چهارشنبه ۹ فروردین ۱۴۰۲ - ۱۴:۰۰
منتظر یادداشت‌های پنهان پرویز ثابتی از علت فروپاشی سلسله پهلوی هستیم/ جواب پرطنز و کنایه شاه به پرسش خبرنگار آمریکایی

محمدرضا توکلی صابری، نسخه‌پژوه، مصحح، تاریخ‌نگار و مترجم، در یادداشتی درباره کتاب «در دامگه حادثه» نوشته است: اهميت كتاب در آن است پرویز ثابتی از كارمندان درجه یک ساواک بوده و به اطلاعاتى دست داشته است كه ديگران نداشته‌اند و دوم اینکه اطلاعاتی که او از ساواک و كاركرد درونى رژيم شاه و شخصيت‌ها می‌دهد اطلاعاتی دست اول است. مصاحبه با شخص پرتجربه، تحصيل كرده و باهوشى چون ثابتى بايد از سوی شخصى انجام گيرد كه اگر از نظر معيارهاى فوق اگر هم بالاتر از ثابتى نباشد، بايد دست‌كم هم طراز او باشد. قانعى‌فرد فاقد چنين صفاتى است.

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)- محمدرضا توکلی صابری، نسخه‌پژوه، مصحح،تاریخ‌نگار و مترجم، در یادداشتی به بررسی کتاب «در دامگه حادثه» اثر عرفان قانعی فرد پرداخته است. 

کتاب «در دامگه حادثه» شرح مصاحبه عرفان قانعى‌فرد با پرويز ثابتى، مدير کل ساواک و مسئول اداره سوم يا تعقيب و مراقبت در زمان محمدرضا شاه پهلوى است. از آن جايى که کتاب حاصل يک مصاحبه است، طبيعى که مصاحبه شونده از روى حافظه درباره خاطرات چند دهه گذشته‌اش سخن مى‌گويد که در بعضى مواقع با حقايق تاريخى مطابقت ندارد. کتاب شامل پاورقى‌هاى مفصلى است که براى کسى که علاقه‌مند به تاريخ معاصر است خسته‌کننده است، چون احتمالا با آن اشخاص آشنا است و توضيحى درباره آنها لازم ندارد. بعضى مواقع پاورقى‌ها چند صفحه است که مطالب ثابتى را تحت‌الشعاع قرار مى‌دهد و موجب انحراف ذهن خواننده از اصل مطلب مى‌شود.

مطالب کتاب مربوط به يک سازمان اطلاعاتى، يعنى اداره تعقيب و مراقبت ساواک است که او مدير کل آن بوده است و فقط او و چند نفر ديگر از مسايل امنيتى کشور اطلاع داشته‌اند. بعضى مطالب کتاب عقايد ثابتى درباره موضوعات مختلف سياسى و اجتماعى است. برخى مطالب هم وقايع تاريخى است که مى‌توان به آنها رجوع و صحت يا نادرستى آنها را بررسى کرد. بعضى موضوعات هم اتهاماتى است که به ثابتى زده شده است که ما به آنها نمى‌پردازيم. چون نقد تمامى کتاب به همان اندازه کتاب خواهد شد. بعضى پرسش‌ها درباره وقايع و شخصيت‌هاى تاريخى مانند ملى شدن نفت، پانزده خرداد، انقلاب مشروطه، مصدق، امينى، تيمور بختيار، جان اف. کندى  و شخصيت‌هاى ديگرى است که با مطالعه تاريخ مى‌توان به درستى يا نادرستى ديدگاه‌هاىش در اين زمينه پى برد. برخی پرسش‌ها هم مربوط به شخص خود ثابتى و شيوه کار او در ساواک است.
 
اهميت کتاب در آن است پرویز ثابتی از کارمندان درجه یک ساواک بوده و به اطلاعاتى دست داشته است که ديگران نداشته‌اند و دوم اینکه اطلاعاتی که او از ساواک و کار کرد درونى رژيم شاه و شخصيت‌ها می‌دهد اطلاعاتی دست اول است. مصاحبه با شخص پرتجربه، تحصيل کرده و باهوشى چون ثابتى بايد از سوی شخصى انجام گيرد که اگر از نظر معيارهاى فوق اگر هم بالاتر از ثابتى نباشد، بايد دست‌کم هم طراز او باشد. قانعى‌فرد فاقد چنين صفاتى است. مصاحبه با شخص باهوشى مانند ثابتى زيرکى خاصى مى‌خواهد. مصاحبه‌گر بايد مصاحبه شونده را به چالش بکشد و با سوالاتى تعادل مصاحبه شونده را به هم بزند تا او ماسک‌هاى چهره‌اش را بردارد تا او افکار پنهانى و واقعى‌اش را ظاهر کند و آنچه را که نمى‌خواهد بيان کند، به زبان بياورد. قانعى‌فرد فقط در دو سه نمونه موفق شده است چنين کند، اما او به طور کلى مانند يک دوست خوب با او همدلى کرده است. گويى ترسيده است که اگر ثابتى از سوالات او دلخور شود به مصاحبه ادامه ندهد. در خيلى مواقع  قانعى‌فرد اصلا سوال نمى‌کند بلکه به ذکر يک واقعه تاريخى مى‌پردازد و ثابتى هم دنبال آن را مى‌گيرد و توضيحات مفصل‌ترى مى‌دهد.

بايد توجه داشت که مصاحبه شونده رياست يک سازمان اطلاعات داخلى کشورى بود که در تاريخ معاصر صحنه رقابت‌هاى شرق و غرب بود و آسيب‌هاى زيادى از رقابت آنها ديده بود. همسايه شمالى ايران خرس بزرگ اتحاد جماهير شوروى بود با حدود هزار و دويست کيلومتر مرز مشترک. کشورهاى کنونى مانند جمهورى آذربايجان و ارمنستان و ترکمنستان بخشى از اتحاد جماهير شوروى بودند و ارتش سرخ در کنار مرز ايران در اين جمهورى‌ها مستقر و آماده بود تا خودش را به خليج فارس برساند. جنبش‌هاى آزادى‌بخش با انديشه‌هاى سوسياليستى و کمونيستى در سراسر جهان در حال گسترش بود و اتحاد جماهير شوروى به همه آنها يارى مى‌رساند، از ويتنام و کوبا و الجزاير تا کشورهاى آمريکاى لاتين و آفريقا. حتى جنبش‌هاى چريکى چپ در کشورهاى غربى مانند آلمان و ايتاليا و ژاپن دست به اسلحه برده بودند. سابقه اشغال آذربايجان و حکومت دست‌نشانده شوروى در آذربايجان هنوز از خاطره‌ها فراموش نشده بود.

شاه سعى مى‌کرد در حالى که خرس قطبى را ناراحت نکند به سوى غرب برود. نظام سلطنتى از گروه‌هاى چپ بسيار مى‌ترسيد. چون مستقيم يا غير‌مستقيم از حمايت شوروى برخوردار بود. البته گروه‌هاى مبارز اسلامى هم اگر دست به اسلحه مى‌بردند مانند گروه‌هاى چپ سرکوب مى‌کرد. وقتى شاه انقلاب سفيدش را آغاز کرد و سپاه بهداشت و دانش آغاز شده و به تدريج گسترده‌تر شد سپاه دين هم به وجود آمد و صد و ده هزار روحانى را شامل مى‌شد که از دولت حقوق مى‌گرفتند. کل روحانيت با شاه مخالفتى نداشت و با او همکارى مى‌کردند، زيرا او را تنها شاه شيعه مى‌دانستند، فقط اقليت کوچکى از روحانيون مبارز و مصمم که اصلاحات شاه را مخالف با اسلام مى‌دیدند و به ويژه پس از ٢٨ مرداد او را ديگر قبول نداشتند و عامل آمريکا مى‌دانستند پيوسته به مبارزه با شاه ادامه مى ‌دادند، آيت‌الله طالقانى، آيت‌الله رفسنجانى، و آيت‌الله بهشتى، و آيت‌الله خمينى از اين گروه بودند.
    
مسايل مختلفى در اين کتاب آمده است که مى‌توان به آن پرداخت، من فقط به مسئله شکنجه می‌پردازم. در مورد چنين موضوع جنجالى ثابتى به طور ديپلماتيک صحبت مى‌کند و قانعى‌فرد هم سعى نمى‌کند که موضوع را باز کند و اطلاعات بيشترى از او به دست آورد و از آن مى‌گذرد. ثابتى در صفحه ٣٠٢ در پاسخ به پرسش مصاحبه‌گر که مى‌پرسد: «البته بعضى از چپ‌ها هم معتقدند که شما (ساواک) هم در زندان‌تان شکنجه بوده و حتى در ايام رياست خود شما.» مى‌گويد: «من شکنجه را غيرقانونى مى‌دانستم و در هر فرصتى که به دست مى‌آوردم با آن برخورد مى‌کردم که شاید بعد بيشتر در اين باره توضيح دهم.»

مصاحبه‌گر بار ديگر مى‌پرسد: «البته در جلسه‌هاى قبلى، يک بار فرمورديد که من تاييد نمى‌کنم که در آن ايام شکنجه‌اى وجود داشته... واقعا پنهان‌کارى و کتمان مى‌فرماييد؟ مثلا معتقديد که مذهبى‌ها را اصلا و ابدا شکنجه نکرده‌ايد و شايد پس از انقلاب در روايت‌ها، آنها از اين قضيه سوء‌استفاده مى‌کنند يا نوعى مصادره به مطلوب.» ثابتى در پاسخ به اين سوال شرح مفصلى به تاريخ شکنجه در زمان رضاشاه و محمدرضا شاه مى‌پردازد و به طور کلى آن را نفى مى‌کند و مى‌گويد: «من همان طوري که گفتم با شکنجه و هرگونه اقدام غيرقانونى مخالف بودم تا آنجا که در توان داشتم از آن جلوگيرى مى‌کردم. خودم نديده‌ام که فردى شکنجه شود ولى البته در اين باره بسيار مى‌شنيدم. موقعى که از سرپرستان بازجويى سوال مى‌کردم، غالبا جواب اين بود که زندانى با مامورين به زد و خورد پرداخته و در نتيجه مجروح شده است يا قبل از دستگيرى به وسيله رفقاى خود شکنجه شده است. در مجموع مى‌توان گفت که در زمينه اتهام شکنجه نيز نظير اتهام درباره تعداد زندانيان سياسى و کسانى که در زد و خوردهاى ١۵ خرداد ١٣۴٢ و حوادث سال آخر قبل از انقلاب کشته شده‌اند، بسيار اغراق‌گويى شده است.»

البته واضح است که هيچ‌کدام از ما دوست نداريم در ملاء عام به خطاها و گناهانمان اعتراف کنيم و ثابتى هم مستثنى نيست. علاوه بر آنکه اعتراف به شکنجه عواقب قانونى و حقوقى دارد و ممکن است که اشخاص شکنجه شده و يا دولت ايران عليه او شکايت کنند و او را از هر کشورى که در آن است به ايران بازگردانند. ولى در همين جملات مى‌توان اعتراف ضمنى او را به شکنجه ديد. چطور است که مديرکل اداره تعقيب و مراقبت که جوانان مخالف شاه را تعقيب و دستگير و محاکمه مى‌کرد «و در هرفرصتى با آن (شکنجه) برخورد مى‌کرد» و «و تا آنجا که در توان داشته از آن جلوگيرى مى‌کرده. و خودش نديده است که فردى شکنجه شود ولى البته در اين باره بسيار شنيده است.» يک بار هم که شده سرى به سلول‌هاى کميته مشترک ضد خرابکارى در خيابان سرگرد سخايى نرفته باشد و صحبتى با همکاران زيردست آنها نداشته و وسايل و ابزارهاى شکنجه را نديده باشد. به ويژه آنکه راديوهاى بيگانه در روسيه و آلمان شرقى و آلبانى و عراق و غيره پيوسته از شکنجه سخن مى‌گفتند و سازمان عفو بين‌المللى گزارش‌هاى زيادى در اين رابطه مى‌داد. چطور ممکن است مصاحبه مايک والاس خبرنگار کانال سى بى اس آمريکا با شاه را نشنيده يا نخوانده باشد وقتى که از شاه مى‌پرسد: «مى‌خواهم سوالى بکنم. آيا اعليضرت مرا به خاطر اين سوال دستور مى‌دهند شکنجه کنند؟ «و شاه به طنز مى‌گويد: «دستور مى‌دهم که اين کار را درباره شما به کار نگيرند.» يا چيزى به همين عبارت. آيا شخص باهوشى چون او حداقل براى ارضاى کنجکاوى خويش سرى به کميته مشترک نزده است تا واقعيت را دريابد؟ اين سوالى است که  قانعى‌فرد بايد مى‌پرسيد.
  
من در زيرزمين کميته مشترک ضد خرابکارى چند هفته‌اى ميهمان همکاران ثابتى بودم. ميهمان که چه عرض کنم، اسير و زندانى ايشان. نه تنها خودم شکنجه شدم. يعنى به تخت سيمى بسته شدم، شلاق خوردم. به ميله‌هاى بالکن طبقه دوم آويزانم کردند و با مشت و سيلى پذيرايى شدم، با چشمان خودم شکنجه هم‌بندانم و سرشکسته و باند پيچى آنها را ديدم. پس از پايان شکنجه به قدرى پاهايم متورم شده بود و خو‌ن‌آلود بود که نمى‌توانستم راه بروم. هنگامى که يکى از ساواکى‌ها مرا کول کرده بود و از پله‌ها پايين مى‌برد، از زير چشم‌بند پاهاى خون‌آلود و باندپيچى شده چندين نفر ديگر را هم ديدم. در همان سلول انفرادى که حدود هشت، نه نفر را جاى داده بودند به طورى بايد در حالت چمباتمه مى‌خوابيديم بعضى شب‌ها صداى فريادهاى بلند خواب را از چشمان ما مى‌گرفت و ترس را بر جانمان مستولى مى‌کرد.

اکنون پس از تقريبا پنج دهه وقتى به آن دوران و حادثه‌اى که برايم پيش آمد، به اين نتيجه رسيده‌ام که همه حکومت‌ها براى دفاع از خود و جلوگيرى از سرنگون شدن و اداره کشورشان خشونت‌هايى را نشان مى‌دهند. بايد بگويم که اين روال همه آن ايام در همه کشورها بود. شکنجه وجود داشت نه در ايران يا خاورميانه، بلکه در اروپا و آمريکا و در کل جهان. همه دولت‌ها آن را درباره کسانى که با اسلحه براى برانداختن دولت اقدام کرده بودند، به کار مى‌بردند. اکنون هم در جهان به کار مى‌رود. در اسراييل شکنجه‌هاى وحشيانه فلسطينيان و حزب‌الله و ديگر سازمان‌هاى مسلح مخالف اسراييل، شکنجه در عراق، افغانستان، سوريه، عربستان سعودى، ترکيه، جمهورى آذربايجان و بسيارى ديگر از کشورها به شدت جريان دارد و افراد زيادى هنوز هم در زير شکنجه مى‌ميرند. خبرهاى مربوط به شکنجه زندانيان توسط ارتش آمريکا در زندان ابوغريب و زندان گوانتاموبه مستند شده است.
 
پرویز ثابتى گفته است که پس از خروج از ايران حدود دو هزار صفحه در باره آن دوران و علت فروپاشى سلسله پهلوى نوشته است که پس از مرگ او منتشر خواهد شد. بايد منتظر ماند تا آن دوهزار صفحه نوشته‌ها پس از مرگ ايشان منتشر شود تا ببينيم که آيا اطلاعات تازه‌اى در آنهاست. شايد در آنها به وجود شکنجه در کمينه مشترک خرابکارى اعتراف کرده و آن را در آن شرايط لازم دانسته باشد.

در هرحال، کتاب از نظر بعضى نکات تاريخى و نيز اختلافات ديدگاه‌ها و شخصيت‌هاى رژيم شاهنشاهى قابل مطالعه است و نشان مى‌دهد چگونه دو طرز فکر کاملا مخالف وقتى با هم درگير مى‌شوند چگونه به برنده شدن طرز فکر ديگر منجر مى‌شود و عامل پيروزى چيست؟ دو ديدگاه تربيتى و ايدئولوژيک بين شاه و آيت‌الله خمينى وجود داشت. در حالى که آيت‌الله خمينى به خداوند اعتقاد و اتکاء داشت و در راه آرمان‌هايش از هيچ چيزى هراس نداشت و يک تنه جلو مى‌رفت و همه چيز را خواست الهى مى‌ديد. اما شاه بيمار و متزلزل که شاهد سرنوشت پدرش و خروج از ايران بود. فکر مى‌کرد که تظاهرات مردم را انگليسى‌ها و آمريکايى‌ها سازمان داده‌اند و آنها نمى‌خواهند او بر تخت سلطنت بماند و به جاى اينکه براى حفظ قدرت به طور قاطع دست به اسلحه ببرد يا با مخالفين خود مذاکره کند سعى مى‌کرد آمريکايى‌ها را خوشحال کند و مرتب جوياى نظر سفيران آمريکا و انگلستان بوده است. شاه در مقابل زور ترسو بود، اما وقتى زور مقابلش نبود، مانند فاتحان عمل مى‌کرد. اين کتاب تزلزل و ناتوانى در تصميم‌گيرى در امور کشور و اتکاء به سفيران آمريکا و انگليس و بى‌نظمى و عدم قاطعيت را در رژيم پهلوى به خوبى نشان مى‌دهد. در حالى که در طرف مقابل او مردى بود مصمم، مى‌دانست چه مى‌خواهد و از هر پيشامدى هراس نداشت و توانست موفق شود.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها