پنجشنبه ۱۲ دی ۱۳۹۸ - ۱۱:۰۳
ظرافت و پیچیدگی فلسفه تحلیلی نسبت به فلسفه اسلامی بیشتر است

مروارید با اشاره به ظرافت، پیچیدگی و عمقی که فلسفه تحلیلی دارد در مقایسه با فلسفه اسلامی، گفت: در فلسفه تحلیلی، تکنیک‌های تحلیلی، یعنی ابزارهای زبانی پیشرفته‌تر است و تمرکز سیستماتیک بر مسائل وجود دارد.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، چهارمین نشست هفتگی «نیم فاصله، دانشگاهیان در فضای عمومی» با موضوع «رویکرد تحلیلی به فلسفه اسلامی» با حضور محمود مروارید، عضو هیئت علمی پژوهشگاه دانش‌های بنیادی، چهارشنبه 11 دی‌ماه از سوی مؤسسه خانه کتاب برگزار ‌شد.

محمود مروارید در ابتدای این جلسه با طرح این سؤال که اساساً فلسفه تحلیلی یعنی چه؟ و تفاوت و شباهتش با دیگر فلسفه‌ها چیست؟ سخنان خود را آغاز کرد و گفت: می‌توان 10 خصوصیت برای فلسفه تحلیلی بیان کرد که معمولاً نظریات و افرادی که ذیل فلسفه تحلیلی قرار دارند چند نمونه از این خصوصیات را دارند.

وی اظهار کرد: خصوصیت اول این است که در فلسفه تحلیلی وقتی با یک مسأله کلان فلسفی برخورد می‌کنند، فیلسوفان تحلیلی به مسائل ریزتز خردش می‌کنند و می‌کوشند این مسائل را به سرانجام برسانند و در نهایت بتوانند تصویری از یک مسأله کلان بدست بیاورند. دوم اینکه در هر بحثی که وارد می‌شوند با توجه به واژگان و مفاهیمی که در آن مسأله وارد شده، حتی‌الامکان سعی می‌کنند به صورت دقیق و واضح، منظور را بیان کنند.

رشد فلسفه تحلیلی به کمک منطق‌ها
عضو هیئت علمی پژوهشگاه دانش‌های بنیادی عنوان کرد: خصوصیت دیگر اینکه در هر بحث فلسفی با چند دسته از گزاره‌ها مواجه هستیم و استدلال‌هایی وجود دارد که دسته‌ها را از هم مجزا می‌کند و گاه برای اینکه این مسیر به صورت مناسب ادامه پیدا کند از شماره‌گذاری استفاده می‌شود و برای اینکه استدلال‌ها تا بی نهایت پیش برود از ابزار منطقی استفاده می‌کنند، لذا فلسفه تحلیلی و نتایج منطقی به یک معنا باهم متولد شده‌اند و در طول گسترش فلسفه تحلیلی منطق‌های کلاسیک و منطق‌های غیر کلاسیک رشد کردند، یعنی هم منطق‌ها به رشد فلسفه تحلیلی کمک می‌کنند و هم بالعکس.

وی افزود: مؤلفه ششم اینکه در سخن فلاسفه تکنیکی، کمتر به کلی‌گویی پرداخته می‌شود، البته مبهم بودن منافاتی با تکنیکال بودن ندارد، بیشتر فیلسوفان تحلیلی سعی می‌کنند بیشتر از آن که به آرایه‌های لفظی بپردازند دقیق حرف بزنند. ویژگی دیگری که در شیوه تخصص تحلیلی مشاهده می‌کنیم این است که به فهم عرفی احترام می‌گذارند، فیلسوفان تحلیلی شهود را به عنوان یک قرینه مهم در تخصص خود می‌پذیرند، اما نحوه تلقی فیلسوفان تحلیلی از شهود با تلقی که فیلسوفان مسلمان از بداهت دارند، این گونه است که فیلسوفان مسلمان معمولاً بداهت را یک قرینه خطا ناپذیر تلقی می‌کنند، ولی فیلسوفان تحلیلی، شهود را یک قضیه خطاپذیر می‌دانند.

کم‌رنگ شدن آفت‌های جزیی‌نگری به کمک مطالعات بین رشته‌ای
مروارید، خصوصیت هشتم فلسفه تحلیلی را جزئی‌نگری عنوان کرد و گفت: فلسفه تحلیلی کمتر به نظام کلی فلسفی می‌پردازد، گرچه برخی فیلسوفان تحلیلی در اواخر عمر حرفه‌ای خود گویا کارهای مختلفی انجام داده‌اند و جزئی شدن فلسفه تحلیلی شاید انتقاداتی به همراه خود داشته باشد، ولی گریزی هم نیست و لازمه پیشرفت است، البته راهکاری هم برای کاهش آسیب‌ها وجود دارد، مثلاً مطالعات بین رشته‌ای می‌تواند، آفت‌هایی که جزئی‌نگری دارد را کم کند.

وی اظهار کرد: جنبه دیگر از فلسفه تحلیلی، جنبه معرفت شناختی است، یعنی فیلسوفان تحلیلی نمی‌گویند که حاصل کار ما یک معرفت یقینی به واقعیت است و مؤلفه نهایی، اینکه فیلسوفان تحلیلی به سایر شاخه‌های دانش عصر توجه زیادی دارند و تعاملی دو سویه بین فلسفه تحلیلی از یک سو و ریاضیات و علوم تجربی از سوی دیگر وجود دارد. بنابراین این 10 مورد بخشی از خصوصیات فیلسوفان تحلیلی است که قالب فیلسوفان تحلیلی برخی از این مشخصات را دارند، اما بسیاری از خصوصیات در فیلسوفان قدیمی قابل مشاهده است، البته تفاوتی از حیث روش وجود دارد مثلاً این که فیلسوفان تحلیلی دقت و تحلیل و استدلال را با عمق بیشتری دنبال می‌کنند و دلیلش هم این است که ابزار دقیق‌تر مثل منطق در اختیار دارند، اما در اصل کار خیلی به هم شبیه هستند.

عضو هیئت علمی پژوهشگاه دانش‌های بنیادی عنوان کرد: شاخه‌های فلسفه تحلیلی شامل فلسفه زبان، فلسفه معرفت، فلسفه اخلاق و هنر و ... است و همه شاخه‌هایی هستند که درون فلسفه تحلیلی قرار دارند. فلسفه تحلیلی از زمان تولد تا کنون ادوار متفاوتی را طی کرده که در ادوار مختلف تفاوت‌های زیادی هم از حیث روش و مسائل وجود دارد، اما در برخی ادوار میانی فلسفه تحلیلی به معنایی می‌توان گفت که متافیزیک و بخش‌هایی از فلسفه سنتی به محاق رفته و این بخاطر دیدگاهی بوده که درباره معناداری داشتند و معتقد بودند که بسیاری از مسائل سنتی فلسفه بویژه متافیزیک ناشی از کاربرد نادرست زبان است که اگر زبان را دقیق و صحیح بکار ببرید بسیاری از مسائل فلسفی منحل خواهد شد، لذا کار فیلسوف هم بیشتر متمرکز بر زبان است. از اواسط قرن بیستم با کنار رفتن این دیدگاه‌ها متافیزیک با قدرت به صحنه برمی‌گردد و بسیار رشد می‌کند و در حال حاضر متافیزیک یکی از بالنده‌ترین قسمت‌های فلسفه تحلیلی محسوب می‌شود.

وی بیان کرد: پس فلسفه تحلیلی یک منطق فلسفی نیست و یک شاخه فلسفی هم نیست، بلکه یک رهیافت عام است. آنچه در ذیل این رهیافت قرار می‌گیرد، روشی است که در این رهیافت اعمال می‌شود و ذیل این جریان عام شاخه‌های مختلف و مکاتب متضاد وجود دارد.

مروارید با اشاره به ضرورت دانستن نسبت فلسفه تحلیلی با این مشخصات با فلسفه اسلامی، عنوان کرد: نسبتی که بین فلسفه تحلیلی و فلسفه اسلامی هست، مثل خویشاوندی است و این نسبت نزدیک از چهار جنبه قابل بررسی است. دلیل نخست، جنبه تاریخی این قضیه است، جنبه دوم روحیه رئالیستی است به این معنا که در هردو تصور بر این است که مسائل فلسفی نسبت به تاریخ فلسفه اهمیت بیشتری دارد و جنبه سوم مشابهت در روش است، البته در عین مشابهت در روش، تفاوت‌هایی هم وجود دارد، مثلاً در مورد بداهت، فیلسوفان دینی درمورد آنچه بدیهی است، حرفی برای گفتن ندارند، اما فیلسوفان تحلیلی معتقدند بداهت تضمینی برای یقین نیست. چهارمین شباهتی که وجود دارد، شباهت در مسائل است یعنی درباره مسائل مشابه بحث می‌کنند.

وی با بیان اینکه در فلسفه اسلامی، علوم فلسفی به حکمت نظری و حکمت عملی تقسیم می‌شود، افزود: حکمت نظری نیز به الهیات و طبیعیات و ریاضیات تقسیم می‌شود و به لحاظ محتوا و مسائل هم اشتراک زیادی بین فلسفه اسلامی و تحلیلی وجود دارد و لذا تفاوت‌هایی هم وجود دارد و همین نقاط مشترک گاهی در شبکه‌ای از مفاهیم و چارچوب‌های متفاوت قرار می‌گیرند به نحوی که تنازع برقرار کردن کار مشکلی می‌شود و در نهایت نظریه‌هایی که در حل مسائل مطرح می‌شود در نحوه صورتبندی و پاسخ‌هایی که به مسائل داده می‌شود، بسیار متفاوت است. می‌توان ادعا کرد که در فلسفه تحلیلی به سطحی از ظرافت و پیچیدگی و عمق رسیده‌اند که در فلسفه اسلامی مشاهده نمی‌کنیم و دلایلش هم این است که در فلسفه تحلیلی تکنیک‌های تحلیلی یعنی ابزارهای زبانیشان پیشرفته‌تر است و تمرکز سیستماتیک بر مسائل دارند.

عضو هیئت علمی پژوهشگاه دانش‌های بنیادی در ادامه با معرفی کتاب کریس مک دنیل که در سال 2017 منتشر شده است، گفت: عنوان کتاب، تکثر وجود است و مک دنیل تصریح می‌کند که ژانر این کتاب متافیزیک تحلیلی معاصر است، یعنی می‌گوید، من نمی‌خواهم تاریخ فلسفه بنویسم، بلکه دقیقاً با بروزترین مسائلی که در حوزه فلسفه تحلیلی معاصر مطرح است، درگیر هستم و گاهی در این کتاب به نظریات فیلسوفان گذشته رجوع می‌شود و نویسنده از الهامات و شهودات که فیلسوفان قدیم داشته‌اند استفاده می‌کند و می‌خواهد ببیند آیا آن ایده‌ها که مطرح کرده‌اند را می‌شود در چارچوب فلسفه تحلیلی معاصر مطرح کرد به گونه‌ای که نتیجه معقول باشد.

وی گفت: در این کتاب چند مسئله قدیمی فلسفه که دقیقاً درباره مسائل وجود است از فیلسوفان مختلف ‌آورده شده است و سعی می‌کند لباس متافیزیک معاصر بر آنها بپوشاند و ببیند چه تأثیراتی بر دیگر مباحث فلسفی معاصر بر جای می‌گذارد.

مروارید بیان کرد: این کتاب سعی می‌کند، مفهوم درجات وجود را به سایر مباحث معاصر فلسفه ربط دهد، مثلاً ربط آن با مفهوم زمان و این روش جالبی است که می‌گوید چطور یک ایده قدیمی را می‌توان با ابزارهای جدید محدود کرد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها