جمعه ۴ فروردین ۱۴۰۲ - ۱۲:۲۱
در سوگ دلباخته زبان پارسی

رضا اسماعیلی، شاعر آیینی و دبیرعلمی هفدهمین دوره جشنواره بین‌المللی شعر فجر یادداشتی را در سوگ احمد سمیعی گیلانی از استادان برجسته زبان و ادبیات فارسی نوشته و در اختیار ایبنا قرار داده است.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، رضا اسماعیلی: در طلیعه سال نو، این خبر در خانواده رسانه دهان به دهان چرخید که: «احمد سمیعی گیلانی درگذشت». روایتی خام و ناتمام از مردی که دلباخته زبان پارسی بود و امروز نیز نام بلندش با سرشت و سرنوشت این زبان مینوی گره خورده است.و اما اگر بخواهیم به انصاف قضاوت کنیم، حکایت و روایت صادقانه تر آنست که بگوییم:«دانشی مرد عاشقی که اهل سلم و سلام بود و جان و جهانش کلمه و کلام، به عالم بی نشانگی و جاودانگی کوچید». به‌راستی و درستی نیز حقیقت چیزی جز این نیست. چنان که حضرت لسان الغیب حافظ شیرازی نیز بر درستی این گزاره چنین شهادت می دهد:
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشقثبت است بر جریدۀ عالم دوام ما

آری، مردان بزرگ دانش‌آموخته مکتب عشق و محبت و همت اند و هماره بر این باور پای می‌فشرند که: «جان و دل آدمی اگر با زلزله عشق نلرزد، به هیچ نیرزد.» بدون تردید، بعد از مرگ – که تولدی دوباره است - درخشش دانشی مردی همچون احمد سمیعی گیلانی که پیشانی نوشت «پدر ویرایش ایران» را دارد، در سپهر هزاران مهرِ زبان و ادبیات پارسی بیشتر خواهد شد؛ چرا که آیندگان سیمای پر فروغ این مهر سپهر فرزانگی را بدون «حجاب معاصرت» به تماشا خواهند نشست.
 
معرفی دانشور فرهیخته‌ای چون سمیعی گیلانی که سالیان عمر پربرکتش را در ملازمت و خدمت به زبان و ادبیات گران‌سنگ پارسی و با دقت در دغدغه‌ها و دقیقه‌های «درست‌‌نویسی» گذراند، کار سهل و ساده‌ای نیست. نهایت ساده‌انگاری است که از آن عزیز سفرکرده تنها با عناوینی چون نویسنده، مترجم و ویراستار یاد کنیم و برکات و کرامات وجودی‌اش را در قاب و قالب این سه کلمه خطا و نارسا به انحصار درآوریم.
 
شیواتر و شایسته‌تر آن است که راز و رمز رفعت و عزت فرهنگ مردان پرافتخاری چون سمیعی را در تعهد به «زیست انسانی» و تقید به ارزش های آسمانی و جاودانی بدانیم و ارزش‌هایی چون خداپنداری، راست کرداری، مهرورزی، مردمداری، حقنگاری، صداقت‌کوشی، آیینه‌فروشی، پرده‌پوشی، فروتنی، و عشق.
 
به عنوان حسن ختام، این نوشتار را به فرازهایی از یکی از مصاحبه‌های استاد مزین می‌کنم که مُهر تاییدی بر این حکمت و حقیقت است که «بزرگی» در «افتادگی» و «آزادگی» است:«من همیشه اخذکننده خوبی بودم، انتقال‌دهنده خوبی بودم ولی راهگشا نبوده‌ام. خلاقیت نداشته‌ام. بارقه‌های خلاقیت جسته‌وگریخته آن هم در سطح نازل در خودم دیدم. ولی خدمتگزار فرودست علم و دانش بودم. در کاروان دانش سهم زیادی نداشتم. اصولا می‌شود گفت سهمی نداشتم. غرور، صفت مردمان حقیر است. آن‌هایی که به فرودست نگاه می‌کنند، نه بالادست... اصولا نه تنها من ناچیز، بلکه بزرگان علم و دانش هم محل غرور نیستند. غرور محلی در کار آن‌ها ندارد و نباید داشته باشد. چرا؟ برای این‌که اسرار الهی نهایت ندارد. به قول منوچهری انتهای اوست، ابتدای او. افقی را که می‌پیماییم افق‌های تازه‌ای در برابر ما گشوده می‌شود. دانسته‌های ما در برابر ندانسته‌های ما ناچیز است... دانسته‌های ما نسبت به نادانسته‌های ما ناچیز است. ما هر قدر هم سعی کنیم نمی‌توانیم به اسرار الهی پی ببریم. بنابراین احساس غرور در این‌جا اصلا محلی ندارد. البته خادمان ناچیزی مثل من در علم و دانش سهم ناچیزی دارند. اگر فرودست‌ها نباشند، بالادست‌ها پدید نمی‌آیند. ولی به هر حال هر کسی باید قدر خودش را بداند. نه در مقیاس جهانی، بلکه در مقیاس ملی، هم‌سال من نوعا سهم زیادی ندارند. قدر زیادی ندارند. فقط پست آن‌ها بر این است که می‌خواهند خودشان را در راه رسیدن به قله چند قدمی پیش ببرند. من قدر خودم را در این حد می‌شناسم.»
 
یاد و نامش گرامی و راهش پر رهرو باد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها