متن استعفای پهلوی اول، به انشای محمدعلی فروغی و خروج از کشور، برای همیشه و آغاز سلطنت پهلوی دوم، در حالی که کشور کاملاً از سوی قوای متفقین اشغال شده بود و قحطی و هرج و مرج، در آن روزها بیداد میکرد.
درباره حکومت پهلوی، سخن بسیار به میان آمده و قصد ورود به آن را ندارم؛ اما یک وجه از شخصیت او، کمتر مورد توجه قرار گرفته و آن هم سوءظن شدید او نسبت به اطرافیانش بود؛ تا بدان حد که به هنگام خروج از ایران هیچ کدام از رجال و شخصیتهای همراه وی در طول سلطنتاش، حضور مؤثری نداشتند و او به ناچار، از محمدعلی فروغی خواست تا قبول مسئولیت کند و این در حالی بود که شش سال فروغی، خانهنشین شده بود و فاصله خانه فروغی تا کاخ مرمر، محل سکونت پهلوی اول، کمتر از سیصد متر فاصله داشت و از سال 1314 تا شهریور 1320، هیچ گونه دیدار و ملاقاتی صورت نگرفته بود.
درباره سوءظن پهلوی، از همان ابتدای سلطنت آغاز شد و عزم جزم او برای سرکوب مخالفان، در ابعاد گوناگون ـ عشایر، اشخاص، و ... ـ میتوان گفت از زمان اعدام سرهنگ محمودخان پولادین و مخالفت با این امر از سوی رییس ارکان حرب (رییس ستاد ارتش) حبیبالله خان شیبانی، شروع و شدت گرفت و کم و بیش تمامی همراهان وی در کودتای سوم اسفند 1299 و در طول مدتی که مشق سلطنت میکرد ـ تا نهم آبانماه سال 1304 و اعلام انقراض سلطنت قاجار و آغاز سلطنت وی از سوی مجلس شورای ملی ـ تار و مار شدند و از خانهنشینی و عزل گرفته تا مأواگزینی در گورستان شامل آنها شد و وی در این امر، صغیر و کبیر نمیشناخت و همگان را از دم تیغ گذراند و از جمله ایشان، میتوان به محمودخان پولادین و حبیباللهخان شیبانی اشاره کرد که ازجمله یاران غار او بودند و گرفتار غضب او شدند.
خسروداد، ملیحه؛ انصاری، تورج؛ باتمان قلیچ، محمودعلی؛ خاطرات تاجالملوک، ویراسته مصطفی اسلامیه، انتشارات نیلوفر، 135 صفحه رقعی، چاپ اول، زمستان 1391، تهران.
در این کتاب تاجالملوک آیرملو، معترف است که ـ صفحه 50 ـ رضاخان در دورانی که در قزاقخانه خدمت میکرد، در برپایی مراسم ماه محرم، فعال بود و مینویسد: «رضا قزاقها را که در عشرتآباد بودند، با وضع آبرومندانهای سامان میداد و خودش هم جلوی دسته در حالتی که گِل به سرو رویش مالیده بود، با پای برهنه راه میافتاد و سینه میزد. دسته قزاقها خیلی تماشایی بودند، چون همراه خودشان یک دسته بالا بانچی [نوازنده] هم داشتند که مارش عزا میزدند، و قزاقها نوحههای جالبی میخواندند، فیالمثل میگفتند:
حسین بییاور و تنها نبودی
قاجار رفت و پهلوی آمد و روزگار دیگری شد و از آنجا که پهلوی اول، عقبه و خاندان شناخته شدهای نداشت، بسیار به اطرافیان خود ظنین بود.
ارجمند، محمد؛ شش سال در دربار پهلوی، خاطرات محمدارجمند، سرپرست تلگرافخانه مخصوص رضاشاه، به کوشش عبدالرضا (هوشنگ) مهدوی، انتشارات پیکان، 294 صفحه رقعی، چاپ دوم، 1388، تهران.
در این کتاب ارجمند تاکید میکند: «شاه در عین حال که دیکتاتور به تمام معنی مقتدر بود، بزرگترین نقص اخلاقیاش سوظن مفرط بود و خیال میکنم این سوظن در مخیلهاش بعد از رسیدن به سلطنت و مکنت سرشار بیشتر شده بود. مثل این که هنوز باور نمیکرد به سلطنت ایران رسیده است و به هیچ کس خوشبین نبود و از هرجایی صدایی درمیآمد، به هرکس سؤظن میبرد و احتیاطاً با تمام قوا در خاموش کردن صدا و از بین بردن شخص مورد سوظن اقدام میکرد، و شاید این بزرگترین بدبختی برای ملت ایران بود. اطرافیان شاه به هیچ وجه قدرت انتقاد و خردهگیری نداشتند و هرکس از ترس جان و مال خود، اصل تملق و فروتنی را در روابط درباری برای خود اتخاذ کرده بود و خودش را حتیالمقدور حفظ مینمود. بنابراین بسیاری از حقایق امور به عرض شاه نمیرسید و اشتباه کاریهای عجیب، گاهی موجب اضمحلال و فنای شخص و خانواده میشد». (ص 119 ـ 118)
محمودخان پولادین که یکی از همراهان پهلوی اول و به هنگام تاجگذاری، آجودان مخصوص او بود، پس از بر تخت نشینی وی، انتظار داشت همچون، دیگر هم قطاران خود، مورد توجه قرار گیرد و چون این امر، بنا به ادعای:
عاقلی، باقر؛ شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران، جلد اول، نشر گفتار و نشر علم، 1380، تهران.
صورت نگرفت (صفحه 387) به فکر ترور پهلوی اول افتاد و برخی از نظامیان، همچون نایب سرهنگ نصرالله خان کلهر، یاور احمدخان همایون، یاور روحالله خان مشکین قلم، یاور احمد پولادین، حییم کلیمی (نمایندة دورة پنجم مجلس شورای ملی) شیخ العراقین زاده (محمدرضا تجدد)، سیدکاظم اتحاد و آقامیر [قفقازی] را همراه خود ساخت و سه روز قبل از کودتا، ماجرا لو رفت و تمامی افراد مذکور دستگیر شدند. روایت:
بهبودی، سلیمان؛ خاطرات سلیمان بهبودی، شمس پهلوی و علی ایزدی، به کوشش غلامحسین میرزا صالح، 40 + 614 صفحه رقعی، انتشارت طرح نو، چاپ اول 1372، تهران.
با آنچه که محمد ارجمند روایت میکند، مطابق است، اما ارجمند، احمدخان پولادین را عامل این امر معرفی میکند ـ که به نظر اشتباه میرسد ـ او مینویسد:
«در بین افسرانی که به سمت آجودانی شاه، روزی دو نفر کشیک میدادند، چنان که گذشت، یکی هم سرهنگ احمدخان پولادین نامی بود که قرار مسموع در توطئه خیلی محرمانهای که مخالفان علیه شاه چیده بودند، شریک بود. از قراری که شنیده شده، این دسته توطئهچینان درصدد از بین بردن شاه و ایجاد انقلاب در مملکت بودند و سرهنگ احمدخان پولادین را نیز با خود همراه کرده بودند، شاید هم صحت داشته باشد که او مأمور ترور کردن شاه بود. ولی قبل از این که عملیات این دسته شروع شود، شنیدم یکی از اشخاصی که در آن جمعیت عضو بود، به یاران خود خیانت کرد و جریان را با واسطه، یا بیواسطه به عرض شاه رساند و شاه را از توطئهای که علیه او چیده شده بود، مسبوق نمود و توطئهچیان را نیز معرفی کرد. گفتند این شخص آقامیر قفقازی بوده است. العهدة علی الراوی.
روزی که کشیک سرهنگ پولادین و سرهنگ مزینی در دربار بود، دو ساعت بعدازظهر من از منزل وارد دربار شدم و بیخیال به طرف دفتر راه افتادم. در جلوی عمارت دربار، در سمت چاپ آلاچیقی بود.
نزدیک آلاچیق که رسیدم، یک مرتبه چشمم به درون آلاچیق افتاد. دیدم شاه روی نیمکتی جلوس کرده و میزی آهنی جلویش است و ماورز لُختی هم روی میز میباشد. نفهمیدم موضوع چیست. تعظیمی کردم و از مقابل اعلیحضرت گذشتم و به دفتر کار خود رفتم. بعد از چند دقیقه از دور صدای داد و فریاد شاه را شنیدم که با آه و زاری شخصی مخلوط بود. بعداً معلوم شد در آن ساعت اعلیحضرت پولادین را که در یکی از اتاقهای دفتر مخصوص با رفیق هم کشیک خودش، سرهنگ مزینی نشسته بود. احضار میکند. ابتدا به خیال این که شاه یکی از آجودانها را احضار کرده است، سرهنگ مزینی که لباس بر تن داشته شرفیاب میشود. شاه از او میپرسد: رفیقت کجاست؟ جواب عرض میکند: در اتاق است. میفرمایید: من با او کار دارم، برو او را بیاور. مزینی فوراً به اتاق برمیگردد و به پولادین ابلاغ میکند که شرفیاب شود. پولادین از این احضار غیرمترقبه شاه فوقالعاده متوحش میشود، ولی چارهای جز شرفیابی نداشته و به اتفاق مزینی به حضور شاه میرود.
شاه با حالت فوقالعاده عصبانی نگاهی به سراپای پولادین میکند و میگوید: پدرسوخته!... میخواستی مرا بکشی؟ بعد با فحاشی زیاد به مزینی دستور میدهد پاگونهای او را بکند و با ماوزر لختی که روی میز مقابلش بود، او را تهدید به قتل میکند. پولادین به تضرع و زاری مشغول میشود و با انکار موضوع، روی دست و پای شاه میافتد. بالاخره امر میفرمایند: او را دستگیر کنید و به دژبانی یا شهربانی بفرستید.
بهزودی سایر اعضای جمعیت توطئهچیان را نیز یکی پس از دیگری دستگیر نمودند و پس از محاکمه در دیوان حرب، بعضی را تبعید و برخی را مانند هایم [حییم] یهودی و دیگران اعدام کردند. پرونده سرهنگ پولادین نیز در دیوان حرب مطرح شد و پس از تحقیقات و رسیدگی و استنطاقات مکرر، بالاخره محکمه رأی به اعدام پولادین صادر کرد؛ ولی شنیدم سرلشکر حبیبالله شِیبانی، رییس ستاد ارتش که معمولاً باید این قبیل احکام را امضا مینمود، از امضای حکم اعدام پولادین به عنوان این که رأی عادلانه نیست، استنکاف کرد و وقتی برای امضای حکم، حسبالامر به او اصرار نمودند، از شغل خود کنارهگیری کرد، زیرا عقیده او این بود که سرهنگ پولادین مرتکب جرمی نشده که مستوجب مجازات اعدام باشد...». (ص 131 ـ 130)
پولادین در نیمهشب سهشنبه 24 بهمن 1306 در میدان تیر پادگان باغشاه ـ عاقلی، میدان تیر لشکر مرکز ذکر میکند ـ با فرمان سرهنگ احمد زاویه اعدام شد.
مسیر زندگی حبیبالله خان شیبانی، با این مخالفت تغییر کرد، بدان گونه که خواهرزاده وی:
ریاحی، منوچهر؛ سراب زندگی، گوشههای مکتومی از تاریخ معاصر، زندگینامة منوچهر ریاحی، انتشارات تهران، 584 صفحه وزیری، چاپ اول، 1371، تهران.
مینویسد: بالاخره پس از کسب اجازه از دربار جهت مسافرت به اروپا به عنوان معالجه، در پایان شهریور 1312 میهن را ترک نمود و مقیم لوزان در سوئیس گردید. عنوان بیماری، البته دستآویزی بیش نبود و شیبانی چون آزادی و حتی جان خود را در اوضاع و احوال کشور در خطر میدید، قصد مراجعت نداشت».
شیبانی پس از سالها اقامت در اروپا، سرانجام در برلین مأوا گزید و به هنگام سقوط برلین، خود را به فرماندهی ارتش شوروی، به عنوان رییس سابق ارتش ایران، معرفی نمود و گویا، توسط روسها، به اتهام جاسوسی اعدام شد و روایت دیگر این که او در بمبارانهای گسترده برلین، کشته شده است.
صعود و سقوط پهلوی اول، در:
مختاری اصفهانی، رضا؛ پهلوی اول، از کودتا تا سقوط، بنگاه ترجمه و نشر کتاب پارسه، 470 صفحه وزیری، چاپ اول، 1392، تهران. بررسی شده و از چگونگی روزهای پایانی سلطنت وی:
ا. استوارت، ریچارد؛ در آخرین روزهای رضاشاه، تهاجم روس و انگلیس به ایران در شهریور 1320، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی و کاوه بیات، نشرنو، 457 صفحه رقعی، 1370، تهران.
سخن گفته است و ناگفتههای فراوانی، در این کتاب، روایت شده است.
یکی از کتابهای جالب توجهی که طی سالهای گذشته به چاپ رسیده:
نیر شیرازی، شیخ عبدالرسول؛ روزگار پهلوی اول، جلد دوم، تصحیح و توضیح دکتر محمد یوسف نیری، کتابخانه احمدی شیراز، 543 صفحه وزیری چاپ اول، 1387، شیراز.
است که از نگاه شیخ عبدالرسول نیر شیرازی، ثبت و ضبط شده و تقریباً کلیه وقایع دوران پهلوی اول، به نقد و تحلیل کشیده شده است.
ایرج رودگرگیا، در:
ایران، از کودتای سوم اسفند 1299، تا سقوط رضاشاه، نشر پردیس دانش، چاپ دوم، 690 صفحه وزیری، 1394، تهران.
تقریباً تمامی وقایع حکومت پهلوی اول را بازگو کرده و روایت اعدام پولادین ـ و یا بنا به قول او فولادی ـ را از زبان سردار اسعد و سیدجعفر پیشهوری، به گونهای دیگر روایت میکند و مینویسد و تاکید میکند: «... به نظر میرسد نوشته سلیمان بهبودی راجع به عجز و طلب عفو پولادین از رضاشاه، بیشتر جنبه غلو و اغراق را داشته باشد. زیرا به زودی در پایخت شایع شد، پولادین در پاسخ به سؤال رضاشاه به او گفته بود: عمو تو زدی شد، ما زدیم نگرفت. منظور کودتای 1299 رضاخان است». (ص 310).
قزاق، عصر رضاشاه پهلوی، براساس اسناد وزارتخارجه فرانسه، نویسنده و مترجم، محمود پورشالچی، 904 صفحه وزیری، انتشارات مروارید، چاپ اول، 1384، تهران.
اسناد جالب توجهی درباره حکومت پهلوی اول، آمده است و برای پژوهندگان تاریخ معاصر و بخصوص پهلوی اول، میتواند بسیار راهگشا باشد.
همانگونه که در ابتدای این نوشته گفتم، پیرامون حکومت پهلوی اول، حرف و حدیث بسیار است و جا دارد محققین و نویسندگان، درباره چگونگی شکلگیری و نحوه حکومت پهلوی اول، مداقه کرده و وقایع رخدادها را برپایه اسناد و مدارک نویافته، تحلیل کرده و به رشته تحریر بکشند.
نظر شما