نويسنده و پژوهشگر تاريخ ايران در نشست «نگاهي نو به تاريخ هخامنشيان» گفت: هدف من اين است كه از تكرار برداشتهاي نويسندگان ديگر خودداري كنم و با ديدگاهي انتقادي، به دورهاي از تاريخ ايران (هخامنشيان) نگاهي تازه داشته باشم و از چارچوبهاي كهنه تاريخي دوري كنم.\
اين نويسنده و پژوهشگر تاريخ ايران كه عصر روز يكشنبه (26 مهرماه) در بنياد فرهنگي جمشيد جاماسيان سخن ميگفت به پژوهشهاي كتيبهشناختي اشاره كرد و افزود: با پژوهشهاي باستانشناسي و كتيبهشناختي كه انجام شده است، پيشرفتهايي در اين زمينه داشتهايم اما دانستههاي ما درباره سالهاي 1000 تا 600 پيش از ميلاد كه نخستين سدههاي تاريخ پارس است، هنوز كافي نيست.
نويسنده كتاب «دنياي ناشناخته هخامنشيان» گفت: ما ايرانيان در اين باره هيچ پژوهش ارزندهاي انجام ندادهايم كه قابل عرضه كردن و يا آن قدر چشمگير و فوقالعاده باشد كه بتوانيم آن طرح را در مجامع بينالمللي مطرح كنيم حتي تحقيقاتي را كه خارجيان درباره تاريخ امپراتوري هخامنشي انجام دادهاند به تمامي ترجمه نكردهايم و از آن بي خبر ماندهايم.
وي افزود: بر اين اساس اكنون در وضعيتي قرار داريم كه اطلاعات خاص و ويژهاي درباره اين دوره مهم از تاريخ ايران در دست نداريم. متاسفانه ما هميشه درباره آنچه كه به هويت و تاريخ ما مربوط است غفلت ورزيدهايم.
مولف كتاب «هخامنشيان: فرمانروايان زمين و دريا» خاطرنشان كرد: در سالهاي 1965– 1966 ميلادي «كارل يانگ»؛ باستانشناس اروپايي، دو مقاله منتشر كرد و مراحل ورود و مهاجرت پارسيان را بر پايه مطالعات خود طراحي و تحليل كرد. او ورود آرياييها به سرزمين ايران را همزمان با پيدايش سفالهاي خاكستري دانست. اين سفالها از دشت گرگان آغاز ميشدند و تا مركز ايران، تپه حصار، حسنلو و سيلك امتداد مييافتند. زمان آن ها هم به 1500 تا 1000 پيش از ميلاد ميرسيد.
وي افزود: يانگ اين سفالهاي خاكستري رنگ را نشانه ورود آرياييها به ايران قلمداد كرد. اما بعدها در سال 1985 ميلادي مقالهاي انتشار داد و ديدگاه سابق خود را عوض كرد. او چنين استدلال كرد كه سفالهاي خاكستري رنگ به دوره قديميتري بازميگردند. او نوشت در حدود سال 1400 پيش از ميلاد، هندو آرياييها باستان وارد منطقه شدند. يك شاخه از آن ها وارد ايران و در جنوب درياچه اروميه و كنار تپه حسنلو مستقر شدند اما شاخه ديگري از اين گروههاي مهاجر به حركت خود ادامه دادند و با رفتن به سوي شمال سوريه، امپراتوري «ميتاني» را تأسيس كردند.
اين پژوهشگر تاريخ ايران خاطرنشان كرد: پس اين سفالهاي خاكستري رنگ، مربوط به ورود و گسترش هندو آرياييهاي باستان (شاخه ميتاني) هستند. يانگ پيشنهاد كرد كه سفالهايي كه به نخودي رنگ مشهور شدهاند، نخستين نشانه ورود ايرانيان آريايي به فلات كنوني ايران بدانيم. اين سفالها در 1100 پيش از ميلاد در دشت گرگان پديدار شده و به طرف زاگرس گسترش يافتهاند.
نويسنده كتاب «پايان جهان و ظهور موعود در اديان ايران باستان» خاطرنشان كرد: اما جداي از اين يافتهها و بررسيهاي باستانشناسي، تاريخ چه كمكي به ما ميتواند بكند؟ حقيقت آن است كه اگر تنها به منابع يوناني اكتفا كنيم، در مورد شكلگيري دولت پارس و ورود آنها به ايران، به يافته با اهميتي نخواهيم رسيد. متون كلاسيك يوناني و لاتيني صرف نظر از توصيفات گوناگون درباره خاستگاه حماسي كوروش بزرگ، درباره سپيده دم تاريخ پارس خاموشند.
وي در ادامه سخنانش افزود: كوروش فرزند كمبوجيه يكم و نوه كوروش يكم بود. آن ها بر انشان، جايي كه بعدها پارس ناميده شد، حكومت ميكردند. كوروش تبارنامه خود را در استوانهاي كه در بابل يافته شده است به روشني بيان ميكند. اين استوانه در كنار دانستههاي بدست آمده از الواح نو ايلامي شوش، نشان ميدهد كه ميان نخستين پادشاهان پارس و شاهان شوش پيوندهايي وجود داشته است.
احمدي به گواهي يافتههاي باستانشناسي اشاره كرد و گفت: از سويي ديگر اين يافتهها گواهي ميدهد كه پدران كوروش در انشان فرمانروايي ميكردهاند. اما نخستين بازتاب ورود پارسها را بايد در متون آشوري پيدا كرد. در آن متون از كسي به نام «ارته سري» نام برده شده است كه فرمانده زاگرس مركزي بوده است. اين نشان ميدهد كه در فاصله 1100 تا 900 پيش از ميلاد، ايرانيان كم كم توانستهاند كه جايگاه برجستهاي در منطقه به دست آورند. البته آن ها اقوامي نو رسيده بودند، اما با توجه به تواناييهايشان جايگاه خود را كسب كردند.
نويسنده كتاب «قوم آريا» به منابع يوناني اشاره كرد و گفت: بيشتر اطلاعات ما درباره هخامنشيان از منابع يوناني و در رأس آن ها هرودوت است اما اين مورخان درباره سدههاي آغازين شكلگيري دولت پارس سكوت ميكنند و همه چيز را به كوروش نسبت ميدهند. آن ها تنها ميدانستند كه كوروش فرمانروايي را به دست آورده است اما نميدانستند كه پدران او در انشان حكومت ميكردهاند.
وي افزود: از ميان آن نوشتهها تنها «گزنفون» است كه به پادشاهي پدر كوروش اشاره ميكند اما هرودوت اطلاعي نداشته است. به همين دليل در نگاه مورخان يوناني همه چيز به كوروش بازميگردد. اما ميدانيم كه منطقا چنين چيزي ممكن نيست. امكان ندارد كه دولتي فاقد سوابق مدني، سياسي و اجتماعي باشد و به دور از هيچ تجربهاي بتواند تنها در عرض چند دهه، بزرگترين امپراتوري را تشكيل بدهد.
نويسنده «هزارههاي پر شكوه» خاطرنشان كرد: اگر كوروش فاقد نهادهاي مدني و ديوانسالاري پيشرفته بود نميتوانست امپراتوري پهناوري را كه از آناتولي تا آسياي مركزي امتداد داشت، اداره كند و اين امپراتوري تا 230 سال پس از او دوام بياورد. چنين چيزي غير ممكن است. پس منطقا ميفهميم كه پادشاهان پارس چندين قرن پيش از كوروش، سابقه درخشاني در سياست و اقتصاد داشتهاند.
وي افزود: مورخان يوناني درباره كوروش اطلاعاتي ميدهند كه ما آنها را اسطورههاي بنيانگذار ميناميم. معمولا درباره همه كساني كه سلسلهاي را تاسيس كردهاند از اين اسطورهها فراوان ميتوان يافت. براي مثال كيقباد را ميتوان نام برد كه براي او سابقه پادشاهي قايل نيستند و مينويسند كه پس از به دنيا آمدن او، نوزاد را در سبدي گذاشتند و در آب رها كردند. يا درباره اردشير بابكان سابقهاي سلطنتي ذكر نميكنند و در «كارنامه اردشير بابكان» او را چوپان زادهاي نشان ميدهند. در حالي كه اجداد او در منطقه خود سالها فرمانروايي كرده بودند.
اين نويسنده و پژوهشگر خاطرنشان كرد: هدف چنين اسطورههايي اين بوده كه براي اين بنيانگذاران خاستگاه فرودستي قايل شوند تا به سلطنت رسيدن آن ها را از مشيت الهي بدانند. از اين راه كشمكشها از بين ميرفت و لياقت و شايستگي آن ها در نظر گرفته ميشد. به همين ترتيب درباره كوروش هم اسطورههاي بنيانگذار وجود دارد. هرودوت ميگويد كه او نوه «آستياگ» آخرين شاه ماد بود كه آستياگ بعد از خوابي كه ديد او را به وزيرش سپرد و او كوروش را به چوپاني داد. اما بعدها كوروش توانست آستياگ را به زير بكشد و فرمانروايي را از دست او خارج كند. اين داستان هرودوت دقيقا برگرفته از اسطوره كيخسرو است. كيخسرو نيز به همين صورت متولد ميشود.
وي در ادامه سخنانش خاطرنشان كرد: نويسنده ديگر يوناني به نام «يوستينوس» از اين بن مايه اسطورهاي استفاده كرده اما او اين را به روايت خود افزوده است كه كودك رها شده را سگي مراقبت كرد. اين اسطوره هم در ايران سابقه دارد و هم در خارج از ايران. در مورد زال گفتهاند كه سيمرغ او را بزرگ كرد و درباره بنيانگذار شهر رم آوردهاند كه گرگي او را پرورش داد.
نويسنده كتاب «دوازده قرن شكوه» خاطرنشان كرد: سومين نويسنده كلاسيك يوناني «نيكولاس دمشقي» است. او كوروش را از طبقه فرودست ميداند كه پدرش راهزن بود. ما در اينجا با اسطوره ها سروكار داريم پس نبايد انتظار داشته باشيم كه با روايت درست تاريخي برخورد كنيم. اتفاقا در مورد «سارگون اكدي» نيز چنين چيزي گفتهاند. آن ها نوشتهاند كه پدر سارگون، راهزن بود. پس اگر بخواهيم تنها به ديدگاههاي مورخان يوناني اكتفا كنيم، سروكارمان با اسطورهها خواهد افتاد و چاره در اين است كه به منابع ايراني مراجعه كنيم.
وي به استوانه كوروش نيز اشاره كرد و گفت: در اين ميان استوانه كوروش كه در بابل يافته شد، مرجع مطمئني است تا بتوان ناگشودههاي تاريخي را از آن يافت. از سويي ديگر مورخ امروزي هنگام برخورد با آن اسطورهها بايد از آن ها رمز گشايي كند تا به بخشهايي از حقيقت تاريخي دست يابد. هدف من در اين نشست اين است كه از تكرار برداشتهاي نويسندگان ديگر خودداري كنم و با ديدگاهي انتقادي، به اين دوره از تاريخ ايران نگاهي تازه داشته باشم تا از چارچوبهاي كهنه تاريخي دوري كرده باشم.
نظر شما