شنبه ۱۰ مهر ۱۴۰۰ - ۰۹:۳۰
انجام آن کار به ظاهر ناممکن

عملیات ثامن‌الائمه، 5 مهرماه 1360 در محور آبادان به شرق کارون آغاز شد و پس از 42 ساعت، با شکسته شدنِ حصر آبادان و بازپس‌گیری بیش از 150 کیلومتر مربع از خاکِ ایران، به پایان رسید. نوشتار پیش‌رو به بازتاب این پیروزی بزرگ در برخی رسانه‌های خارجی پرداخته و مروری داشته بر خاطرات معصومه رامهرمزی در کتاب «یکشنبه آخر».

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)- مرتضی میرحسینی: «یک: عملیات را ثامن‌الائمه نامیده بودند و هدف آن شکستن محاصره آبادان بود، در مهرماه 1360. در آن مقطع و از نگاه بیشتر ناظران داخلی و خارجی، کار جنگ گره خورده بود و در بیشتر تحلیل‌ها و تفسیرها گفته می‌شد که نه عراقی‌ها توان پیشروی بیشتر را دارند و نه ایران می‌تواند مناطق اشغالی در خاکش را آزاد کند.

مثلا رادیو اسرائیل به نقل از یکی از نشریات آمریکایی و با ذوق‌زدگی و خرسندی از احتمال طولانی‌ و فرسایشی شدن جنگ می‌گفت: «پس از اشغال قسمتی از خاک ایران به‌دست عراقی‌ها، جنگ همچنان بی‌نتیجه ادامه دارد. نه دورنمایی از پیروزی در میدان جنگ دیده می‌شود نه امیدی به آتش‌بس هست. بغداد از ترس تلفات فراوان جرأت یک حمله همه‌جانبه را ندارد و دولتمردان متعصب ایران هم ضعیف‌تر از آن هستند که اشغال‌گران را از خاک خود بیرون کنند.» حوادث بعدی نشان داد که فقط بخش اول تحلیل درست بوده و عراق واقعا در خاک ما زمین‌گیر شده است. اما بخش دوم تحلیل، زودتر از آنچه فکرش را می‌کردند غلط از آب درآمد و ایران آن کار -به‌نظر بسیاری ناممکن- را انجام داد و دشمن را قدم به قدم از مرزهایش بیرون کرد.
 
دو: پیروزی رزمندگان ما در عملیات ثامن‌الائمه و شکست حصر آبادان چنان غیرمنتظره بود که بسیاری، حداقل در آغاز آن را انکار کردند و درباره خبر پیروزی ما تردید انداختند. مثلا روزنامه آمریکایی نیویورک‌تایمز نوشت: «ایران می‌گوید محاصره شهر آبادان را شکسته است، اما عراق این ادعا را دروغ می‌داند و اعلام کرده است با فشار ایرانی‌ها فقط بخشی از نیروهایش عقب‌نشینی تاکتیکی کرده‌اند.» بی‌بی‌سی از این هم فراتر رفت و ماجرا را به کل منکر شد. «برخلاف ادعای ایرانی‌ها، شهر آبادان همچنان در محاصره است و حتی از گذشته تنگ‌تر شده است.» اما ما پیروز شده بودیم و انکار این پیروزی آشکار، حتی برای لجوج‌ترین دشمنان ایران هم دیگر ممکن نبود. رژیم بعث، به اکراه به عقب‌نشینی نیروهایش از آبادان اعتراف کرد، اما برخی رسانه‌های بین‌المللی صریح‌تر از واقعیت سخن می‌گفتند. مثل روزنامه انگلیسی گاردین که نوشت این عقب‌نشینی نه فقط یک شکست نظامی، که باختی بزرگ در صحنه سیاسی برای صدام و حزب بعث بود.
 
سه: اما این پیروزی جز با فداکاری و خلوص به‌دست نیامده بود. معصومه رامهرمزی در خاطراتش (کتاب «یکشنبه آخر») می‌نویسد: از خط مقدم تا بیمارستان‌های نزدیک خط مقدم رزمنده‌هایی بودند که هرکدام از یکی از شهرها و روستاهای ایران آمده بودند. بیمارستان طالقانی نزدیک‌ترین محل پزشکی به محل درگیری بود. همان روزهای اول، امدادگر کم آمد. بعضی از کارکنان شرکت نفت هم آمدند. عراق مرتب شهر را بمباران می‌کرد. در بیمارستان همه می‌دویدند، کسی راه نمی‌رفت. پشت در اتاق عمل بیمارستان مجروحان توی نوبت بودند. یکی بود که ریش و مویش حنایی بود و با لهجه شمالی التماس می‌کرد خواهر! من را نفر آخر ببرید اتاق عمل...

نمی‌توانستیم مدت زیادی مجروح را بستری کنیم. وقتی از زنده‌ماندن‌شان مطمئن می‌شدیم، آن‌ها را به شهرهای دیگر اعزام می‌کردیم. بعضی مجروحان که جراحات سختی نداشتند و می‌خواستند دوباره به جبهه برگردند چند روزی مهمان بیمارستان می‌شدند. یکی‌شان جوانی تهرانی بود به نام محمدرضا رحیمی‌پور. می‌خواست بعد از بهتر شدن زخم پایش برگردد جبهه. برای همین نرفت تهران. گفت می‌ترسم خانواده‌ام نگذارند برگردم جبهه. مدتی که بیمارستان بود، به بچه‌های بنیاد شهید کمک می‌کرد. گاهی هم شب‌ها می‌آمد و با چراغ قوه در چک کردن سرم‌ها و گرفتن فشار خون مجروح‌ها به ما کمک می‌کرد. چون شب‌ها ناگهانی می‌آمد دخترها اسمش را گذاشته بودند «سیستر راند». پایش که خوب شد، رفت جبهه. یک شب که شب‌کار بخش بودم دیدم مجروحی را آورده‌اند اورژانس. شناختمش. ترکش به سرش خورده بود. همراهش می‌گفت موقع نماز ترکش خورده. دوام نیاورد. خیلی برایم دردناک بود. رفتم گوشه‌ای و گریه کردم. شیفتم که تمام شد رفتم بچه‌ها را بیدار کردم و گفتم سیستر راند شهید شد. همگی رفتیم از اورژانس تا سردخانه تشییعش کردیم.»

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها