جمعه ۲ مهر ۱۴۰۰ - ۰۹:۳۰
رویش روشن چراغ نگاه

سعید تشکری در یادداشتی درباره هنر و ادبیات دفاع مقدس نوشت: «ما، مانند خاک سبزی هستیم منتظر بارش برف و مانند برفی منتظر ذوب‌شدن! طاق اتصال در فراخی مغاک تنیده می‌شود و آدم و حوای تازه، به مفهوم زن و مرد از دل هنر و درام مقاومت مداوم به خیزش و زایش و پرسش و تقدیر و تکریم و تجلیل می‌رسد.»

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)- سعید تشکری: «باید بپذیریم هنر و ادبیات دفاع مقدس ما، کماکان دچار یک مهجورماندگی عامدانه است. باید صورت و سیرت آن را بازگشایی کنیم. مهجور به مفهوم یک مدل از پیش فرض‌شده است. هنر و ادبیات دفاع مقدس، کارکردی مناسبتی، جشنواره‌ای و یا حتی فراتر از آن کارکردی ویترینی دارد. البته، نه از سوی کسانی که آن را به‌صورت جدی و باورمند دنبال می‌کنند. بیشتر از سوی کسانی که آن را باور ندارند.
 
هنر دفاع مقدس، نوعی شاعرانگی کلامی و مفهومی به دلیل ذات خود دارد. این شاعرانگی باعث جبهه‌مندی در برابر کسانی می‌شود که این ژانر هنری را با رویکردی اجتماعی و معاصر دنبال می‌کنند. اینکه هنر باید به‌مثابه یک مکانیسم جهت‌دار حرکت کند و به دنیای معاصر راه یابد و پاسخی به دغدغه‌های انسان امروزی بدهد، شکی نیست. اما چالش از جایی آغاز می‌شود که پرتو تیپ ادبی-هنری شخصیت‌های دفاع مقدس ما می‌تواند مدل انسان در بند امروزین نیز باشد و این پاسخی است که ما هنرمندان در آثارمان باید ارائه کنیم. و اینکه چرا و چگونه از منظر شاعرانگی به موضوع یا شخصیت جنگی نگاه می‌کنیم. و آیا اساسا شاعرانگی راه و پُل گذر از این ساحت هنر مقاومت به ساختمان نمایشی و تصویری هست یا نیست؟ پرسش اصلی می‌باشد. دو نگاه [تفسیری و تشریحی] و [تبدیلی، تبلیغی] در برگردان موضوعات ناب دفاع مقدس همیشه مورد بحث و مطالعه و خلق آثار تولیدی این ژانر است؛ و علت مهجور‌ماندگی هم همین است. بیاییم نخست واژگان مورد تردید خود را تعریف کنیم:
 
می‌گویند: [هیچ فراداد زنده‌ای نمی‌تواند با درآویختن به معیارهای کهن یا مدلی برگرفته از گذشته، امروز خود را چنانکه باید نگاه دارد]
می‌گوییم: [تجربه‌های تازه از ایده‌های کهن بُعدهای تازه به خود می‌گیرند. و در هر نویِ امروزین، طنین تِم‌های ازلی کهنسال و نه کهن آثاری تازه و معاصر را می‌توان خلق کرد.]
پس فرادادها را نمی‌توان به ارث برد؛ بلکه آن‌ها را باید با فرادید معاصر، اما با مشقت و شوق فراوان به‌دست آورد. هر نویسنده و هنرمند در این وادی کوشش می‌کند در آزمونی، با آرمان‌خواهی دینی بنیان‌نهادن مفهوم تازه را در الگوی مدل کهن به فرجام بیاورد. علت مهجورماندگی هنر دفاع مقدس، صف‌بندی و خط‌بندی مرسوم با آرمان و روزمرگی است. بر این تأکید دارم که ما را نمی‌خواهند ببینند. رویداد نمایشی و تصویری و نوشتاری مورد بحث ما، انسان و خداست. رویداد مورد نظر آن‌ها پُل ارتباط بین نویسنده و مخاطب است. ژورنالیسمِ رسانه‌ای تاکنون این صف‌بندی و قطع ارتباط را به تمامی انجام داده است. چون زبانِ شاعرانگی در آثار ما چیزی بیشتر از شعر است. اما شعرِ نمایشی بخشی از آن است. پویش در زبان کهن و تبدیل آن به زبانِ نمایشی، دامنه معنای مورد نظر ما را دنبال می‌کند.
 
یک مثال:
بیرون برف می‌بارد!
خواه داخل محل زندگی قهرمان نمایشی، سرد باشد، خواه گرم... در منظره ورادید ما اتفاق می‌افتد. اتمسفر برف [زیبایی] و اتفاق برف [کنش].
حالا اگر هوا هم تاریک باشد، برف هم ببارد و داخل هم سرد باشد و امکان یخ‌زدگی و انتظار آمدن کسی هم در بین باشد، برف یک رویداد اتمسفریک است. از اینجا در منظر انسان [هنر دفاع مقدس] با پیرامونش به چالش گرفته می‌شود. منِ تاویلی و کهن، را به مدد می‌گیرد. منِ معاصر، فقر و بی‌پناهی را طی خواهد کرد؛ اما هر دو انسان در رویداد نمایشی، [متن] بر یافتن چاره‌ای کوشش می‌کنند. در حقیقت [دامنه تولید] مشخص‌کننده وضعیت است. چه دامنه و چه قله‌ای را برای من ِ انسان به واکنش می‌گذاریم؟ که همان مقاومت شبه‌فرهنگی می‌باشد!
 
جان و صورت!
ما در برابر اصل درد... اصل نور را به‌کار می‌گیریم. در حقیقت ما در منظر نگاه به واقعه، کلام شخصیت‌ها را، چه پرتو تیپ باشد و چه پیشین تیپ، به مطالعه می‌گذاریم. بزرگ‌ترین اتفاق هنر و ادبیات ما در ظهور هنر و ادبیات دینی ما، یافتن ِ پرتو تیپ‌های دراماتیک و معاصرساز آن با حفظ کهن‌الگویی است. تنهایی انسان و فراق انسانِ کهنسال خداجو نقطه بحث این نگاه است. این دو تفاوت حتی در بنیان‌های علمی هم مشاهده می‌شود و دوسویگی ناساز نامیده می‌شود.
 
در علم و هنر این دو دیدگاه این‌چنین بحث و نظریه‌سازی شده است. [علم به ما درباره جهان، دانش می‌بخشد و بشر را بر جهان چیره می‌کند. و شگفت آنکه دست‌یافتِ به علم، زمانی ممکن می‌شود که برخورد انسان و جهان به‌صورت درگیری کوتاه انجام پذیرد. علم نخست از خیال‌ورزی [پیشین تیپ] آغاز می‌شود. پرسش‌ها... و پرسش‌ها تا پدیدارها، به پدیدارشناسی می‌رسد. اما این چالش فرضیه و اثبات، هردو برابر ذات آدمی رخ می‌نماید و تبدیل به دیدار واقعی می‌شود و ظهور علم از مشاهده و تجربه به اثبات می‌رسد. اما همین عظمت اثبات‌شده علمی، سپس تبدیل به سایه هول بلا می‌گردد. آدمی در برابر خود معذب می‌شود و انسان مهاجم از پیشین تیپ، به پرتو تیپ می‌رسد.]
 
پیشین تیپ: [شخصیت بدوی که توسط نویسندگان بدون دخل و تصرف هنرمندانه تبدیل به شخصیت می‌شود.]
پرتو تیپ: [شخصیت ترکیبی من داستانی و نمایشی موردنظر هنرمند به شخصیت بدوی اضافه می‌شود شخصیت آرمانی هنرمند نام می‌گیرد.]
آدم و حوا داستان بشریت است؛ اما آدم و حوا سرشت و سرنوشت گویای وضع بشری همه مردمان می‌باشد. پس هم سرشت اسطوره‌ای دارد [پیشین تیپ] و هم کردار و وضعیت جدید را [پرتو تیپ] خواهد داشت.
پس چگونه است که این مضامین به‌صورت مقاومت هشت‌ساله وقتی در ارتباط نویسندگان و هنرمندان عام، با شخصیت خود روبه‌رو می‌شوند. معاصر و ناب هستند؛ اما وقتی از نگاه معناگرا و آرمان‌خواه با زمینه خداباوری در غالب شخصیت‌های آرمان‌خواه در آثار خلق می‌شوند، محکوم به مهجورماندگی رسانه‌ای ما می‌شوند. پرسش و تردید، اصل علم و هنر است. اثبات و تحلیل هم مشترکات علم و هنر هستند. اما تفاوتی با هم دارند.
 
مثال:
[او شهید است!]
در علم مرگ یک حقیقت است؛ اما سفر روح اثبات نشده است؛ اما در هنر و زندگی، مرگ هر آدمی، رنج و شادی را به همراه دارد. رنج از فقدان خوب‌ها که می‌میرند و شادی از مرگ بدی‌ها که باید بمیرند. خلأ پُرنشدنی انسان با انسان‌های دیگر در علم با متافیزیک قابل بحث در حد فرضیه است؛ اما همین متافیزیک علمی و فیزیک شناور انیشتین، یکباره توسط ایتالو کالوینو به سبک تبدیل می‌شود؛ سبُکی و شناوری، سبک اوست. تبدیل حس‌های آدمی به شخصیت، از بُن‌مایه [پیشین تیپ] کهنسال، تبدیل به [پرتو تیپ] معاصر می‌گردد؛ اما زبان او همچنان بین دو گردونه تفکر شناور است؛ کهن و امروز!
 
تراژدی انسان جمال‌گرا در آثار هوفمان، شبیه تراژدی پرنس هوبورگ کلایست است. سایه مرگ و ترس از مرگ سرشت باشکوهی را ورق می‌زند. کسی می‌میرد و محتوای روحی او با خارج‌شدن از جسم او، به قیامتی با شکوه تبدیل می‌گردد. حال اگر همین وضعیت در صورت مثالی هنر و ادبیات دینی ما تجربه شود، چه زبان و رویکردی را به دنبال دارد؟ هیچ‌کس تلاش او را در اندازه طرح باشکوه یک هنر دینی نخواهد دید. دوست دارید ما دیده نشویم!
 
حدیث قدسی است که هربار در تشییع جنازه‌ای می‌روید، فرد مرده را خود بپندارید و آرزوی زنده‌بودن فرد مرده را خود ِ دیگرتان و او که مرده است! آیا این هنر ازلی ما نیست؟ چه زبان نمایشی باید به کار بیاید؟ آدمی و حوایی زبان گفتگوی فرد مرده و زنده، فقط از نوع نگاه ژرف‌ساخت برمی‌آید. آیا این دغدغه زنده‌بودن و مرده‌شدن و باز آرزوی زنده‌ماندن، یک تفکر علمی، دینی، فلسفی، اجتماعی و حتی گروتسکِ معاصر نیست؟ فقط چالش از جایی آغاز می‌شود که مُهر دینی بر اثر هنر دینی زده می‌شود! و ما در برابر هنرمندان دفاع مقدس، بلافاصله به او اعلام ویترینی و غیر معاصر می‌زنیم. آیا نگاه دعبل خزاعی، شاعر شیعی نمی‌تواند دردِ بودن ما هم باشد؟ پس در دنیای جدید باید جمال‌گرایی حرف، در جایی تبدیل به حس عمیق مذهبی شود. به قول جورج لوکاچ دو نوع واقعیت جان وجود دارد: [یکی زندگی و دیگری زیستن] و هردو فعلیت دارند؛ اما نمی‌توانند هم‌زبان هم باشند.
 
[هنرمند یا پدیدآورنده، در صورت، جانِ زندگی را خلق می‌کند؛ اما منتقد در طلبِ صورتِ ارائه آن جان به نقد می‌پردازد.]
هنر، از هر نوعش -رمان، تئاتر ، فیلم، موسیقی، مجسمه‌سازی، نقاشی و...- درباره انسان و سرنوشت اوست؛ اما در هنر مقاومت که ما باورش داریم، تماشاگر آن خداوند [دانای کل] است، چگونه ساختاری باید داشته باشد؟ کسی که خدا را در پایان زندگی می‌بیند، می‌میرد. اما آیا کسی که باور دارد، خداوند او را می‌بیند. چگونه باید زیست کند تا بمیرد؟
این اصلِ باشکوه جوهره هنر مقاومت هشت‌ساله ما است. که همواره توسط پُل رسانه‌ای ما خاموش مانده است. در بحبوحه زندگی تجربی [متن] زندگی واقعی همیشه غیرواقعی است! آذرخشی توسط نویسنده به [زندگی واقعی] می‌تابد و سپس [زندگی تجربی] آغاز می‌شود. کدام نگاه در برابر مخاطب [خدا.. مردم] واقعیت دارد؟
 
وقتی مخاطب خداوند است [معجزه واقعیت] دارد. وقتی مخاطب [ما] هستیم. معجزه [خیال] است. این مکاشفه را از سخنان جورج لوکاچ درباره درام به وام گرفتیم. یا به قول پاول ارنست [فقط هنگامی که به‌طور کامل بی خدا شدیم، بار دیگر تراژدی را باور می‌کنیم] مگر نه این است که فقط درام انسا‌ن‌های واقعی را خلق می‌کند. باید اعتقاد به خلق انسان واقعی وجود داشته باشد. در هنر و ادبیات دینی و پرتوتیپ‌ها، ابتدا و انتها یکی است. و فاصله آن‌ها با هم، مطالعه هنرمند و نویسنده دینی را شامل می‌شود. در هنر قدسی اصلا بر نوعی مکاشفه خردوَرز، پیرامون انسان و ساحت سرنوشتی او می‌چرخد. تأکید بر این نکته بسیار ضروری است. تماشاگر او خدا-انسان است؛ و اینکه خداوند او را می‌بیند! نوعی خلق متاثر را ارائه می‌کند و به آفرینشی نو می‌رسد.
 
شخصیت تجربی [زندگی تجربی] به‌جای [واقعیت‌گرایی] رخ می‌نماید و در چنین لحظه‌ای نوزادی به دنیا می‌آید که از دید بسیاری سال‌هاست که مرده است! زنده شدن شخصیت‌های دینی، توسط نویسنده باید تفکر [کهن، معاصر] را به مکاشفه بگذارد. نه اینکه کهنسالی بر اندام‌واره درام جا خوش کند. این تفکر در جامعه نویسندگان و هنرمندان ما دیر اتفاق افتاده است و با نوعی نگاه جشنواره‌زده و اپورتونیستی و ویترینی نیز همواره در چالش بوده است؛ اما همین حقیقت در درام جهانی بسیار زود و البته به پهنای اندیشه‌ورزی مسیحی نیز عجین شده است. درام تراژدیک همان نگاه دینی [کهنسال- مدرن] به جهان [کهن- معاصر] است. تراژدی‌های اسرارآمیزی که درباره عشق مقدس و نامقدس نگارش شده است! اما اینجا یک نگاه مهتر و کهتری به هنرمندان وجود دارد! چرا زبان مورد مطالعه و نگارشی هنرمندان و نویسندگانِ هنر مقاومت ما تاکنون مورد مطالعه قرار نگرفته است؟ پرسشی که هیچ‌گاه به‌صورت بنیادین به جواب نرسیده است.
 
- ما، مانند خاک سبزی هستیم منتظر بارش برف و مانند برفی منتظر ذوب‌شدن!
طاق اتصال در فراخی مغاک تنیده می‌شود و آدم و حوای تازه، به مفهوم زن و مرد از دل هنر و درام مقاومت مداوم به خیزش و زایش و پرسش و تقدیر و تکریم و تجلیل می‌رسد. می‌پرسیم آیا این درام مدرن است؟ پاسخ روشن است. [پیشین تیپ‌ها] باید تبدیل به من نمایشی، [پرتو تیپ] معاصر برسد. طاق اتصال این دو نوع رویکرد [بینش و دانش] است. مگر وحی هر نبی خداوند چیست؟ آیا قرار است معجزه او، ما را به سوی چه حقیقتی راهنمایی کند؟ مگر وحی در کیفیت، رویدادی خیالی است؟ هنر و ادبیات دینی کوشش منِ هنرمند برای اثبات وحی یا تعریف وحی و یا تجلیل از آن در حوزه شهود اتفاق می‌افتد. ادراک روایی باید درون مرزها و محدودیت‌ها به وقوع بپیوندد. [ادراک چه چیزی و تحت چه شرایطی؟] آیا این تشریح بنیادین ما نویسندگان دفاع مقدس نباید باشد؟
 
هر حقیقت دینی در جوهره یک خلق هنری و شخصیت داستانی، همان کشفِ تعلیق به همراه کُنش است. حتی در نخستین لحظه نگارش یک متن یا خلق یک اثر هنری، ما باز هم با یک انگاره دینی روبه‌رو می‌شویم که متأسفانه بسیاری تعریف شخصیت دینی را با شرایط غیرهمسان در محیط وارد حوزه [تبلیغ] و نه [تحلیل] کرده‌اند. ما باید از دیدگاه [خلأ اتمسفریک] به جهان نگاه کنیم و سپس آن [نوی] دیدگاه و تنوع [موضوع] ما را به سوی جهان مخاطب و تاثیرپذیری سوق دهد. باز هم تاکید می‌کنم، نگاه نویسندگان و هنرمندان، نگاه خالق به مخلوق نیست‌؛ بلکه نگاه مخلوق به خالق است. البته کنش‌مندی چنین دیدگاهی فقط وقتی به ثمر می‌نشیند که باورپذیری فلسفی اجتماعی، اخلاقی جایش را به حرکت رود به دریا و شناوربودن لحظات زندگی متافیزیک تجربی بسپارد. نه واقعیت‌گرایی که اصلا در هنر نمی‌تواند اتفاق بیفتد. هر اتفاق واقعی از نگاه هنری و ادبی از زندگی واقعی به[زندگی تجربی] مورد نظر هنرمند و نویسنده متعهد تبدیل می‌گردد.
 
به قول بورخس، رویاها به‌مثابه حبس و کابوس‌ها به مثابه گونه‌اند. دکتر فاستوس نزد مارلو و گوته، دو جهان معنوی و مینَوی و خاکی را تجربه می‌کنند. دو نوع زندگی به فاستوس و فاوست را پدید می‌آورد. در روانشناسی گوستاو اشپیکر، ذهن انسان را در [وادی رویا] به‌عنوان بدیهی‌ترین نوع واکنش انسان به حیات می‌نامد. از آن‌سو «پل گروساگ» نیز در رساله سفر عقلانی خود از [رویاها] به مفهوم پرتنش‌ترین سفر هرروزه آدمی نام می‌برد. آیا سفرهای رویایی که از کهنسالی آغاز شده است و تا جهان کنونی ادامه دارد، نباید در انگاره هنری و ادبی ما نیز دچار تغییر شود. پس زبان هنری و نگارش ما باید از جنس شعر باشد!
 
دانای کل در هنر و ادبیات دینی در حقیقت در هر واژه‌اش، کنشِ جدال‌گر، با دنیایی [نیروانا] را به پرسش می‌گذارد. متاسفانه هرگاه از واژگان فلسفه غیرالهی استفاده می‌کنیم، خود را بر جهان کهن پیروز می‌دانیم، درصورتی‌که کهنسالی [نیروانا] را می‌سازد و می‌جوید. همچنان که هر هنر و درام دینی پرسش ساده‌ای را بیان می‌کند. [انسان- خدا] و فیلسوف ایرلندی اسکاتوس اریجنا پیرو آئین وحدت وجود می‌گوید، کتاب‌های مقدس حاوی معانی بی‌نهایت هستند. [چون رنگ‌های رنگین‌کمانی در آسمان] گوته در درام فاوست -که دینی‌ترین درام نیز هست- می‌گوید، [هرچیز نزدیکی دور می‌شود.] آیا ما حق نداریم از دورهای آسمان، نزدیک‌ترین رویا را بنویسیم و خلق کنیم؟ اما به‌راستی در زمانه‌ای که چنین خلقِ هنری و نوشتن، محکومیت از پیش اعلام‌شده را دارد، هنرمند و نویسنده دینی می‌کوشد آن‌گونه بنویسد که دنیای نزدیک اوست. نزدیکِ نزدیک... خدا را باور دارم!
 
به نام هرکه دوستش می‌دارید! چراغ دل ما را مکشید!
به بهانه اینکه نور، در خانه‌های امروز که نه از آسمان، بلکه از سقف‌ها با نور فلورسنت و انرژی روشن می‌شود! نباید خورشید را نادیده بگیریم!
به نام هرکه دوستش می‌دارید، چراغ نگاه ما را هم بگذارید دیده شود. مکُشیدش!»

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها