پنجشنبه ۲۶ اسفند ۱۴۰۰ - ۱۰:۴۹
پدر با هر قصه‌اش دوباره متولد می‌شد

نگار و یلدا دختران سعید تشکری، نویسنده و پژوهشگر فقید، در چهلمین روز درگذشت درباره او نوشتند.

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) در خراسان‌رضوی؛ نگار و یلدا تشکری به عنوان تنها فرزندان دختران زنده‌‌یاد استاد سعید تشکری، نویسنده، پژوهشگر ، مدرس و منتقد ادبیات داستانی: «من از پدرم، سعید تشکری خیلی چیزها آموختم. اگر بخواهم به یک ویژگی‌اش اشاره کنم شاید انتخاب سختی باشد اما در نهایت جنگجو بودن را انتخاب می‌کنم. خیلی حرف است که ده سال درد داشته باشی اما گله‌ای نکنی. اینکه بیشتر از هرکس شوق زندگی و زنده‌بودن را داشته باشی. من معنای «این نیز بگذرد» را با چشمان خود در وجود پدرم دیدم و حسش کردم. به راستی که هرکس از پسش بر نمی‌آید. مگر اینکه درد را در خودش شکسته و دوباره متولد شده باشد. راز موفقیت پدر من در نوشتن بود. او با نوشتن، دردهایش را تسکین می داد و پله‌پله اوج می‌گرفت.
 
او با هر قصه‌اش دوباره متولد می‌شد. چیزی که در کتاب‌هایش کاملا مشهود است و همه‌ مخاطبانش را به همین تولد دوباره دعوت می‌کند. من خودم نه به عنوان فرزند او بلکه به عنوان یک خواننده‌ کتاب‌هایش، با «بار باران»، عشق حقیقی را درک کردم، با «کافه داش آقا»یش، زندگی کردم و با «هندوی شیدا» جوانی! و در نهایت می‌رسیم به تازه‌ترین اثر یعنی «رژیسور» کتابی که به من یاد داد که هر کدام از ما باید رژیسور و گرداننده‌ی صحنه‌ زندگی خودمون باشیم.
 
مگر می شود عاشق بود و از عشق نگفت؟ سعید تشکری عاشق مولایی بود که در تک‌تک کتاب‌هایش از هر کجا که وارد می‌شود در نهایت به ارادت به او ختم می‌شود. همانطور که در کتاب «رژیسور» می‌خوانیم:
«سلطان‌ها می‌آیند و می‌روند
اما سلطانی او می‌ماند
سلطان صاحب این حرم می‌ماند
حالا نوبت توست تا قدم برداری
سعی کن
صدایش کن
بخوانش
هجده گلوله‌ توپ بر این گنبد فرود آمد تا خانه‌اش سراپا نباشد
اما هست
تا ابد هست»
 
پدر عزیزم، خودت گفته بودی که هرکس از دیار حبیب باشد، غریب نمی‌ماند. چه خوب که این را در عمل به همه‌ی اهل و نااهلان ثابت کردی و غریب نماندی! و دست آخر به همان حرم امنی رسیدی که آرزویش را داشتی. چه کسی فکرش را می‌کرد قرار است به همان جایی پر بکشی که پایان همیشگی قصه‌هایت بود. عجب وصل دلنشین و زیبایی!  می‌دانم که آنجا حالت خوش است! نوش جانت و گوارای وجودت. فقط لطفا هوای ما را هم مثل همیشه داشته باش.
نگار تشکری / اسفند 1400
 
 


 مشهد – تابستان 1359 نوشتی...
«و این زمان مرد دیگری آغاز می کند..
که هنوز طعم تلخ شکستگی دل را نچشیده است.
و دشنام دیگران.. چون تیرهای زهر به دل او ننشسته است.
و ستایش ایشان.. او را به ورطه های خالی تحسین خویش نیفکنده است.
 
که هنوز دیوارهای سخت.. تنه ی تبر خویش را بر او نکوبیده اند.
و سینه اش را مدال های افتخار نیاراسته است.
و جوی های گِل آلود.. خود را به زیر پای او نکشیده اند.
و چاه های میان تهی در  پیش گامهای او دهان باز نکرده اند.
 
و او.. این تازه سفر کرده تنها.. می خواهد که سوار بر اسب های سرکش نثر.. در راه های نکوبیده بتازد.

و از حصارهای حصین شهری که بسیار در پای دروازه هایش نشسته اند بگذرد.
و اگر نتواند.. بیشک بازخواهد گشت.
و چون کهنه قبایی شایسته ی سوختن.. خویشتن را به دروازه های این حصار نخواهد آویخت و بست نخواهد نشست.
این زمان مرد دیگری آغاز کرده است.»
 
19 بهمن 1400.... تاریخ برایمان ایستاد ولی تو جاودانه‌ای..  قلمت مانا.. آنچه برایمان مانده است نگاه ناباورمان به تقویم که چند روز از دوری ات میگذرد... چهل روز؟!  داغی همیشه تازه..اما تو همواره در آغاز بوده ای.. پایان قلمِ هر نثرت،  آغازِ نثری دیگر.... خوشا به حالمان که بسیار نوشته ای و هنوز از قلمت جان تازه می گیریم..
یلدا تشکری / اسفند 1400
 
اضافه می‌شود زنده‌یاد سعیدتشکری، این نویسنده، مدرس، پژوهشگر، خادم و کفشدار حضرت ثامن‌الحجج(ع) سه‌شنبه 19 بهمن ماه پس از سال‌ها مبارزه با بیماری MS در بیمارستان رضوی مشهد درگذشت و پنجشنبه 21 بهمن ماه 1400 در میان اندوه خانواده و شاگردان در مشهد تشییع و در جوار امام مهربانی‌ها در رواق حضرت زهرا(س) حرم مطهر رضوی به خاک سپرده شد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها