دوشنبه ۱۶ اسفند ۱۴۰۰ - ۱۸:۰۹
رونمایی از کتاب « برپا» در یزد

کتاب « برپا»، روایت زندگی استاد اصغر بمانی از معلمان و هنرمندان یزدی رونمایی شد.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در یزد، آئین رونمایی از کتاب «برپا» روایت زندگی استاد اصغر بمانی از معلمان و هنرمندان یزدی به قلم سید‌مرتضی میرعزآبادی با حضور اهالی فرهنگ و هنر یزد، رونمایی شد.
 
حجت‌الاسلام مظفر سالاری، نویسنده یزدی و مدیر کتابخانه وزیری یزد در این مراسم با ذکر خاطراتی گفت: بنده با استاد بمانی 50 سال سابقه دوستی دارم و در دبستان، راهنمایی و دبیرستان با ایشان هم‌شاگردی بودم و 40 سال است به‌عنوان معلم تربیتی فعالیت داشته و شاگردان زیادی تربیت کردند و قریب به 50 سال سابقه قصه‌گویی برای کودکان و نوجوانان دارند زیرا که از همان سال‌های دوم و سوم زنگ‌های تفریحی برای ما قصه می‌گفتند و برخی را هنوز به یاد دارم.
 
حسینعلی ملانوری، معاون پرورشی اداره کل آموزش و پرورش استان یزد نیز در این مراسم گفت: اکنون 1108 نفر در واحد پرورشی مشغول فعالیت هستند.
 
وی افزود:  ثبت تاریخ شفاهی یزد میراث ماندگار برای آیندگان است تا بدانند در تاریخ شفاهی یزد چه گذشته و البته یکی از سرفصل‌های امورتربیتی است، بر اساس سند تحول بنیادین و بیانیه گام دوم انقلاب بحث امورتربیتی باید به جد دبنال شود.
 
ملانوری بیان کرد: یکی از کارهایی که انجام شده بحث انتشار و چاپ کتاب برپا، مجموعه‌‎ای از خاطرات یکی از چهره‌های ماندگار تربیتی استاد بمانی است که تجارب ایشان برای اقشار مختلف بویژه نسل جوان مورد استفاده خواهدبود.
 
در بخشی از مقدمه نویسنده آورده است؛
استاد بمانی را اولین بار در مدرسه راهنمایی حضرت سجاد(ع) دیدم. سال‌ها پیش، سال‌هایی که هنوز دانش‌آموز بودم. آقای بمانی معلممان نبود؛ اما آن‌قدر تعریف کلاس‌داری‌اش را شنیده بودم که حسابی مجذوبش شده بودم. از بازی‌های سر کلاس، از قصه‌گویی‌ها، از خاطرات جبهه و جنگ، از فوتبال‌های تشویقی که قانون اولش لال‌بازی بود و از قوانین جذاب و دوست‌داشتنی. تمام عشق و علاقه‌ام این بود که زنگ تفریح، در سالن مدرسه ببینمش و در حد یک سلام، هم‌کلامش شوم...

آقای بمانی از روزهای اول زندگی‌اش شروع کرد، از پدری که چند ماه بیشتر سایۀ سرش نبود، از مادری که مثل کوه پشت سر بچه‌هایش بود، از آباواجدادش، از خاطرات جبهه با جزئیات تمام، از برنامه‌های اردو با تحلیل و واکاوی و... . خیلی‌ها معتقدند شنیدن سخت‌ترین کار دنیاست؛ اما من ساعت‌ها گوش شدم پای خاطرات استاد بمانی و لذت‌بخش‌ترین کار دنیا را انجام دادم.

در بخشی از کتاب نیز آمده است؛
15 روز که از تدریسم گذشت، خبردار شدم دوستانم برای اعزام به جبهه اقدام کرده‌اند. تصمیم گرفتم همراهشان بروم. روز آخر، آقای پارساییان و بچه‌ها برایم جشن گرفتند. قرآنی به من هدیه دادند و من را از زیر آینه‌قرآن رد کردند. همۀ بچه‌ها گریه می‌کردند. با اینکه پانزده روز بیشتر با هم نبودیم، عجیب به من وابسته شده بودند. یکی‌یکی از من قول گرفتند که وقتی از جبهه برگشتم، به کلاسشان برگردم و دوباره معلمشان شوم... وقتی از جبهه برگشتم، دوچرخه‌ام را برداشتم و مستقیم به مدرسه رفتم.

وقتی رسیدم، زنگ تفریح بود و بچه‌ها توی حیاط بودند. پایم را که گذاشتم توی حیاط، صدای جیغ و هورا بلند شد. بچه‌های کلاس به سمتم دویدند و مرا در حلقه خود در آغوش گرفتند؛ انگار سال‌ها بود همدیگر را ندیده بودیم.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها

اخبار مرتبط