پنجشنبه ۶ خرداد ۱۴۰۰ - ۱۳:۲۱
رونمایی از 2 عنوان کتاب در نورالشهدا گرگان

با حضور جمعی از مسئولان از 2 عنوان کتاب داستانی حوزه دفاع مقدس در جوار هشت شهید گمنام تپه نورالشهدا گرگان رونمایی شد.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در گلستان، با حضور مدیران کل فرهنگ و ارشاد اسلامی گلستان و حفظ آثار و نشر ارزش های دفاع مقدس و هیات همراه؛ از دو عنوان کتاب داستانی «به نام وطن» و «یک لنگه پوتین» به قلم سپیده حسن پور، بانوی نویسنده گرگانی در صبح امروز پنج شنبه 6 خرداد ماه در راستای برنامه های هفته آزادسازی خرمشهر در جوارهشت شهید گمنام تپه نورالشهدا گرگان رونمایی شد.

حسن پور نویسنده کتاب ها که دانش آموخته رشته پرستاری است، درباره نحوه شکل گیری آثارش، گفت: من در کودکی و نوجوانی با تعدادی از جنگ زده خوزستانی همکلاسی بودم و از آن زمان به خودم قول دادم که یک روز به نوبه خودم درباره جنگ و آنچه بر سر ملتم آمد بنویسم تا اینکه قسمت شد و پس از مطالعات متعدد و مستندات، این آثار را نوشتم.

وی با تاکید بر اینکه هر دو اثر، تاریخ و نحوه اتفاق هایش واقعی و بر اساس تحقیقات نوشته شده اند، افزود: این دو اثر به همت نشر «هامون نو» منتشر شدهاند.



گفتنی است کتاب «به نام وطن» مشتمل بر 3 عنوان داستان با عناوین «خائن»، «روزهای برفی» و «به نام وطن» است که در 144 صفحه منتشرشده است.

در بخشی از این مجموعه می‌خوانیم: سید هیچ ملاحظه‌ای را در بیان حرف حق صحیح نمی‌کرد و در این زمینه هیچ اهمال و مماشاتی را جایز نمی‌دانست و اگر لازم می‌دید حرف خود را می‌زد.

گاهی وقت‌ها فشارهای سید به شورا و سایرین، آن‌ها را مجبور به تصمیم‌گیری‌های دیگر می‌کرد و اراده‌ آن‌ها را در برابر مردم سست نشان می‌داد.

همچنین در کتاب داستان بلند «یک لنگه پوتین» که در 278 صفحه روانه‌ بازار نشر شده است، می‌خوانیم:

بعد از اتمام عزاداری یکی از پدران زجردیده‌ شهدا، رو به پنجره‌ طبقه اول، گفت: همه ما پدران و مادران داغ‌دیده، قصه‌ پوتین را از زبان این‌وآن شنیدیدم... این را حق مسلم خودمان می‌دانیم که برای یک‌بار هم شده آن را پایمان کنیم؛ چراکه دلمان برای فرزندانمان تنگ‌شده.

آقای روشنی که از شدت ناراحتی تا بناگوش سرخ‌شده بود رو به جمعیت بی‌تاب خانواده‌ی شهدا که همگی در صف انتظار پوشیدن پوتین، دسته را ترک کرده و دنبال هم ایستاده بودند، گفت: این پوتین نزد ما نیست... هفته پیش از دفتر لشکر 25 کربلا، پوتین را از ما تحویل گرفتند.

پیرزنی که صدای تیز و گوش‌خراشی داشت از بین جمعیت فریاد زد: شما دروغ میگید... ما اومدیم بچههامونو ببینیم... این‌که خواسته‌ زیادی نیست...فقط یه لحظه پا می‌کنیم و درش میاریم.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها