دوشنبه ۳ خرداد ۱۴۰۰ - ۱۶:۲۰
برگی از گرگان در کتاب آزادسازی خرمشهر

سردار شهید علیرضا طغرایی از جوانان شهرستان گرگان در روز سوم خرداد ۱۳۶۱ در مدخل ورودی خرمشهر به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب (ایبنا) در گلستان، «علی اصغر طغرایی» برادر سردار «شهید علیرضا طغرایی»، بازنشسته سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است که از زمان فعالیت‌های فرهنگی و کارهای اجرایی‌اش در سپاه و قبل آن، به واسطه علاقه‌مندی ویژه‌اش به امام خمینی (ره) به‌خصوص صحیفه ایشان همواره دغدغه توجه به آثار امام (ره) را داشت و در سال 88 نماینده انتشارات عروج در استان گلستان شد.

به مناسبت سوم خرداد ماه سالروز آزاد سازی خرمشهر که مصادف با سالروز شهادت برادرش در مدخل ورودی خرمشهر است؛ مطلبی را با عنوان «برگی از گرگان در کتاب آزادسازی خرمشهر» در اختیار ایبنا قرار داد که در ادامه از نظر مخاطبان می گذرد.

در دورانی كه رژیم ستم شاهی در كشور ایران حاكم بود. در طلوع دوم دی ماه سال 1339، که خورشید نورافشانی می كرد، فرزندی پاك متولد شد كه نام او را علیرضا گذاردند و در خانواده مذهبی و مستضعف در گرگان خیابان ملل آلوچه باغ چشم به جهان نمود. در نزدیكی منزل ما مدرسه ای ((دقیقی)) بود كه دوران ابتدایی را با معدل 15.75 به اتمام رساند. شاگردی مودب و آرام و درس خوان بود و بعد از سیر مراحل علمی به مقطع راهنمایی كه در مدرسه راهنمایی تحصیلی كوروش قدم نهاد و سه سال راهنمایی سالهای 51 الی 53 را با رشد و بالندگی خاص طی نمود و وارد دبیرستان استرآبادی شد و رشته علوم تجربی را با معدل 16/39 به اتمام رساند. در این مقطع در دبیرستان با شرایط خاص فكری كه داشت زندگی ایشان وارد مرحله خاصی شد كه در دبیرستان فعالیتهای سیاسی خود را با جمعی از همكلاسی ها آغاز نمود.

ابتدا با رشد مذهبی كه داشت در بیداری همكلاسی ها نقش مهمی داشت و در ارتفاع رشد سیاسی آنها درصدد مبارزه با رژیم ستم شاهی بسیار كوشا بود و در راهنمایی و تعطیلی كلاس فعالیت چشمگیری داشت. چون دارای خصوصیات اخلاقی اخلاص، آرام و خونگرم بود با بچه ها در اعتصاب كردن در مدرسه و پخش اعلامیه های امام خمینی (ره) تحرّك زیادی داشت و جزء اولین افرادی بود كه عكس شاه را در دبیرستان پایین كشید و با تعدادی از دوستانش به ساخت كوكتل مولوتف که در ساخت آن تبحّر خاصی داشت می پرداخت. 

در دبیرستان كه فعالیت های ضد رژیم داشت شناسایی شده بود و در راهپیمایی هایی كه در شهرستان گرگان برگزار می شد با جمعی از دوستانش صمد غفوریان، آقا میرسید باقری و ... شبانه روز كوشا بودند. ویژگی های خاص ایشان بیداری نسل جوان بود كه در محرم در محله ما آلوچه باغ ساواك خیلی حساس شده بود و برای همین بچه ها شب ها خانه دوستانشان می خوابیدند كه شناسایی نشوند. در محرم بعضی از افراد در محل تعهد داده بودند كه تظاهرات و شعار داده نشود و علیرضا آنجا قاطع در مقابل بعضی از هم محله ای هایش ایستاد و با قاطعیت گفت: مگر میشود برای مجلس امام حسین (ع) از یزید اجازه بگیریم كه درگیر شد. بنده که برادر ایشان می باشم در جایی دیگر جلسات داشتیم، كه گفتن علیرضا درگیر شده و آمدیم و با زن ها صحبت كردیم كه كار شما غلط است و علیرضا درست می گوید و شب ها كه شعار می دادند، یكی از شبها درگیری با مامورانی كه تظاهرات كرده بود داشت که نیمه شب بود و برادر بزرگم به اتاق من آمد و گفت علیرضا زخمی شده، بیا ببرش به بیمارستان كه من گفتم شب شناسایی می شوم، اگر امكان دارد تو او را به بیمارستان ببر، كه برادر بزرگم ایشان را برد. 



در توزیع ارزاق عمومی و نفت درب منازل مردم بسیار كوشا بود. جالب روزی كه در خیابان امام خمینی تظاهرات كرده بودند نیروهای امنیتی ایشان را دنبال كرده بودند، درب مسجد باز بود بلافاصله شروع كرد به نماز خواندن و با این حیله از دست ماموران فرار كرد. با هوش و زكاوت خاصی كه داشت و تدبیری که در برنامه های كار او بود در كلاسهای درس آیت الله نور مفیدی كه نهج البلاغه و تفسیر قرآن بود بسیار كوشا بود و علاقه شدیدی نسبت به ایشان داشت و بعد مطالب را به دیگران انتقال می داد.

در بیداری با حلم و صبری كه داشت نسل جوان را آماده می كرد تا با رژیم شاه مبارزه كنند. یك روز بود که اگر اشتباه نکنم که یکی از علمای گرگان تبعید شده بود اول مسجد اللهیان شیخ رضا احمدی سخنرانی میکرد و بعد از آن بعضی از بچه ها، پراکنده تظاهرات می کردند که آن روز علیرضا با اتفاق دو تن از همرزمانش بازداشت می شوند و یک مرتبه متوجه می شوند که در شهربانی گرگان اعلامیه امام خمینی (ره) همراه شان است که بلافاصله اعلامیه را علیرضا میخورد تا اثری نباشد و بعد از مدتی آزاد شدند. در مسیر انقلاب تا پیروزی، فعالیت های چشمگیری با حضور دائم در تظاهرات داشت که روز پنجم آذر گرگان که روز بیاد ماندنی بود، ایشان نقش مهمی داشت که در همان روز زخمی شدند که داستان مفصلی داشت که حتی در بیمارستان بنام دیگر خود را معرفی میکنند که لو نرود. خلاصه از بدو تولد فردی آرام، باتقوا، باخلوص و مدیر و مدبر بود که عده ای را در مبارزه جمع میکردند تا در نابودی رژیم شاه کوشا باشند و بحمدالله یکی از موفق ترین نیروها بود و جالب اینکه از یکی از فعالین هیئت منتظرین امام زمان (عج) گرگان بود که دوستان خاطرات زیادی از ایشان دارند که به علّت کمی وقت نمیشد حق مطلب را ادا کنیم.

واقعا عشق و علاقه واقعی به ائمه (ع) داشت و شب ها در جلسات مرتب شرکت می کردند و با خود آگاهی که داشت در کنار دیگران کوشش می کرد و در مسیر انقلاب دو بار بازداشت شده بود و یکی از عاشقان حضرت امام خمینی (ره) که ولی فقیه زمان بود که میگفت باید در عمل مقلد امام بود نه در شعار، واقعاً عاشق امام خمینی (ره) و مستضعفین و ضد ظلم بود و همچنین حامی محرومین بود و عاشق اهل بیت و قرآن بود و می گفت قرآن کتاب ما، خمینی امام ما، وحدت سلاح ما، نابودی استکبار جهانی شعار ماست و همیشه می فرمود: اسرائیل این غده سرطانی باید نابود شود و شرق و غرب نابود گردد.
 
مرحله بعدی که با پیروزی انقلاب اسلامی و اعلام همبستگی ارتش به مردم بود بلافاصله در پادگان گرگان نقش آفرینی می کرد و شب ها به نگهبانی می پرداخت و در محل، کتابخانه توحید را راه اندازی کردیم تا با آثار شخصیت هایی مثل علامه شهید مرتضی مطهری و .... آشنا شوند که بسیار فعال بود و کلاسهای آموزش برای بچه ها می گذاشت.

همیشه معتقد بود باید با تفکر اسلامی ناب که فقه سنتی و اجتهاد جواهری و اسلام ناب محمدی (ص) به فرموده امام (ره) بچه ها را آگاه می کرد و در مرحله پیروزی ابتدا بسیج سازندگی از آنجا که علاقه وافری به مستضعفین داشت در بسیج سازندگی در ساختن مدرسه در روستاهای مانند ترکمن صحرا به همراه خواهرم هاجر طغرائی و بنده حقیر علی اصغر طغرائی سر از پا نمی شناخت و کار و تلاش مضاعف داشت و از آنجا که در منطقه ما فرد خائنی به نام تیمسار مزین نماینده شاه ملعون بود، ظلم و جنایتی که کرده بود با بوجود آمدن هیئت های هفت نفره واگذاری در گرگان به عنوان مسئول گروه تحقیق گرگان توسط برادر عزیزمان آقای ابوالفضل دوست محمدیان مسئولیت پذیرفت و شروع به کار کرد.

در توزیع تراکتور و کشت منطقه که خوانینی زمینهای آنها را توسط کشاورزان تصاحب شده بود، وارد فاز جدید شد که با دستور العملها به پیشرفت کار میپرداختند که روستاها را به وحدت با سخنرانی دعوت می نمود تا بتوانند واگذاری زمین بین مستضعفین به عدالت اجرا شوند و برای گرفتن حق مستضعفین با نماینده شوراهای اسلامی با مراجع نظام ملاقات نمود.



در محیط کارشان دوستان هم از ایشان به خلوص و وقار و پاکدامنی نام میبردند و هنوز هم بعد از 30 سال باز یاد او در دلها و خاطرات همکارانش زنده می شود. نکته مهم در محیط کار او اقدام مختلف که در گرگان صورت گرفته بود نمونه ای از وحدت را بوجود آورده بود که همه طبق قانون در معیت نماینده حضرت امام خمینی (ره) آیت اله نور مفیدی انجام وظیفه می نمود و با شکل گیری پایگاه بسیج صاحب الزمان (عج) ملل که بنده حقیر از مسئولین آن بودم که کتابخانه قبلاً توضیح دادم. در پایگاه بسیج خیلی عاشق بسیج بود طوری که در وصیت نامه ایشان قید شده بود که آرم بسیج را در سنگ قبر من حک کنید. در یک جمله وقف انقلاب بود و عازم شهر خون و قیام شد. در بسیج قم با بعضی از دوستان گرگان آموزش را در قم گذراندند و در اوایل جنگ بود. بعد از سپری شدن آموزش عازم منطقه شدند و برای بار اول بود که اعزام شد.فصل نوین دینی، عرفانی و معنوی در وجودش مشتعل گردیده بود و پس از آن مجدداً به بچه های شهید چمران در اهواز پیوست و انجام وظیفه نمود. مرحله دوم آنجا بسیار فعال بود و شهدای گرانقدر با ایشان بودند از جمله ابوالفضل قدس شکوری و محمد حسین باقی و.... و مرحله سوم از گرگان تاریخ سوم دی ماه سال 60 عازم نبرد حق بر باطل شد و تجربه خاص در ابعاد مختلف نظامی حاصل کرده بود و در تهران و اهواز پایگاه شهید مدنی فعالیت در تیپ نجف اشرف به فرماندهی سرلشگر پاسدار حاج احمد کاظمی شروع نمود. 

برادرم سردار شهید علیرضا طغرائی در تیپ نجف اشرف نیروهای مختلفی داشت. آنجا با شهید حاج احمد کاظمی که خیلی صمیمی بودند و در کنار ایشان کارهای تیپ را انجام میداد. با فضائی معنوی که ایشان با حاج احمد کاظمی داشت. حاج احمد کاظمی ایشان را ممنوع الورود به خط مقدم کرده بود و قید کرده بود. شهید سردار علیرضا طغرائی که متوجه عملیات شد و گفت حتماً باید در عملیات شرکت کنم. واقعا فرماندهی گروهان که علاقه خاصی به بچه ها داشتند قبول می کند. چندین تپه استراتژیک را آزاد میکنند و بعد از عملیات کار تعاون و سازماندهی و اعزام نیروها را انجام می داد که خود بنده شاهد بودم، ارتباط خاصی بین فرماندهی تیپ و شهید علیرضا طغرائی بود. 

شهید علیرضا در سخنرانی که می کرد، دوستان نقل میکنند؛ در سنگر و چادرها با نماز یا ادعیه و مراسم مذهبی بر پا می کردند و بقدری خالص شده بود که بچه ها می گفتند علیرضا شهید می شود. واقعاً شجاع و نترس و باوقار بود، سختی در کار برایش معنی نداشت. چند روزی که در عملیات بودم خودم میدیدم فعالیت چشمگیر ایشان را در ابعاد مختلف با صفا و صمیمتی که بین بچه ها بوجود آورده بوده و من به ایشان می گفتم که حدوداً پنچ ماه است که مرخصی نیامده ای و مادر پیر شده و منتظرت است بیا برو. گفت: نه! تا آزادی خونین شهر هستم و تفاهم شد و من به گرگان برگشتم.

زمان هایی که از جبهه بر می گشت منزل ما مقر تدارکات پشتیبانی جنگ بود ؛مثلاً با خاک قند مربا درست می کردند و به جبهه می فرستادند. درب منزل به روی همه باز بود و امکانات جنگ تدارک می شد و آقای علی بهمنی خیلی امکانات می آورد و در خانه پخت و پز با خواهران شهید بود و آن را به مناطق جنگی ارسال می کردند. از پادگان بچه ها تیپ نجف اشرف خیلی علاقه ای به علیرضا طغرائی داشته و برایشان خیلی چیزها از اخلاق و صفای ایشان نقل میکردند که زیاد است و در مقدار نمی گنجد.



به خاطر دارم چند شب قبل از عملیات به منزل زنگ زد و گفت: اصغر داداش عکسی که عکس امام خمینی (ره) را روی سینه گرفته ام را بزرگ کن که من به ایشان گفتم که تا قدس خیلی راه است و من آیه من المومنون الرجال ... را قرائت کردم و گفتم با آبجی صحبت کن و خداحافظی کردم و در شب خواب دیدم مادرم نشسته و علیرضا را کفن کرده روی بغل مادرم است. گفتم علیرضا مردی! چه شده؟ دیدم با چشمان بسته به سمت من می آید و یک لحظه سیدی چهارشانه بی سر و سیاه پوست و کنارش آیت الله نور مفیدی که گفت فلانی بلند شو و نماز بخوان، از خواب بیدار شدم و مطمئن شدم که علیرضا شهید می شود.

تا صبح که سر کار رفتم به دوستانم گفتم علیرضا شهید شده، خوابم را برای آیت الله نور مفیدی تعریف کردم و ایشان گفتند: که خیر است. آمدم منزل یکی دو روز گذشته بود. نیمه شب نزدیک سحر تلفن زنگ زد. برادر علی اصغر احمدی فرمانده سپاه گرگان بود و گفت: حاجی چه خبر؟ گفتم: مراسم بازدید از خانواده های شهداست. گفت: وقت کردی سری به ما بزن. من متوجه شدم و از منزل خارج شدم و به سمت سپاه گرگان حرکت کردم. صبح بود که در زدم و حاج علی اصغر احمدی در را باز کرد و می خواست نماز بخواند و گفتم: علیرضا شهید شده؟ گفت: بلی، دوم شعبان سال 61 بود دقیق یادم است. در سپاه اجساد شهدا نبود، به سرد خانه مراجعه کردم در بیمارستان خبری نبود و پزشکی قانونی مراجعه کردم دنبال جسد می گشتم. حدوداً 12 -13 جسد را آورده بودند که دیدم یکی روی زمین بود که جسد پاک عاشق امام حسین (ع) که پیرو واقعی امام حسین (ع)، شهید علیرضا بود که یکی از همراهان میگفت فلانی چه بوی عطری به مشام می رسد. آرام و با کمی لبخند خوابیده بود و جسد تازه بود.

درب تابوت را بستیم و سپاه اعلام کرد که چون فردا تولد امام حسین (ع) است نه پس فردا که روز تولد قمر بنی هاشم است تشییع جنازه می شوند که من هم به منزل آمدم و در آنجا مادرم متوجه شد و گفت: از علیرضا خبری شد و گفتم: داماد شده. مراسم خاکسپاری با شکوه که نماز به امامت آیت الله نور مفیدی نماینده امام خمینی (ره) و آیت الله فاضل هرندی نماینده حضرت امام خمینی (ره) در ستاد مرکزی هیئتهای هفت نفره واگذاری زمین کشور و شهید شیخ محمد علی روحانی فرد و حجت السلام جانباز شیخ رسول رضایی امام جمعه موقت گرگان برپا شد.

لازم به توضیح است که تشییع در روز جمعه و صلوه اذان و تولد قمر بنی هاشم و با همان لباس بسیجی نماز خواندیم و دفن کردیم. مراسم با گل و شربت و شیرینی پذیرایی میکردیم و بچه ها و مهمانها مرتب جهت عرض ادب به منزل تشریف می آوردند و پذیرایی تا 15 روز ادامه داشت به جهت عرض ادب به فاتح خرمشهر، سرلشکر پاسدار حاج احمد کاظمی به خرمشهر مراجعه کردم  و به نجف آباد به منزلشان رفتیم که نبودند و مجددا به خرمشهر برگشتیم. در آنجا ضمن تشکر از ایشان عکسهای مراسم را به ایشان دادم و ایشان خوشحال شد. از تجلیل از مراسم و ذکر خاطراتی که سر لشکر پاسدار حاج احمد کاظمی برایم نقل کرد که در تیپ نجف اشرف تعداد انگشت شماری هستند که من به آنها ارادت دارم و شهید علیرضا طغرائی میان آنها مستثنی بود و من به ایشان ارادت خاصی دارم و خداحافظی کرد و رفت برای پیگیری کارهایش و من نیز مدارک و دفاتر خاطرات را گرفتم. 



با دو تن از دوستان شهید علیرضا طغرائی که با او بودند مرا به محل شهادت بردند و چگونگی شهادتش را تعریف کردند که با هم وارد خرمشهر شدند و تانک که سمت چپ دو راهی آبادان بود که می خواستند حمله کنند و لشکر که سمت راست جاده آمدند که از کشتارگاه خرمشهر صبح دم آتش ریختند و علیرضا ماند و ما برگشتیم. و بعدا که حاج احمد در سخنرانی از نحوه شهادت علیرضا در آنجا بیان کردند. او به وعده الهی که همانا حاکمیت مستضعفین بر جهان است اطمینان داشت و بر همین ارزشهای شهادت که منتهای ارزش هاست را برگزیدند و بالاخره در صبحگاه سوم خرداد1361، طی عملیات موفق بیت المقدس خون پاکش را در مدخل شهر عشق و شهادت خرمشهر تقدیم معبودش نمود و پیکر مطهرش را در امام زاده عبدالله (ع) گرگان بخاک سپردند. در یک کلام شهید عاشق قرآن و عترت، امام خمینی و شهدا بود و فردی روشن ضمیر، ساخته شده و آگاه بود که در وصیتنامه اش در ابعاد مختلف آماده است.

یادآوری می شود «سردار شهید علیرضا طغرایی» 2 دي 1339، در شهرســتان گرگان به دنیا آمــد. پدرش یعقوب، کارمند شــهرداري بود و مادرش لیلا نام داشــت. تــا پایان دوره متوســطه درس خواند و دیپلم گرفت وکارمند هیئت 7 نفره گرگان بود. وی از ســوي بســیج در جبهه حضور یافت تا اینکه در مدخل ورودی خرمشهر به درجه رفیع شهادت نائل آمد .

 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها