بنابراین من میتوانم به نوعی روایتش را داستان هم قلمداد کنم؛ داستانی که برای آن از خودش، شخصیتش و دنیایی که تجربه کرده است مایه گذاشته. این امر مهمی است؛ مایهگذاشتن از خویشتن برای پدیدآمدن اثری که در زمره آثار تعلیمی محسوب میشود و ویژگی تعلیمی و آموزشیبودن آن و اثربخشی برای پیدا کردن روشی برای زیستن یا رویارویی با مشکلات در آن بسیار پررنگ است. بسیاری از داستانها یا روایتها هستند که جنبه سرگرمیشان افزون است بر جنبه تعلیمیبودن آنها؛ اما در اثر جناب باباخانی، همپای جذابیتهای روایی، ما بار تعلیمی بسیار باارزش و پررنگی هم در این کتاب داریم.
آن چیزی که این اثر را برجسته و پرارج میکند مجاهده و تلاشی است که نویسنده بروز داده در اینکه آنچیزی را که تمامیِ زندگیاش بوده است عرضه کند؛ یعنی از خودش مایه بگذارد برای اینکه جامعه بهتری داشته باشیم. این ارزشمندی «ویولونزن روی پل» است؛ بنابراین به خود شخصیت نویسنده هم باید اشاره کرد. نویسندهای داریم که از شخصیتش و تجربه زیسته خود و حرفهایی که برای ما دارد، باید سخن گفت.
آقای باباخانی شخصیت منحصربهفردی دارد؛ چرا که در میان سایر نویسندگان هموغم بیشتری برای تربیت نویسندگان جوان از خودش به خرج داده است و دغدغههایی داشته تا به جوانان شیوه نوشتن را آموزش دهد یا با داوریها و قضاوتهای پرشماری که در طول این سالها داشته است نوعی داستان سرآمد را به جامعه نویسندگان معرفی کرده است. قضاوتهایی که داشته است نشان میدهد که چه داستانهایی با چه معیارهایی داستان برتر شمرده میشود. از این روست که همیشه ردپای این نویسنده را در انتخاب بهترین داستانها میبینیم، و انصافا هم دانش قابلتوجه و درخوری دارند در تشخیص و قضاوت در حوزه داستانی.
این فقط در عرصه تربیت و تعلیم نویسنده نیست، بلکه او در دستگیری و یاریدادن به دیگر جوانانی که مشکلاتی در همان بخش تجربه نویسنده دارند نیز حکم یک معلم و راهنما را دارد؛ آن هم معلم و راهنمایی که با پوست و استخوان آن موضوع مرتبط به دانشش را درک کرده است. پس ما با نویسندهای مواجه هستیم که خود تعلیمدهنده، یاریکننده و راهنماست و این تجربه را در قلمش و در جهان داستانی ای که پرداخته است نیز میبینیم.
در تاریخ ادبیات ما خیلی اهمیت دارد که نویسندگان در درجه اول دلمشغولی هدایت و راهنمایی آدمهای دیگر را داشته باشند و برای این هدایتگری از خود مایه بگذارند. ابتدا خود را به یک سکوی مطمئن از درجات انسانی برسانند و بعد دستگیری کنند تا دیگران هم به این درجه برسند؛ دیگرانی که شاید ضربه دیدهاند یا وارد ماجراها و معضلاتی شدهاند. بنابراین نویسنده هیچوقت ادعا ندارد که یک معصوم و بهدور از گناه و خطاست؛ اتفاقا ارزشمندی هر نویسندهای این است که معترف به خطاهایش باشد و خطاها را پلههایی کند برای رسیدن به درجهای از انسانیت. ما نباید از خطاهایمان شرمنده باشیم. باید از این شرمنده باشیم که خطاهایمان را پنهان کنیم و آن را طور دیگری جلوه دهیم. پیام ارزشمند و بزرگی که خسرو باباخانی میگوید همین است که از خطاکردن زمانی شرمنده باشیم که تصمیم به جبران آن نداشته باشیم، زمانی که نیت تبدیلشدن به آدم دیگری نداشته باشیم؛ اما موقعی که این خطاها وسیلهای میشوند تا ما به افقهای بالاتری دست پیدا کنیم و به درجه ای از انسانیت برسیم گفتن از این خطاها کار درخور توجهی است و از هر کسی برنمیآید؛ کسی که خطاهایش را برملا کند. داشتن خطا میتواند شروعی باشد برای تبدیلکردنشان به سجایای اخلاقی، نیکیها و خصلتهای خوب انسانی.
در پایان میخواهم بگویم که این کتاب برآمده از نویسندهای است که خطای خود را برملا میکند و به همه جامعه میگوید که خطاهای خود را بپذیرند و بکوشند که آنها را به خصلتهای نیک انسانی تبدیل کنند، و مهر باطل میزند بر رفتار انسانهایی که خطای خود را به گردن نمیگیرند و نیک جلوه میدهند. به نوعی این اثر آغازی است بر اینکه جامعه ایرانی میتواند از ریاکاری دور باشد و جرئت به عهدهگرفتن خطاهایش را داشته باشد و آن را به بنیه و توانی برای دستیافتن به رفتارهای درست تبدیل کند و به مراحل بالای درستی و راستی برسد جوری که ضد آن خطا عمل کند.
بنابراین ما با کتابی روبهرو هستیم که نویسنده خصلتهای والای فراموششده انسان ایرانی را به ما گوشزد میکند. ما در تاریخ و تمدن خود انسانهایی بودهایم که خطای خود را به گردن گرفتهایم و به آنها معترف بودهایم، و سعی کردهایم که با روشی جبران کنیم و تبدیل شویم به انسانهای بهتر. ضمن آن به مراحل بالای رشد انسانی برسیم. این ترسیم همین راهی است که جناب باباخانی طی کرده است و آیینه تمامنمای حرکت انسان ایرانی به سمت دستیافتن به فضایل فراموششده است در جامعهای که ریاکاری در آن حرف اول را میزند، فرار از خطاها در جامعه پررنگ شده است و انسان صادق و راستین که خودش را برملا کند با هدف هدایت بقیه انسانها به سختی پیدا میشود.
این کتاب، یک اثر اجتماعی است و درباره وضعیت رمانهای اجتماعی نیز باید گفت نسبت به آن اندازه از معضلاتی که گرفتارش هستیم کمیت و کیفیت رمانهای اجتماعی بسیار بسیار اندک است. رمانهای واقعگرای اجتماعی باید به این سمتوسو حرکت کنند که یک معضل اجتماعی را درنظر بگیرند و با راه و تکنیک درست و تسلط بر روایت سعی کنند برای رفع آن تلاش کنند، و دغدغه نویسنده این باشد که جامعه خود را بهتر کند و بهطور تخصصی و عمیق به هر نقطه تاریکی بپردازد که میشود با کلمه و کلام و پدیدآمدن یک اثر فاخر و خوب آن را از میان بردارد و به نقطه درخشان تبدیل کند و باعث افتخار جامعه شود.
نظر شما