محمدرضا اربابی، مترجم و رئیس هیاتمدیره کانون کشوری انجمنهای صنفی کشور به مناسبت زادروز زندهیاد محمد قاضی گفتوگویی را برای ایبنا ارسال کرده است که در ادامه میخوانید.
محمد قاضی یک مترجمِ تام است که به خاطر ترجمههایش شناخته میشود. ترجمههایی که در نتیجه انتخابهای آگاهانه، قلم فصیح و شیوا، مقدمههای آموزنده و تسلطش به زبان مبدا درخشان شده و درخشان ماندهاند. «دن کیشوت» را قاضی از زبان واسط، یعنی زبان فرانسوی ترجمه کرده است؛ اما هنوز به زعم بسیاری از متخصصان بیکموکاستترین ترجمه از این شاهکار ادبی دنیاست.
اهمیت قاضی مرا واداشت تا به مناسبت زادروزش، مصاحبهای خیالی با او ترتیب دهم. در این مصاحبه سوالاتی را از قاضی پرسیدهام که وی پاسخ آنها را در مصاحبههای پراکنده پیشین یا «سخن مترجم» آثارش بیان کرده بود. امیدوارم گامی باشد برای قاضیشناسی بیشتر.
کتاب صلاح الدین ایوبی را مطالعه کردم. کتاب گیرایی است. اما همیشه فکر میکنم ترجمه کتابهای تاریخی کار دشواری است. در ترجمه این کتاب با چالش خاصی روبهرو بودید؟
بله. در این کتاب نام اماکن و اشخاص زیادی از بخشها و شهرها و شهرکها و آبادیها و قلعههای دژ مانند و رودخانهها و کوهها و درهها و دریاچهها و اسامی خاص اشخاص فراوانی آمده و همه آنها را هم نویسنده به شیوه تلفط فرانسوی آنها که زبان خودش است قید کرده، و حال آنکه میان تلفظ فرانسوی آن اسمها با صورت اصلی آنها که متعلق به سرزمین شام و فلسطین است و لذا به عربی است تفاوت بسیار. اسمهایی را که خودم میدانستم اصل آنها چیست به صورت درست آن در ترجمه میآوردم. مانند «داماس» یعنی دمشق. و چون با بسیاری دیگر از آن اسمها به ویژه با تلفظ اصلی آنها در زبان عربی آشنا نبودم، متن ترجمهام را پیش از چاپ به نظر دوست عزیز و دانشمندم آقای سیفالله گلکار وکیل پایه یک دادگستری که مردی باسواد و اهل مطالعه است میرساندم و او با مراجعه به بعضی از کتابها مانند تاریخ جنگهای صلیبی و غیره صورت اصلی و عربی آن اسمها را به نحوی که در آن کتابها آمده است برای من پیدا میکرد و من آنها را در متن ترجمه به آن صورت قید میکردم. مثلاً «دامی بت» که اصل آن دمیاط است یا «تیریاد» که اصل آن طبریه است. لیکن معادل عربی بسیاری دیگر از آن اسامی را پیدا نکردهایم و من ناگزیر آنها را به همان صورت فرانسوی آوردهام (مقدمه کتاب صلاح الدین ایوبی)
شما به عنوان مترجم زبان فرانسه شناخته میشوید؛ اما بسیاری از آثاری که ترجمه کردهاید مربوط به ادبیات انگلیسی زبان است که ظاهراً آنها را از روی ترجمه فرانسهشان ترجمه کردهاید. در ترجمه از زبان واسط اغلب شاهد بروز اشکالاتی در ترجمه میشویم. برای جلوگیری از این مشکل چه تدبیری اندیشیدهاید؟
بله من همیشه از روی متنهای فرانسوی آثار اروپایی و آمریکایی ترجمه میکنم، اگر کتابی هم بهقلم نویسندگان فرانسوی نباشد ولی ترجمه آن را چه از نظر اینکه موضوع داستان سرگرمکننده باشد و چه بدین جهت که متن اثر متضمن رسالتی آموزنده و هدایت کننده باشد، لازم بدانم متن ترجمه فرانسوی آن را بدست میآورم و به ترجمه آن به زبان فارسی همت میگمارم. علت این امر بیشتر ناشی از این است که در دوران تحصیل من در دبیرستان یعنی در پنجاه سال پیش زبان دوم آموزش در مدارس زبان فرانسه بود و لذا من بیشتر با این زبان آشنایی پیدا کردم. البته به زبان انگلیسی نیز تا آن حد واردم که اگر متن اصلی کتابی مثلاً ایتالیایی یا اسپانیایی یا آلمانی یا روسی باشد و من هر دو ترجمه فرانسه و انگلیسی آن را داشته باشم ضمن اینکه از متن فرانسه آن برای ترجمه به فارسی استفاده میکنم، میتوانم متن ترجمه فرانسه را با متن ترجمه انگلیسی آن نیز مقابله و مقایسه کنم و اگر برحسب تصادف اختلافی در بین دو متن ببینم در پاورقی متذکر میشوم و من این کار را در بعضی ترجمههایم از قبیل آزادی یا مرگ و مسیح بازمصلوب و غیره کردهام (مقدمه کتاب دوریت کوچک)
برای ترجمه کتاب «نان و شراب» اثر اینیاتسیو سیلونه هم از دو متن ترجمه فرانسه و انگلیسی آن استفاده شد. متن فرانسوی آن نظر به کامل بودن بیشتر و پیروی دقیقتری از سبک نگارش نویسنده ملاک کار قرار گرفت و از متن انگلیسی آن فقط برای مقابله دو متن و آوردن قسمتهایی که در متن فرانسوی آن نبود استفاده شد (مقدمه کتاب نان و شراب)
دون کیشوت را هم من از فرانسه ترجمه کردهام، در حالی که سروانتس آن را به اسپانیایی نوشته است. [خاطرم هست در مراسم باشکوهی که دربار برای دیدار اهالی فرهنگ و ادب ایران با استاد دانشگاه مادرید، پروفسور گارسیا گومز، ترتیب داده بود]، آقای شجاعالدین شفا دست مرا گرفت و با خود پیش آقای کوتاه قدی برد که معلوم بود خارجی است و خطاب به او به زبانی که نمیدانم ایتالیایی بود یا اسپانیایی، مرا به عنوان مترجم دن کیشوت معرفی کرد. معلوم شد آن مرد کوتاه قد همان پروفسور گارسیا گومز است. دستی به من داد و به زبان اسپانیایی چیزی گفت که من نفهمیدم. به فرانسه گفتم: «ببخشید من زبان اسپانیایی نمیدانم. اگر ممکن است فرانسه حرف بزنید.» این بار به فرانسه گفت: «چطور؟ مگر شما مترجم دن کیشوت نیستید؟» گفتم: «چرا، هستم.» گفت: «پس چجور مترجم دن کیشوت هستید که زبان نویسنده آن را نمیدانید؟» گفتم: «در ایران تعداد کسانی که زبان اسپانیایی بدانند بسیار اندک است و من دن کیشوت را از روی یک ترجمه دست اول فرانسه به فارسی برگرداندهام که یک استاد بزرگ فرانسوی ادبیات آشنا به زبان اسپانیایی آن را از میان پنجاه و چند ترجمه دیگر به عنوان بهترین برگزیده و تازه همه آن ترجمه را نیز با متن اسپانیایی آن مقابله کرده و ایرادهایی که به نظرش رسیده در پاورقی تذکر داده است. ترجمه فارسی من هم در مسابقه بهترین ترجمه سال از طرف استادان دانشگاه تهران به عنوان بهترین تشخیص داده شده و جایزه اول را گرفته است.» از پاسخم خوشحال شد (خاطرات یک مترجم)
آیا در زمان فعالیت خود پیش آمده است که در حین یا پس از اتمام ترجمه متوجه شوید آن اثر توسط مترجم دیگری ترجمه شده است؟ ما به این امر اصطلاحاً ترجمه موازی و مکرر از یک اثر میگوییم. در مواجهه به چنین مواردی چه کردید؟
حدود سال 1347 وقتی انتشارات خوارزمی ترجمه چند اثر معروف از نیکوس کازانتزاکیس نویسنده معروف یونانی را به من پیشنهاد کرد، من پس از خواندن پنج شش اثر از آن نویسنده، موقتاً سه شاهکار او یعنی زوربای یونانی، آزادی یا مرگ و مسیح بازمصلوب را برگزیدم و به سبب هماهنگی عجیب روحی و فکری و اخلاقی که با قهرمان کتاب زوربا داشتم، کار خود را با زوربا شروع کردم. هنوز فصلی پیش نرفته بودم که به ترجمهای بهصورت جیبی برخوردم و همین مرا در کار خود دلسرد کرد. ترجمه را گرفتم و خواندم و بیآنکه قصد تخطئه کار مترجم محترم را داشته باشم، دیدم که متاسفانه نثر کتاب عاری از ظرافتهای زبان شیرین فارسی است و به هیچ روی با روحیه شاد و شنگول و رقصنده قهرمانی چون زوربا و نثر روان و رقصان نویسنده کتاب متناسب نیست. به هر حال، بهناچار ترجمه زوربا را موقتاً کنار گذاشتم و به آزادی یا مرگ و سپس به مسیح بازمصلوب پرداختم.
باری بر طبق پیمانی که با انتشارات خوارزمی داشتم با اینکه در ضمن کار من چاپ تازهای از ترجمه قبلی بیرون آمد و ترجمه تازهای نیز از زوربا به بازار عرضه شد، بیشتر به خاطر علاقه به خود کتاب و بهسبب همان پیوند روحی و فکری خاص با زوربا ترجمه خود را به پایان رساندم (مقدمه کتاب زوربای یونانی)
[یک بار دیگر هم این اتفاق در مورد کتاب آدمها و خرچنگها رخ داد.] خوزوئه دو کاسترو رمان زیبایی درباره فقر و گرسنگی و بدبختی و درد و رنج تودههای زحمت کش برزیل تحت عنوان «آدمها و خرچنگها» دارد که من دست به ترجمه آن زده بودم بی آنکه بدانم خانم منیر جزنی نیز به این کار مشغول است و کتاب او را بنگاه انتشارات امیرکبیر منتشر کرد. از قضا ترجمه او تحت عنوان انسانها و خرچنگها ده، پانزده روزی پیش از ترجمه من منتشر شد، و پس از آن ترجمه من به وسیله انتشارات روز چاپ و نشر یافت و همه گمان کردند که من مخصوصاً خواستهام با خانم جزنی به رقابت برخیزم. و حال آنکه قبلاً هیچکدام خبر از کار هم نداشتیم و اقدام به ترجمه یک کتاب واحد ار طرف هردومان امری کاملاً تصادفی بود (خاطرات یک مترجم)
آقای قاضی، وقتی آدم ترجمههای شما را میخواند درمییابد با مترجمی ادیب روبهروست که در استفاده از زبان فارسی چیرهدست است. با این فرض حیف است که شما به جز دو خودنوشت «خاطرات یک مترجم» و «سرگذشت ترجمههای من»، فقط یک اثر تألیفی دیگر دارید که آن هم رمان «زارا» است. چرا بیشتر ترجمه کردهاید؟
[برای پاسخ به این سوال شما ترجیح میدهم خاطره ای از دیدارم با خوزوئه دو کاسترو، نویسنده برزیلی رمان «آدمها و خرچنگها» بیان کنم. در سفری که ایشان به ایران داشت با ایشان ملاقاتی داشتم. وقتی ایشان را دیدم] خود را معرفی کردم و یک جلد از کتاب ترجمه خود را نیز که به یادگار برایش برده و پشت آن را امضا کرده بودم به وی تقدیم داشتم.
[در میانۀ گفتوگوی کوتاهی که داشتیم،] گفت: «انگیزه شما برای ترجمه این کتاب چه بود؟» گفتم: «ما اینجا نمیتوانیم از بدبختیها و بیعدالتیهای رایج در کشورمان مستقیماً سخن بگوییم. چون سروکارمان با ساواک و زندان و زجر و شکنجه خواهد بود. ولی اگر نویسندهای، مثلاً شما، دردها و بدبختیهای مردم ستمکش کشورش را در کتابی عرضه کرده باشد و ما حس کنیم که آن چه بر سر مردم کشور ما میآید عیناً یا تقریباً همان است که در آن کتاب تشریح و توصیف شده است، به ترجمه آن همت میگماریم تا تسکینی به درد دل خود بدهیم. و اگر مورد اعتراض و تعقیب دستگاه سانسور هم قرار گرفتیم میگوییم اینها مربوط به فلان کشور است و ربطی به کشور ما ندارد... به عبارت دیگر ما در پناه نام شما حرفهای خودمان را میزنیم و در پناه نام شما هم از تعقیب و آزار مصونیم، هر چند به حکم ضربالمثل معروف فارسی «به در میگوییم، دیوار، تو گوش کن.»، منظورمان نشان دادن حال و روز خودمان است.» پرسید: «شما خودتان کتاب نمینویسید؟» گفتم: «تا بتوان از زبان شما و امثال شما حرف زد چه لزومی دارد که از زبان خودمان بگوییم و برای خود دردسر درست بکنیم؟ آنچه میتوانیم با واسطه از زبان شما بگوییم نمیتوانیم از زبان خودمان بگوییم، شاید این خود یکی از دلایل موجهی باشد که ما نویسندگانی در سبک و سیاق نو به خوبی نویسندگان شما نداریم.»
نظر شما