سه‌شنبه ۳۰ آذر ۱۴۰۰ - ۱۸:۰۰
«یَلدا» در پنج «نَوا»     

حبیب‌الله مستوفی، ادیب، فرهنگ‌پژوه و معلم بازنشسته در پاوه، در یادداشتی به مناسبت فرا رسیدن شب چله، یلدا را نماد تولد طلوع و زایش نور پس از طولانی‌ترین غروب و تسلط تاریکی در شبِ پایانی پاییز دانست.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در کرمانشاه - حبیب‌الله مستوفی:
لامکانی که در او نورِ خداست /  ماضی و مستقبل و حال از کجاست؟
ماضی و مستقبلش نسبت به توست / هر دو یک چیزند پنداری که دوست  (دفتر سوم مثنوی مولوی)
 
در آن سوی گردونه گردان و تکراری زمانِ بیکران که بال‌های خویش را بر هر آنچه در دایره درک ما (انسان)‌هاست گسترده است، گذشته یا آینده، سال و ماه و شب و روز یا سیاه و سفید و کوتاه و بلند، تفاوتی ندارند و همه در یک آن و لحظه‌اند. تنها با باز شدن پای ما (انسان‌ها) است که دایره معنا گشوده می‌شود و نمادها شکل می‌گیرند.
 
یلدا نماد تولد طلوع و زایش نور پس از طولانی‌ترین غروب و تسلط تاریکی در شبِ پایانی پاییز است و هر چند در چهار قدمی تا تولد مسیحِ مریم نیز قرار دارد، اما قِدمَتَش دراز دامن‌تر به‌نظر می‌رسد، چرا که انسان از ابتدای بودنش در هستی با واقعیت‌های ملموسِ «نور» و «ظلمت» دست در گریبان بوده و خواهد بود. هدف این نوشته ورود به شرح مبسوطِ چرایی و چگونگی شب یلد و حواشی و آداب و رسومش در فرهنگ‌های مختلف نیست که خوشبختانه بسیار پُر عبور است و مشروحش به یمن عصرِ مبارک اطلاعات و ارتباطات در دسترس است. آنچه بر ذهنم نشست، چگونگی نشستن «یلدا» بر ذهن جمعی از بزرگان ادبِ فارسی و کُردی بود که در آستانه شبِ چلّۀ سال 1400ه.ش در بندِ کلمات مکتوب درآمد.
 
1- دل‌های یلدایی ریاکاران

ناصرخسرو قبادیانی؛ فیلسوف، شاعر و جهانگرد مشهور قرن پنجم هجری که گفته‌اند بعد از فردوسی تنها کسی است که در اشعار خویش از لفظ «خِرَد» بیشترین استفاده را کرده است و شاید به این دلیل هم او را شاعر شعر متفکرانه لقب داده‌اند، نزدیک 1000 سال پیش شب یلدا را دست‌مایه اعتراض  به وضعیت زمان و زمانه آن  دوران قرار داده و گزارش‌گونه‌ای را تهیه کرده است که به‌خوبی پرده از حاکم بودن ظاهرسازی و دورویی موجود در جامعه برمی‌دارد، به‌ویژه که این تزویر و ریا در قالب و با استفاده از سنت‌های عرفی چون«یلدا» یا دینی مانند شب «قدر» در مساجد اجرا شده است. ناصرخسرو ضمن اعتراض به این ریاکاری ناروا ، درون انسان‌های ظاهرساز و دوچهره را به دلیل جهل و نادانی چون تاریکی شب یلدا می‌داند؛
قندیل فروزی به شب قَدر به مسجد  /  مسجد شده چون روز و دلت چون شبِ یلدا
قندیل مَیفروز، بیاموز، که قندیل  /  بیرون نَبَرد از دل پر جهل تو ظُلما
 
2-  همراهی قدرت‌مداران چونان تاریکی یلدا
شمس‌الدین محمد خواجه رمز و راز، حافظ شیراز نیز 300 سال پس از ناصرخسرو در یکی از غزل‌هایش واژه یلدا را بهانه بیان برداشت‌های خود از آنچه در اطرافش جاری بود، کرده است. اگرچه حافظ را قهرمان پوشیده‌گویی و ابهام و ایهام دانسته‌اند و این‌که خود را در لابه‌لای ابیات پنهان می‌کند و این مطلب باعث شده که هر کسی نیمه پنهان خویش را در غزل‌های او بجوید تا این تعبیر زیبای استاد شفیعی کدکنی درباره او صدق کند؛
 مستی و هوشياری و راهی و رهزنی  /  ابری و آفتابی و تاریک‌‌روشنی
 
اما به‌نظر می‌رسد در مورد یلدا به‌گونه‌ای آشکارتر سخن گفته است. برابر گزارش‌های تاریخی حافظ در دوران زندگی خود در شیراز شاهد دست به دست شدن قدرت بین سلاطین و پادشاهان بوده و خود نیز در مورد هر یک از آن‌ها  منفعل نبوده است؛ موافق ابواسحاق آخرین فرمانروای آل اینجو بود، اما با امیر مبارزالدین مؤسس آل مظفر سَرِ سازگاری نداشت، درحالی‌که با پسرِ امیر مبارزالدین یعنی شاه شجاع همراه بود و از او شنیده بود که می‌گفت: «پدرم بارها از پشت رَحل قرآن  بلند می‌شد و سَرِ مخالفانش را با شمشیر از تن جدا می‌کرد».  شاید برخورد عریان با این واقعیات بود که حافظ را وادار نمود بسیار روشن و بدون ابهام تصمیم بگیرد از تناقض‌های درونی دور شود و اعلام کند که نزدیکی و محشور شدن با حاکمان ستم‌پیشه و زورمَدار شبیه فرو رفتن در تاریکی شبِ یلداست و تنها چاره دمیدن نور خورشید عدالت است نه دریوزگی در درگاه صاحبان بی‌مروت قدرت؛
بر سر آنم که گر ز دست برآید / دست به کاری زنم که غصه سر آید
خلوت دل نیست جای صحبت اضداد / دیو چو بیرون رود فرشته درآید
صحبتِ حُکّام، ظلمتِ شبِ یلداست /  نور ز خورشید جوی بو که برآید
بر در ارباب بی‌مروت دنیا /  چند نشینی که خواجه کی به درآید
 
3- با صبر و شمع در مقابل یلدا، رو به سوی سَحر

پروین اعتصامی بانوی معاصر و نامدار شعر فارسی است که شوربختانه تنها سی و پنچ شبِ یلدا را تجربه کرد و با این حال روایت خاصِ خود را از شب ِ یلدا دارد. زندگی پروین اعتصامی به‌عنوان یک زن اهل ادب در دوره‌ای که تعداد مدارس دخترانه بسیار اندک بود و میزان بی‌سوادی بسیار بالا با سختی‌های ویژه خود همراه بود. تا مدتی اشعار او را منتسب به یک مرد می‌کردند تا جایی‌که مجبور شد با سرودن شعری اعلام کند پروین یک نام زنانه است و زن هم می‌تواند شعر بسراید؛
از غبار فکر باطل، پاک باید داشت دل / تا بداند دیو، کاین آئینه جای گَرد نیست
مرد پندارند پروین را، چه برخی ز اهل فضل / این معما گفته نیکوتر، که پروین مرد نیست
 
دو سال پایانی عمر پروین با جنگ دوم جهانی و نابسامانی ایران توأم شد که همراه با شرایط فرهنگی و نوع نگاه به زن و جایگاهش در جامعه  در شعر او نمود یافت. او در چند بیت تابلویی از اوضاع زمانه خویش را ترسیم می‌کند که در آن ضمن توصیه به دوری از یأس و ستایش صبر، وضعیت حاکم را به شبِ یلدای بلندِ تیره و تار تشبیه می‌کند که بسیاری برای از بین بردنش تلاش کردند و بدون توفیق در خاک خفتند. اما در پایان بازهم در انتظار اصلاح گرانی است تا چون شمعی تاریکی یلدارا بزدایند و پنجره‌ای بر صبح بگشایند؛ 
ای دل عبث مخور غم دنیا را /  فکرت مکن نیامده فردا را
کنج قفس چو نیک بیندیشی /  چون گلشن است مرغ شکیبا را
بشکاف خاک را و ببین آنگه /  بی مهری زمانۀ رسوا را
دور است کاروان سَحَر زینجا /  شمعی بباید این شبِ یلدا را

4- عُمرِما کبریتی است برای چراغِ یلدا شکن
ملا محمد بالخی مه‌حوی شاعر و عارف مشهور کُرد در سال‌های قبل از نهضت مشروطه در ایران، ایامی را در شهر سنندج و مهاباد مشغول تحصیل علوم و معارف اسلامی بوده و سپس در بغداد و شهر سلیمانیه اقلیم کردستان به تدریس مشغول شد و سرانجام در سال 1285ه.ش درگذشت. محوی چونان پدر خود به مشایخ نقشبندی نزدیک بود و تأثیر این قرابت در اشعارش مشهود است. انیس اشعار حافظ بود و شاید بتوان یکی از دلایل اعتراضش به واعظان و زاهدان نمایان را که گاهی مشکلاتی را هم برایش رقم می‌زد، ناشی از این نزدیکی دانست.

قسه گه‌ر عیقدی گه‌وهه‌ر بێ غه‌ره‌ز ده‌یکا به خه‌رمو‌هره / چ ته‌ئسیریی له وه‌عزت دایه واعیز وا پڕ ئه‌غرازی
(سخن و نصیحت اگر شبیه گردنبند طلا آراسته شود، سوء نیت آن را به مُهره‌های درشت بی‌ارزش تبدیل می‌کند/ پس ای واعظ چه تأثیری در سخنان همراه با سوء نیت تو وجود دارد؟)
 
بُن‌مایه‌های تفکر عرفانی لاجرم سایه خود را بر به‌کارگیری لفظ یلدا توسط محوی به‌جای نهاده و او در چند بیت زیبا به موضوع پرداخته است. از دیدگاه این عالم وعارف کُرد رها شدن در دریای پر هیاهوی و هوسناک دنیای مادی هنر مردان نیست و کسانی را که حریصانه به هردَری می‌کوبند تا از دنیا (پیرزن سپید موی) که در هر دوره‌ای به جمعی(به‌صورت موقت ) روی خوش نشان می‌دهد کسب آبرو و اعتبار کنند، ملامت می‌کند. و سال‌های زندگی در اختیار انسان را به کبریتی تشبیه می‌کند که وظیفه‌اش روشن کردن چراغ برای درهم شکستن تاریکی شب یلداهای پیش‌روست.
نه‌ڵێ مه‌ردم که دنیا پشتی له‌و، ئه‌و روو له دنیا بی / که پووری زاڵه، بۆچی پیره زاڵی پێ ره‌زا نابێ
(کسی که با وجود عدم آماده بودن شرایط بازهم برای هوس‌های دنیوی حریص است حق ندارد ادعای مردانگی کند/ اگر خود را زیرک چون رستم زال می‌داند چرا پیرزن کهنسال دنیا از او دوری می‌جوید؟)
 
ئه‌گه‌ر تاجت له سه‌ر کا، سه‌رتی پێوه قووت ئه‌دا ئاخر / موباره‌ک که‌ی ده‌بێ ئه‌و خه‌لعه‌ته‌ی وا خه‌لعی له دوا بێ
(اگر دنیا تاج بر سرت نهد، سَرَت را همراه آن بر باد می‌دهد/ چه ارزشی دارد آن هدیه‌ای که روزی آن را باز پس گیرند؟)
برا، فکری چرا! کیبریتی فرسه‌ت تا له ده‌ستا‌یه / شه‌وی یه‌لدا له پێشه، ڕۆژی عومرت وه‌خته ئاوا بێ
(ای برادر تا وقتی که کبریت چون یک فرصت در دستان تو است، در فکر روشن کردن چراغی باش / زیرا شب تاریک یلدا را پیش‌روی خود داری و فرصت کمی از عمرت باقی است.)
 
5- نگاه عاشقانه، معشوقِ یلدا شکن
عبدالرحمن بگ صاحبقران (سالم)؛ شاعر غزل‌سرای کُرد متولد سال 1183ه.ش در سلیمانیه است. عبدالرحمن در طول عمر 64 ساله اش بیشتر دست در گریبان بیماری بود و جالب است که «سالم» را به‌عنوان نام شعری خود برگزید. او در دوران سه پادشاه قاجار( فتحعلی شاه، محمد شاه و بیست سال اول سلطنت ناصرالدین شاه) می‌زیست و پس از افول ستاره حکومت بابان به تهران آمد، اگرچه به ناراضی بودن از این مهاجرت در اشعار خود اشاره کرده است، اما این امر موجب آن نشد تا از به‌کار بردن کلمات فارسی در اشعارش بکاهد.

شوورەزاری خاکی ڕەی ئەمجارە دامەنگیرمە / ڕوو لە هەر وادیی دەکەم خاری وەکوو زەنجیرمە
(این بار شوره زار خاک شهر ری نصیبم شده / به هر سو و سرزمینی می‌روم احساس اسارت می‌کنم)
ئیبتدا بۆ ڕەی کە‌هاتم فیکری عەقڵیم لێ نەکرد / حەبسی تارانم گوناهی کاری بێ تەدبیرمە
(آمدنم به ری از ابتدا عاقلانه نبود / احساس اسارتم در تهران نیز ناشی از بی‌تدبیری خودم است.)
 
در نگاه سالم به شب یلدا، نوعی تقلیل‌گرایی وجود دارد. به عبارت دیگر او سیاهی و بلندی شب یلدا را عددی نمی‌داند و این مطلب ممکن است ناشی از نگاه عشق محور و امیدوارانه او به یک نجات‌دهنده (معشوق) باشد.

په‌ناهم شەهسەوارێکە گوزەر کا گەر بە ئەلبورزا / دەکا زەربی سمی ئەسپی لە خارا تووتیا پەیدا
(امید من به شاهسواری است که اگر بر کوه البرز هم بگذرد/ ضربه سنگین سُم اسبش سنگ سختِ خارا را چون توتیا پودر می‌کند)
ئەگەر خورشیدی تیغی بێ، بەسەر شەودا شەبیخوون کا / دەکا بەرقی بە یەک پەرتەو لە یەلدادا زیا پەیدا
(اگر با شمشیرش که لبه تیزِ آن چون خورشید می‌درخشد ناگهان بر تاریکی شب بتازد / تنها پرتوی از برق شمشیرش از تاریکی شب یلدا روشنایی صبح را پدید می‌آورد.)
 
و سخن پایانی... بدون هیچ تبیین و توضیحی از سعدی؛
ز دَستم بر نمی‌خیزد که یک دَم بی تو بنشینم / به جز رویت نمی‌خواهم که روی هیچ‌کس بینم
برآی ای صبح مشتاقان اگر نزدیک روز آمد /  که بگرفت این شب یلدا ملال از ماه و پروینم
***                                                                                                
گر تو فارغی از حال دوستان یارا  /  فراغت از تو میسر نمی‌شود ما را
هنوز با همه دَردَم امید درمان است  /  که آخری بوَد آخر شبانِ یلدا را

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها