چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۶ - ۰۹:۳۰
سیاح ایرانی که یکی از مهمترین منابع جغرافیای تاریخی را تألیف کرد

ابومعین ناصر بن خسرو بن حارث قبادیانی بلخی، معروف به ناصر خسرو، شاعر، فیلسوف، حکیم و جهانگرد ایرانی در نهم ذی‌القعده 394 ه.ق در روستای قبادیان در بلخ دیده به جهان گشود. آنچه بیش از همه موجب شهرت وی شد، سفرنامه پربار اوست که به مناسبت زادروزش نگاهی به آن خواهیم داشت.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)- ناصر خسرو قبادیانی دارای تألیفات و تصنیفات بسیاری است؛ «دیوان اشعار فارسی»، «دیوان اشعار عربی»، «روشنایی‌نامه»، «سعادت‌نامه»، «دلیل المتحیرین»، «زادالمسافرین» و... تنها برخی از عناوین آثار اوست اما آنچه باعث شهرت و نام‌آوری‌ وی شد سفرنامه‌ای است مشتمل بر برخی از مشاهدات سفر هفت ساله او که یکی از منابع مهم جغرافیای تاریخی به‌شمار می‌رود. گزارش حاضر به انتشار بخش‌هایی از این سفرنامه می‌پردازد.
 
 جده؛ شهری بزرگ بر لب دریا
 
ناصر خسرو در توصیف شهر جده چنین می‌نویسد: «جده شهری بزرگ است و باره‌ای حصین دارد بر لب دریا و در او پنج هزار مرد باشد، بر شمال دریا نهاده است و بازارها نیک دارد و قبله مسجد آدینه سوی مشرق است و بیرون از شهر هیچ عمارت نیست الا مسجدی که معروف است به مسجد رسول‌الله علیه الصلوه والسلام و دو دروازه است شهر را یکی سوی مشرق که رو با مکه و دیگر سوی مغرب که رو با دریا دارد و اگر از جده بر لب دریا سوی جنوب بروند به یمن رسند، به شهر صعده و تا آنجا پنجاه فرسنگ است و اگر سوی شمال روند به شهر  جار رسند که از حجاز است و بدین شهر جده نه درخت است نه زرع، هرچه به کار آید از رستا آرند و از آنجا تا مکه دوازده فرسنگ است.»
 
در زمین عرب آبادانی اندک است
 
او ادامه می‌دهد: «چون از مکه به جانب جنوب روند به یک نزل به ولایت یمن رسند و تالب دریا همه ولایت یمن است و زمین یمن و حجاز به هم پیوسته است. هر دو ولایت تازی زبانند و در اصطلاح زمین یمن را حمیر گویند و زمین حجاز را عرب، و سه جانب این هر دو زمین دریاست، و این زمین چون جزیره‌ای است اول جانب شرقی آن دریای بصره است و غربی دریای قلزم که خلیجی است و جانب جنوبی دریای محیط است، و طول این جزیره که یمن و حجاز است از کوفه باشد تا عدن مقدار پانصد فرسنگ از شمال به جنوب و عرض آن که از مشرق یه مغرب است از عمان است تا به جار  مقدار چهار فرسنگ باشد و زمین عرب از کوفه تا مکه است و زمین حمیر که از مکه تا عدن، و در زمین عرب آبادانی اندک است و مردمانش بیابانی و صحرا نشینند و خداوند ستور چهارپا و خیمه و زمین حمیر سه قسم است یک قسم که آن را تهامه می‌گویند و این ساحل دریای قلزم است بر جانب مغرب و شهرها و آبادانی بسیار است. و دیگر قسم از حمیر کوهی است که آن را نجد گویند و اندر او دیولاخ‌ها و سردسیرها باشد و جاهای تنگ و حصارهای مجکم وسیوم قسم از سوی مشرق است و اندر آن شهر بسیار است. و این قسم مقدار دویست فرسنگ در صد و پنجاه برآید و خلقی بسیار باشد و همه نوع، و قصر غمدان به یمن است به شهری که آن را صنعا گویند و از آن قصر اکنون بر مثال تلی مانده است.»
 
روایت بقال خزاویل و ناصرخسرو
 
این سیاح مسلمان درباره شهرهای ایران نیز گزارش‌هایی می‌آورد: «دوازدهم محرم سنه ثمان و ثلثین و اربعانه از قزوین برفتم به راه بیل و قبان که روستای قزوین است. و از آنجا به دیهی که خزویل خوانند. من و برادرم و غلامکی هندو که با ما بود زادی اندک داشتیم.
 
برادرم به دیه رفت تا چیزی بخرد، یکی گفت که چه می‌خواهی بقال منم. گفتم هرچه باشد شاید که غریبیم و برگذر. گفت هیچ چیز ندارم. بعد از آن هر کجا کسی از این نوع سخن گفتی، گفتمی بقال خزویل است. چون از آنجا برفتم نشیبی قوی بود چون سه فرسنگ برفتم دیهی از حساب طارم بود بزرالحیر می‌گفتند. گرمسیر و درختان بسیار از انار و انجیر بود و بیشتر خودروی بود. و از آنجا برفتم رودی بود که آن را شاه رود می‌گفتند. بر کنار دیهی بود که خندان می‌گفتند و باج می‌ستاندند از جهت امیر امیران و او از ملوک دیلمیان بود و چون آن رود از این دیه بگذرد به رودی دیگر پیوندد که آن را سپیدرود گویند و چون هر دو رود به هم پیوندند به دره‌ای فرود رود که مشرق است از کوه گیلان و آن آب به گیلان می‌گذرد و به دریای آبسکون رود و گویند که هزار و چهارصد رودخانه در دریای آبسکون ریزد، و گفتند یک هزار و دویست فرسنگ دور است، و در میان دریا جزایر است و مردم بسیار و من این حکایت را از مردم شنیدم.


 
 اکنون با سر حکایت و کار خود شوم، از خندان تا شمیران سه فرسنگ بیابانکی است همه سنگلاخ و آن قصه ولایت طارم است و به کنار شهر قلعه‌ای بلند بنیادش برسنگ خاره نهاده است سه دیوار در گرد او کشیده و کاریزی به میان قلعه قلعه فرو بریده تا کنار رودخانه که از آنجا آب برآورند و به قلعه برند و هزار مرد از مهترزادگان ولایت در آن قلعه هستند تا کسی بیراهی و سرکشی نتواند کرد و گفتند آن امیر را قلعه‌های بسیار در ولایت دیلم باشد و عدل و ایمنی تمام باشد چنان که در ولایت او کسی نتواند که از کسی چیزی بستاند و مردمان که در ولایت وی به مسجد آدینه روند همه کفش‌ها را بیرون مسجد بگذارند و هیچ‌کس آن کسان را نبرد و این امیر نام خود را بر کاغذ چنین نویسد که مرزبان الدیلم خیل جیلان ابوصالح مولی امیرالمؤمنین و نمش جستان ابراهیم است.
 
در شمیران مردی نیک دیدم از دربند بود نامش ابوالفضل خلیفه بن علی الفلسوف مردی اهل بود و با کرامت‌ها کرد و کرم‌ها نمود و با هم بحث کردم و دوستی افتاد میان ما. مرا گفت چه عزم داری؟ گفتم سفر قبله را نیت کرده‌ام، گفت حاجت من آن است که به وقت مراجعت گذر بر اینجا کنی تا تو را باز ببینم. بیست و ششم محرم از شمیران می‌رفتم چهاردهم صفر را به شهر سراب رسیدم و شانزدهم صفر از شهر سراب برفتم و از سعیدآباد گذشتم.»
 
تبریز؛ شهری آبادان و پررونق

او درباره تبریز می‌نویسد: «بیستم صفر سنه ثمان ثلثین و اربعانه به شهر تبریز رسیدم و آن پنجم شهریور ماه قدیم بود و آن قصبه آذربایجان است شهری آبادان. طول و عرضش به گام پیمودم هر یک هزار و چهارصد بود و پادشاه ولایت آذربایجان را چنین ذکر می‌کردند در خطبه الامیر الاجل سیف الدوله و شرف المله ابومنصور و هسودان بن محمد مولی امیرالمؤمنین مرا حکایت کردند که بدین شهر زلزله افتاد شب پنجشنبه  هفدهم ربیع الاول سنه اربع و ثلثین و اربعانه و در ایام مسترقه بود پس از نماز خفتن بعضی از شهر خراب شده بود و بعضی دیگر آسیبی نرسیده بود و گفتند چهل هزار آدمی هلاک شده بودند.
 
و در تبریز قطران نام شاعری  را دیدم شعری نیک می‌گفت اما زبان فارسی نیکو نمی‌دانست. پیش من آمد دیوان منحیک و دیوان دقیق بیاورد و پییش من بخواند و هر معنی که او مشکل بود از من پرسید با او بگفتم و شرح آن بنوشت و اشعار خود بر من خواند.»

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها