دوشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۰ - ۰۸:۱۶
بهای سنگین متفاوت بودن

حبیب‌الله مستوفی، ادیب، فرهنگ‌پژوه و معلم بازنشسته در پاوه، در یادداشتی برای «ایبنا» به مناسبت یادروز قتل امیر کبیر از بهای سنگینی که او برای متفاوت بودن پرداخت، نوشت.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در کرمانشاه - حبیب‌الله مستوفی:

گه مُلحِد و گه دَهری و کافر باشد
گه دشمن خَلق و فتنه‌پرور باشد
باید بچشد عذاب تنهایی را
مردی که ز عصر خود فراتر باشد (شفیعی کدکنی)

زایش این نوشته از زِهدان دو خاطره

این کوتاه‌نوشت در سایه‌سارِ دو خاطره‌ی نه تنها متفاوت بلکه متضاد پدید آمد و سامان یافت؛ نخست به یاد آوردن جمله‌ای از دوستی در سال‌های دورِ دوره ابتدایی. دوم هم صحبت شدن با فرماندار شهرستانم (پاوه) در ماه‌های نخستِ بعد از انقلاب، در دوران دانشجویی و یادداشت‌هایم از یکی از کتاب‌های ایشان، هیجده سال بعد در دوران معلمی.

خاطره نخست، نفرین امیر کبیر

قریب پنجاه سال از روزی که ما دانش‌آموزان کلاس ششم ابتدایی دبستان دولتی ضیایی پاوه می‌بایست در فردای آن روز در جلسه امتحان درس حساب و هندسه حاضر شویم می‌گذرد اما برایم مثل امروز با کمترین ابهام، لمس کردنی است. همسالان نگارنده که کتاب حساب و هندسه ششم ابتدایی آن دوران را دیده‌اند، می‌دانند که مباحث کتاب موضوعاتی مانند: مرابحه، تسهیم به نسبت، تنزیل، امتحان درستی یا نادرستی ضرب یا تقسیم از طریق روشی به نام «نُه نُه طرح» و ...برای ما (کودکان 11 تا 12 سال) سخت و سنگین بود. طنین صدای یکی از یاران دبستانی ما که چندان علاقه‌مند ریاضی نبود، هنوز در گوشم می‌پیچد که می‌گفت: هرچه می‌کشیم از دستِ امیر کبیر است، اگر او نبود، مدرسه‌ای هم نبود و ما راحت بودیم. با شنیدن سخنان دوستم، لحظه‌ای تصویرِ مردی در کتاب‌های آن دوره با چهره‌ای مصمم که کاغذی لوله شده در دست داشت، در ذهن کودکانه‌ام می‌نشست و با خود می‌گفتم: این مرد چگونه اولین مدرسه را درست کرده؟

خاطره دوم، تحسین امیر کبیر

سال دوم دانشجویی را در دانشکده علوم تمام کرده بودیم که در ترم پنجم به بهمن 57 رسیدیم و پس از انقلاب به زادگاه برگشتیم. شخصی به نام آقای علی رضا قلی تهرانی در جهاد سازندگی بود و سپس برای مدت کوتاهی فرماندار پاوه شد، به عنوان دانشجو با ایشان جلسه‌ای داشتیم. جوانی خوش قیافه با ریشی پُرپُشت و سیاه بر چانه، هم خوب صحبت می‌کرد و هم از خوبی‌ها می‌گفت ما را به پشتکار، سخت‌کوشی، احترام به پیشینیان موفق اما توقف نکردن صِرف در تمجید از آنان و تلاش برای بهتر از آنها شدن و... دعوت می‌کرد. می‌گفت: هر یک از شما می‌توانید آنگونه عمل کنید و بلکه بهتر از آنان شوید. دوران فرمانداری و ماندگاری ایشان در پاوه بسیار کوتاه بود. سال و ماه در گردونه روان و بی‌درنگِ زمان سپری شد، تا در روز هفتم مرداد سال 77 در یکی از کتابفروشی‌های کرمانشاه، کتاب «جامعه‌شناسی نخبه‌کشی» را - که خبر چاپ آن را از پیش شنیده بودم - دیدم. نام علی رضاقلی به عنوان مؤلف و تداعی خاطراتم از ایشان، بر اشتیاقم برای خرید کتاب که توسط نشرِ نی چاپ شده بود، افزود و به راستی از مطالعه و یادداشت‌برداری از آن سودِ لذت‌بخش بردم. دکتر علی رضاقلی که در سوربُن جامعه‌شناسی سیاسی آموخته، در این کتاب که موضوع کلی آن عملکرد نُخبگان و چگونگی برخورد جامعه با آنان است، میزرا تقی خان فراهانی (امیر کبیر) را چنین توصیف می‌کند: دومین ستاره درخشان شبِ پانصد ساله این مُلک

و امروز در یاد­روز امیر کبیر

صد و هفتاد سال پیش در چنین روزی بیستم دیماه 1230 ه.ش از طرف ناصرالدین شاه قاجار (بیست ساله) دست خطی بدین مضمون خطاب به فراش باشی دربار صادر شد: «چاکرِ آستانِ ملائک پاسبان...حاج علیخان- فراش باشی شهریاری... به فین کاشان رفته میرزا تقی خان فراهانی را راحت نماید.» این در حالی بود که کمتر از چهار سال قبل از این فرمان قتل، در فرمان دیگری خطاب به میرزا تقی خان چنین نوشته بود: «تمام امور ایران را به دست شما سپردیم و شما را مسؤل هر خوب و بدی که اتفاق می‌افتد، می‌دانیم. همین امروز شما را شخص اول ایران کردیم و به عدالت و حُسن رفتار شما با مردم کمال اعتماد و وثوق داریم و بجز شما به هیچ شخص دیگری چنین اعتقادی نداریم و به همین جهت این دستخط را نوشتیم.»

چرایی فاصله زمانی کوتاهِ دو ضد­نوشته شاه

میرزا تقی خان فراهانی مشهور به امیر کبیر در سال 1848 میلادی یعنی زمانِ اسپنسر، اگوست کنت، مارکس، ادیسون، نیچه و هگل در سن چهل و دو سالگی صدر اعظم ایران شد. درد‌ها را می‌شناخت و با صلابت اقدام می‌کرد. ورود به جزئیات حرکت امیر کبیر نه آسان است و نه هدف این نوشته، و البته در خورِ کاوشگران تاریخ. بر این باورم که میرزا تقی خان فراهانی به دنبال تحققِ توصیه حافظ بود اما ناکام ماند؛ در خلاف‌آمد عادت بطلب کام که من / کسبِ جمعیت از آن زُلف پریشان کردم
او پیشتر از زمانِ خود بود و متفاوت‌تر به زمانه می‌نگریست. در پی توسعه بود و چون مجالی اندک یافت، (سه سال و یک ماه و بیست و هشت روز) ذهنش را در عمل نمود داد و سرانجامی خونین را تجربه کرد. نگاهی فهرست‌وار تنها به سه مورد را گویا و بی‌نیاز از شرح می‌دانم:
*تأسیس دارالفنون (پلی تکنیک) و استخدام معلمین خارجی برای تدریس که تنها سیزده روز پس از افتتاحش زنده ماند.
*کاهش حقوق ناصرالدین شاه به ماهیانه دو هزار تومان در حالی که حقوق پدرش (محمد شاه) شصت هزار تومان بود.
*منع رسم بَست‌نشینی (فرار از مجازات) در اماکن مذهبی که وزیر مختار روس به او گفت: پس برای بست‌نشینی خود چه می‌کنی

سخن پایانی؛ نقل دو روایت از قتل امیر کبیر

روایت روزنامه معاصر امیر کبیر از رگ زدن او
روزنامه وقایع الاتفاقیه که حیاتش را مدیون امیر کبیر بود، بیست روز پس از بریدن رگ‌های امیر، چنین نوشت:
«میرزا تقی خان که سابقا امیر نظام و شخص اول این دولت بود، شب شنبه هیجدهم ماه ربیع الاول در کاشان وفات یافته است.»
و اینک روایت شادروان فریدون مشیری، صد و سی و یک سال بعد در سال 1361 ه. ش از قتل امیر
هنوز، نفرین می‌بارد از در و دیوار
هنوز، نفرت از پادشاه بَد کردار
هنوز وحشت از جانیان آدمخوار
هنوز لعنت بر بانیان آن تزویر
و تاریخ همچنان صندوقچه روایت‌های متضادِ نزدیک و دور وقایع...

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها