یکشنبه ۲۶ دی ۱۴۰۰ - ۱۰:۰۸
روایت «غلامِ حسین»شدنِ «حسینِ غلام»

علی چیت‌سازیان با وجود این‌که مسئولیت سنگین فرماندهی اطلاعات و عملیات لشکر انصارالحسین(ع) را به عهده داشت، هیچ‌گاه از نیروهای مخلص بسیجی دور نمی‌شد. تأثیر شخصیت او بر نیروها به‌گونه ای بود که حسین رفیعی را از «حسینِ غلام» به «غلامِ حسین» تبدیل کرد.

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)- علی‌الله سلیمی: وقوع انقلاب اسلامی و در ادامه آن، دوران هشت سال دفاع مقدس، تحولات فرهنگی و اجتماعی زیادی را در جامعه معاصر ایران اسلامی رقم زده که بخشی از آن به تحولات روحی و شخصیتی برخی از افراد جامعه برمی‌گردد. به‌گونه‌ای که افرادی از سطوح پایین اجتماع با صفات ناخوشایند در سال‌های پیش از انقلاب اسلامی به آدم‌های خوشنام و در مواردی قهرمانان اجتماعی در سال‌های بعد از پیروزی انقلاب اسلامی به‌ویژه دوران دفاع مقدس تبدیل شده‌اند.
 
در این راستا، کتاب «فقط غلام حسین باش» روایت جانباز سرافراز حسین رفیعی به قلم حمید حسام، مثال روشنی است که تقریبا بیشتر ابعاد تحول شخصیتی راوی، حسین رفیعی را به زیبایی روایت می‌کند. در مقدمه اثر، حمید حسام از چگونگی نگارش این کتاب می‌گوید که مصاحبه اولیه آن را جمشید طالبی انجام داده و نگارنده، حسام، در ابتدا از نگارش اثر امتناع کرده، چراکه به گفته خودش، روش کار او در خاطرات شفاهی، مصاحبه دقیق و جزء به جزء براساس توالی زمانی و تمرکز بر روایت ذهنی راوی در کنار مشاهدات عینی او بوده و این فقره، یعنی نگارش یک متن، بدون حضور در جلسات مصاحبه، برایش چندان خوشایند نبوده است. با‌این‌حال، او توضیح می‌دهد که مراحلی طی شده و چگونه در موقعیتی قرار گفته که نوشتن کتاب «فقط غلام حسین باش» را شروع کرده است.
 
کتاب در دو فصل تنظیم شده است. فصل اول، با عنوان «حسینِ غلام» به تولد، دوران کودکی، نوجوانی و جوانی حسین رفیعی اختصاص یافته که او شرح می‌دهد: در 5 تیرماه 1337 در روستای«حصارخان» واقع در یک کیلومتری همدان به دنیا آمده؛ روستایی که در سال‌های قبل از پیروزی انقلاب اسلامی اسمش در اذهان مردم آن روزگار، مترادف با کاستی‌ها و کج‌روی‌های اخلاقی و اجتماعی بود، اما به برکت انقلاب اسلامی، هم نام روستا عوض شد و هم افکار و مرام مردم روستا.( حصارخان به حصار امام تغییر نام داد.)
 
راوی در این فصل بیشتر از کمبودها و مشکلات زندگی خود می‌گوید که سرانجام باعث لغزش او به سمت کارهای خلاف می‌شود و برای مدتی نام او در کنار اسامی افراد خلافکار روستا قرار می‌گیرد. او در دوران سربازی هم این صفت ناخوشایند، خلافکار را به نوعی با خود یدک می‌کشد تا کم‌کم زمزمه‌های وقوع انقلاب اسلامی در جامعه شنیده می‌شود. رفیعی از پادگان می‌گریزد و به مردم می‌پیوندد و دوران تحول روحی او هم کم‌ کم شروع می‌شود. با پیروزی انقلاب اسلامی دوباره به پادگان برمی‌گردد و با پایان خدمت سربازی، وارد کمیته‌های انقلاب اسلامی می‌شود و با اعزام به مناطق ناآرام کردستان در آن سال‌ها، شخصیت تازه‌اش به مرور شکل می‌گیرد.
 
او در این فصل همچنین به تشکیل خانواده و اخراج از کمیته‌های انقلاب اسلامی هم اشاره می‌کند که مسئول پاسخگو، دلیل آن را سادگی راوی بیان می‌کند. فصل دوم کتاب با عنوان «غلامِ حسین» بیشتر به حضور حسین رفیعی در جبهه‌های جنگ در دوران دفاع مقدس اختصاص یافته است. «شوق رفتن به جبهه را داشتم. تنها نگرانی‌ام، همسرم بود که او را با بچه‌ای که در راه داشت، به که بسپارم. هنوز غم اخراج از کمیته در دلم بود. حسرت پیوستن به جمع بچه‌های سپاه را داشتم، اما به خودم می‌گفتم:«تویی که لیاقت کار در کمیته را نداشتی، چگونه به سپاه با آن معنویت بچه‌ها و اخلاصشان راه پیدا می‌کنی؟»
 
در ادامه این فصل، آرزوی پیوستن به نیروهای سپاه برای حسین رفیعی محقق می‌شود و او لباس سبز سپاهی را به تن می‌کند و حضور پیوسته‌اش در مناطق جنگی، مسیر زندگی‌اش را تغییر می‌دهد. اولین تحول اساسی در زندگی حسین رفیعی بعد از آشنایی با شهید «علی هاها» صورت می‌گیرد. او در توصیف این آشنایی می‌گوید:«به قله‌ای مشرف به منطقه اورامانات رفتیم. قله‌ای به نام «کوه تخت»، با یک دکل مخابراتی و یک ساختمان محکم. کوه تخت، بلند و سربه فلک کشیده بود. به حدی که عراقی‌ها زیر پای ما بودند. مسئول محور کوه تخت، پاسداری سیاه‌سوخته، با قیافه‌ای جنوبی، ریش‌های بلند و قد و قامت کشیده بود که مثل پلنگ از یک کوه به کوه دیگر می‌رفت و به‌هر جا سرکشی می‌کرد. اسمش هم مثل قیافه‌اش عجیب و غریب بود: «علی هاها». (علی هاها، از استان فارس و شهرستان مُهر و سپاه لارستان به مریوان اعزام شده بود. او 18 شهریور 1360 در مریوان به شهادت رسید. حسین رفیعی بعد از 31 سال رد او را گرفت و به خانواده‌اش در روستای میرملکی شهرستان مُهر سر زد و آنجا از حماسه علی هاها و مظلومیتش گفت.)

 
فرد دیگری که در جبهه‌ها روی حسین رفیعی تأثیر شگرفی گذاشت و باعث تحول شخصیتی عمیق او شد، شهید «علی چیت‌سازیان» بود. راوی در طول روایت بارها به شیفتگی خود به این فرمانده دوست‌داشتنی اشاره می‌کند، علی چیت‌سازیان با تشکیل «لشکر انصارالحسین (ع)» در همدان، به‌عنوان «فرمانده اطلاعات و عملیات» این یگان برگزیده شد و در بیشتر عملیات‌هایی که برای مقابله با متجاوزان طراحی شد، شرکت کرد؛ ازجمله «والفجر2»، «والفجر 5» و «والفجر 8». او چند بار مجروح شد، اما هربار با جدیتی بیشتر و عزمی راسخ‌تر، به جبهه برمی‌گشت. علی با وجود این‌که مسئولیت سنگین فرماندهی اطلاعات و عملیات لشکر انصارالحسین(ع) را به عهده داشت، هیچ‌گاه از نیروهای مخلص بسیجی دور نمی‌شد. تأثیر شخصیت او بر نیروها به‌گونه ای بود که حسین رفیعی را از «حسینِ غلام» به «غلامِ حسین» تبدیل کرد.
 
راوی کتاب، در این اثر از حضور خود در بیشتر عملیات‌های شناسایی در طول جنگ می‌گوید و از لحظه‌هایی که در کنار سایر رزمندگان واحد اطلاعات و عملیات سپرده و مأموریت‌هایی که در قلب مواضع دشمن داشته‌اند.
 
کتاب «فقط غلامِ حسین باش» بعد از انتشار مورد توجه بسیاری قرار گفت. ازجمله، سردار شهید حسین همدانی درباره این اثر گفته است: «این کتاب، کتابی قابل توجه است، چون هم راوی و هم نویسنده آن هر دو در صحنه جنگ حضور داشته‌‌اند و حمید حسام نویسنده کتاب «فقط غلامِ حسین باش» نیز به‌خوبی توانسته،‌ فضای آن زمان را بیان کند.» در بخش تصاویر این کتاب، 37 تصویر مرتبط با موضوع اثر ضمیمه کتاب شده است.
 
کتاب «فقط غلامِ حسین باش» روایت جانباز سرافراز حسین رفیعی به قلم حمید حسام در 243 صفحه از سوی انتشارات شهید کاظمی منتشر شده است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها