شعر «شير پنجشير» گفت: اين شعر احتمالا اشاره دارد به احمد شاه مسعود. نكته جالب اينجاست كه در این شعر دو حيوان داريم، شاهين و الاغ. احتمالا شاهين مغرور استعاره از احمدشاه مسعود است؛ ولي نكته مهم اين است كه حتي اگر ما شاهين مغرور را هم احمدشاه مسعود بدانيم، كه با سرعت در آن كوهستانهاي صعبالعبور حركت و مبارزه ميكرد، باز هم با آمدن صفت «مغرور» براي او، بهنوعي با تحقير او مواجهيم. شاهين در اينجا خصوصيتي دستكم يكمقدار منفي در قاموس زبان فارسي به خود میگيرد.
بر اساس نقد ماركسيستي اينجا ميتوانيد نقبي بزنيد به نظرات ويليامز. ويليامز ميگويد همه متنهاي ادبي خصوصيتي ضدايدئولوژيك و بنا بر آموزههاي آنتونيو گرامشي، ضدهژمونيك دارند. گرامشي، هژموني را بهنوعي جايگزين ايدئولوژي كرده است. اين شعر از شعرهايي است كه اين خصوصيات ضدايدئولوژيك را در آن ميبينيم: «الاغي فرتوت/ كوهستان صعبالعبور را گز ميكند/ بينابين تازيانهها فرصتي اگر باشد/ شاهين مغرور در آسمان دوردست// آسماني تهيدست و الاغي همچنان.»
هاتف ادامه داد: «آسمان تهيدست» اشاره به آن دارد كه شاهين ديگر در آسمان نيست و دور شده يا از بين رفته، و آن الاغ همچنان ميرود. آن الاغ از ديد يك منتقد ماركسيست ميتواند اشارهاي باشد به مصايب زندگي تمام ملت افغانستان كه در آن مملكت گير افتادهاند و نميدانند بايد چه كنند و كوهستانهاي صعبالعبور را ناچار بايد طي كنند. ولي اين شاهين مستقيما اشاره دارد به خود احمدشاه مسعود.
شاعر، شاهین را در آسمان دوردست تصوير ميكند و ميگويد «شاهين مغرور در آسمان دوردست». این تصویر حتي وقتي كه شير پنجشير زنده است هم صادق است. در اينجا هم منتقد ماركسيست اين سوال را میكند كه چه چيزي باعث شد كه آن شير پنجشيري كه قرار بود به مردم كمك كند، تبديل به شاهيني ميشود بر فراز آن كوهستان و صرفا الاغها را تماشا ميكند؟ دوردست بودن این شاهین و تماشاگر بودن او، چه دلیلی دارد؟
وي همچنين گفت: به اين بخش شعر از يك ديدگاه ماركسيستي ديگر نيز ميتوان نزديك شد. شكافهاي متني مفهومی بود که «مشري» معرفی کرد. مشري معتقد بود هر متني خواهناخواه شكافهايی ايدئولوژيك دارد. یعنی در هر متني حرفهايي گفته نميشوند و شاعر و نويسنده در هر متني حرفهايي را به دلايل ايدئولوژيك ناگفته ميگذارد. کار منتقد این است که آن حرفهای ناگفته را بخواند. حال، اين شاهين كه در آسمانهاي دوردست است، يكي از همين شكافهاي متني است. اين شعر براي شير پنجشير گفته شده و بايد درواقع به ساخته شدن تصويري بهتر از او كمك كند؛ ولي منتقد ماركسيست ممكن است يك مقدار زرنگي كند و اينجا نشان بدهد كه نه، اتفاقا این شعر در ستايش شير پنجشير نبوده و او را در جايي دور قرار داده و الاغ فرتوت را تنها در كوهستانها رها كرده است.
اين شاعر در نقد شعر «اجازت» كه براي شاملو نوشته شده، گفت: در اين شعر اشاره به دستمايههاي اجتماعي خيلي واضح است. «لاشه فيش حقوقي» را در اين شعر در نظر بگيريد و «ما»يي را كه به علت اينكه در يك طبقه اجتماعي، در يك صنف به نام «شاعر» قرار گرفتهايم و ضمنا شاملو هم نيستيم و در زندگي واقعي روزمرهمان فرورفتهايم، ناچاريم احيانا كار شعر نكنيم و همه چيز را بفروشيم به اين لاشه فيش حقوقي. نه به عنوان يك اثر مستقل؛ ولي براي يك منتقد ماركسيست که به کل شعرهای یک مجموعه نظر داشته باشد، اين شعر ميتواند به اندازه كافي ماده خام در اختيارش قرار دهد تا بتواند در نهايت چيزهايي را كه ميخواهد درباره شعر آرش شفاعي بگويد.
وي درباره شعر «هفت شعر براي پايتخت مردي بهنام آغامحمدخان قاجار» گفت: نكتهاي غير از آنچه مدنظر ماركسيسم و فمينيسم است در این شعر به چشم میخورد: «آزادي چون قصيدهاي سنگين ايستاده است/ تا چشمهاي شهر را سپيد كند/ روح هخامنشي/ غرور باستانيام را تراشيدهاند/ و در آستانه آن/ انساني دادوستد ميشود.» اين «آزادی» در ذات خودش ايهامي دارد؛ یعنی معلوم نيست كه اين آزادي، مفهوم آزادي است يا مجسمه آزادي؟
نكته ديگر، ايهام درباره واژه «سپيد» در اين شعر است. ايهام سپيد در اينجا بسيار جالب است؛ چون دوطرف ايهام به دو نتیجه كاملا متناقض و متضاد ميرسند. شما اين مثل را در زبان فارسي شنيدهايد كه «چشمم به جمال شما روشن»، اين سپيد شدن ميتواند اشاره به آن روشن شدن چشم باشد و به اين سطرهاي شعر صبغه مثبت بدهد. در نقطه مقابل، ما سپيد شدن چشم را داريم به معناي كور شدن. در اين صورت اين چند سطر صبغه منفي پيدا ميكنند.
اين قدرت شاعر است كه ميتواند كلمهاي را در جايي بنشاند و به آن كاركردي اعطا كند و آن را در مقامي قرار دهد كه بتوان از كاركردهایش برداشتي كاملا دوگانه داشت و خواننده ناچار شود بقيه شعر را بخواند تا بتواند متوجه شود نظر شاعر درباره آزادي مثبت است يا منفي.
این شاعر ادامه داد: نكته ديگر درباره این شعر، واژه «قصيده» است. آنچيزي كه به ما كمك ميكند كه بدون خواندن پايان شعر، دريابيم كه صبغه اصلي شعر در اينجا مثبت است يا منفي، اين است كه يكي از راههايي كه در تاريخ ما براي كوركردن آدمها بهكار ميرفته، ميل كشيدن به چشم بوده. شاعر ميگويد: «آزادي چون قصيدهاي سنگين». به بلندي قصيده توجه كنيد. قصيده بعد از مثنوي بلندترين قالب شعر كلاسيك است. وقتي ميگويد آزادي چون قصيدهاي سنگين و سپس از سپيد شدن چشم صحبت ميكند، ميتواند اين را به ذهن متبادر كند كه آزادي چون قصيدهاي سنگين، يعني چون يك ميله، در چشم شهر فرو ميرود و آنرا كور ميكند.
وي افزود: درباره باقي شعر، که از «شكوه هخامنشي...» میگوید، وقتي ما در پایان شعر با دادوستد شدن يك انسان مواجه ميشويم، متوجه ميشويم نگاه به آزادي در این شعر، منفي است و يك منتقد ماركسيست از آنجا كه اجازه دارد برآمدگاه اجتماعي يك شاعر را در نظر بگيرد، ميتواند به جايگاه اجتماعي شاعر اين شعر نيز توجه كند و ببيند از نظر او در آن طبقه اجتماعي چه نگاهي به آزادي وجود دارد و آيا آزادي يك مفهوم است؟ چيزي است كه براي آن ميجنگند؟ يا حتي بياهميت است؟ يا مسايلي از اين دست و يك تفسير از اين شعر ارايه دهد.
اين منتقد ادبي سپس درباره شعر «سهشنبه، خاك سفيد» گفت: خاكسفيد جايي است كه همه ما ميدانيم محل ردوبدل شدن مواد مخدر بوده، «خاك سفيد/ چشمخانهها سفيد/ آرزوهاي گردآلود سفيد» سفيدي كه در اينجا بر آن تاكيد ميشود، مشخص است كه به رنگ مواد مخدر اشاره دارد. جامعهاي كه در يك تخدير فرورفته است، تخديري كه شكل سپيد، شكل توهم بهخود گرفته است.
وی افزود: اين شعر براي منتقد ماركسيست باز هم ميتواند شعر جالبي باشد. شعر، اشاره به یک منطقه جغرافيايي در يك شهر دارد، منطقهاي كه خاص يك سري اعمال است و مردم آن بهلحاظ اجتماعي و اقتصادي دچار مشكل هستند و به همين دليل شاعر به آن توجه ويژهاي كرده و مشكلات آنرا بيان ميكند: «اينجا همه چيز سفيد است/ جز پيشاني آدمها» اين پايانبندي شعر است، كه شعور زباني شاعر را نشان ميدهد. تركيب «پيشانيسياه» تركيبي است كه ما در زبان فارسي از آن استفاده ميكنيم و آدمي كه آدم بدي باشد، به او ميگويند سياهپيشاني. احتمالا از ديدگاه منتقد ماركسيست مردم آن منطقه مردم بدي هستند.
هاتف در انتها درباره شعر «چهارشنبه، ميرداماد» گفت: بخش «فلس فلسفهات را بكن/ ماهيت ماهي مهم نيست/ ميرداماد بلند اقبال/ عروسهاي كوتاهقامتت/ روزي چند حجله به تور ميافتند؟»، براي منتقد فمينيست ميتواند خيلي جالب باشد. الاين شوآلتر نقدي را معرفي كرد با عنوان «نقد زنمحور»، بعد از آن تقريبا تمامي مطالعات فمينيستي، چه در امريكا، چه در فرانسه و چه در بريتانيا متاثر از اين نقد زنمحور الاين شوآلتر است.
این شاعر ادامه داد: اين نقد چهار محور دارد؛ يك محور زيستشناسي، يك محور زباني كه تفاوت بين زبان نوشتار زنانه و نوشتار مردانه را مطرح ميكند، يك محور رواني كه روانشناسي زن را مطرح مي كند و در اينجا بهويژه با نظرات فرويد مخالفت ميكند و محور آخر محور فرهنگي است. آنچه كه من امروز به آن اشاره كردم مبتني بر محور فرهنگي بود.
وي افزود: يك منتقد فمينيست درباره اين شعر اين سوال را مطرح ميكند كه شاعر با چه حقي عروسها را كوتاهقامت تصور ميكند و درمقابل ميگويد ميرداماد بلندقامت؟ اين كوتاهي و بلندي را چه كسي مشخص كرده است؟ همچنين به تور افتادن خانمها در اينجا توهين است و جايگاه مردانه شاعر را در يك جامعه مردسالار نشان ميدهد.
محمدزاده در انتهاي سخنان هاتف گفت: خوشبختانه نقد آقاي هاتف، نقد نظريات ادبي معاصر نبود و نقد شعرهاي اين كتاب بود. البته ما كمتر عادت داريم به اينطور نقدكردن كه شعرها بهطور مجزا خوانده شود و راجعبه سطرها و تصاويرش كار شود، من فكر ميكنم اين مسير خوبي است كه چند سالي میشود فضاي ادبي نقد ما از آن دور افتاده است.
در ادامه جلسه سينا عليمحمدي درباره اين كتاب به سخنراني پرداخت. متن سخنان وي متعاقبا در ايبنا منتشر خواهد شد.
جلسه نقد و بررسي كتاب «جمعه: خيابان وليعصر» نوشته آرش شفاعي كه چندي پيش توسط دفتر شعر جوان منتشر شد، دوشنبه 11 آبان در قالب دويست و پنجاه و هشتمين نشست هفته كانون ادبيات ايران، در سالن اجتماعات اين كانون با حضور آرش شفاعي، سينا عليمحمدي، حبيب محمدزاده و جمعي از علاقمندان به شعر و ادبيات برگزار شد.
نظر شما