شنبه ۱۳ آذر ۱۴۰۰ - ۱۳:۱۳
راه رفتن بر لبه تیغ

وحید علیرضایی، نویسنده و منتقد اردبیلی که رمان‌های «دختر سیب» و «گستاخ» و چند مجموعه داستان و کتاب تاریخی را در بازار کتاب دارد، نقدی بر رمان «دیده‌رگین خومپارالار»، نوشته‌ی «رضا کاظمی» آورده و با هدف پویایی ادبیات در سایه مراودات، برای انتشار در اختیار ایبنا قرار داده است.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در اردبیل - وحید علیرضایی:
۱- اول مهر تا چهارم آبان سال ۵۸، ملتهب‌ترین روزهای تاریخ خرمشهر و ایران معاصر بود. التهاب جنگ و مقاومت. نوشتن از آن روزها ادای دِین به مردان و زنان شجاع آن روزهاست و مقاومت جانانه آنها. «رضا کاظمی» بستر رمانش را همان ۳۴ روز انتخاب کرده است؛ با شناختی خوب از همان روزها و با واژه، خواننده را به بستر همان جنگ نابرابر برده است.
 
۲- نویسنده دست بالا را جایی دارد که فضا را شناخته. مکان و اتمسفر اثرش و جغرافیای خرمشهر در محاصره را. با روایت‌های متعدد و تغییر زاویه دید، خواننده را به کوچه‌ها و ویرانه‌های شهری زیر آتش می‌برد. این فضا برای خواننده تداعی سینمای شوروی و شرق اروپاست که در جنگ دوم جهانی وضعیتی مشابه داشتند در برابر تجاوز آلمان.
 
۳- با وجود تلاش برای ساخت فضا، رمان از شخصیت‌پردازی جا مانده است. رمان همچون دوربینی مستندات فضا و مکان را نشان می‌دهد ولی انسان‌ها را که جان و روان یک شهر هستند، نمی‌تواند نشان دهد. دوربین از فصلی به فصل دیگر می‌رود. از بیمارستان به گورستان، از خانه نجمه به مرده‌شورخانه و از خانه گروهبان به شبستان و…خواننده فقط مشاهده‌گر وقایع است، نه آدم‌ها. «دیده‌رگین خومپارالار» دراماتیک نیست؛ چون عناصر درام را ندارد. درام در تقابل یک یا چند عنصر پدید می‌آید در بستر ژانری خود. کاظمی بستر را رمانس انتخاب کرده، ولی عشق را دراماتیزه نکرده است. اگر بستر ناتورالیستی بود می‌شد بحثی جدا کرد؛ اما در این بستر، خواننده باید که عشق را، نفرت را، کینه یا… را ببیند ولی از آن عناصر و تقابل‌ها چیزی نمی‌بینیم. عشق خنثی و خیالی سلیمان به نجمه چه جنبه دراماتیکی پیدا کرده؟ کجا گرهی ایجاد کرده و التهابی به متن افزوده؟ نجمه سویی از شهر درگیر است و سلیمان در سویی دیگر. قضیه پایان خدمت سلیمان هم گرهی ایجاد نمی‌کند، چون التهابی به متن وارد نمی‌کند. خواننده در ورای دوربین‌وار واژه‌ها بیشتر از اکشن و التهاب و دلهره، دو سرگردانی محض از دو نفر در آن روزهای ملتهب شاهد است که هر کدام در خلوت خویش قصه خود را پیش می‌برند.
 
۴- کاظمی سعی دارد با کشاندن قصه از خرمشهر به اردبیل، وجه دراماتیک خود را در تقابل دو شهر بیابد، اما در ساخت اتمسفر اردبیل می‌ماند. خواننده از اردبیل جز سرچشمه و سینما پارس و مسافرخانه و سرما چیز بیشتری دستگیرش نمی‌شود. در مورد نجمه هم ما عناصر اقناع برای تغییر روانی او نداریم و با او همراه نیستیم. هر چند تصاویر -با واژه- به زیبایی ساخته می‌شوند، چون عنصر نارنجک برای دختران مانده در شهر یا فصل جذاب مرده‌شورخانه، ولی اینها خواننده را برای یک امر دراماتیک بزرگ‌تر آماده نمی‌کند.
 
۵- باید از رضا کاظمی تشکر کرد به خاطر اینکه بر لبه تیغ راه رفته و نلغزیده است. رمان به شدت می‌توانست رنگ و بوی ایدئولوژی حاکمان را بدهد؛ اما کاظمی - با هوشیاری - یک اثر شخصی نوشته که قطعاً از آنِ خودش است. او در لابه‌لای رمان، دوبار نامی از یک قهرمان آورده است: هوشنگ صمدی کلخوران. یک‌بار فقط نام فامیلی‌اش را و یک‌بار فقط اردبیلی بودنش را. اثر با پررنگ شدن نام او مسیری دیگر می‌یافت ولی رمان با هشیاری نویسنده هم نام این قهرمان را جاوادن کرده و هم از سقوط گریخته است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها