دوشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۰ - ۰۹:۱۶
کلمه‌های مجروح

عباس سلیمی، نویسنده و شاعر در یادداشتی که در اختیار ایبنا قرار داده به مجموعه شعر «جراحت کلمه»، اثر فرزین پارسی‌کیا پرداخته است.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، عباس سلیمی: علاوه بر مجموعه حاضر، کتاب دیگری هم از همین شاعر خوانده‌ام[1] و می‌توانم بگویم شعرهای این مجموعه ادامه مجموعه پیشین، و هردو ادامه شعر معناگریز و هنجارپرهیز سه‌چهار دهه اخیر زبان فارسی‌اند. به سخن دیگر، در دسته‌ای از شعر جای می‌گیرد که خود را با عنوان‌هایی همچون «زبان‌گرا»، «متفاوت»، «پیچیده» و ... تعریف کرده است.
در حقیقت، هویت این گونه شعر در تقابل با گونه‌هایی تعریف می‌شود که ساده‌تر، رایج‌تر و یا هنجارمندتر و معنادارترند. 

«جراحت عمومی» هم از فنون و بازی‌هایی رایج دهه هفتاد، مثلاً بازی با ضمایر پیوسته، بهره می‌برد و هم از شطح و طامات صوفیانه. در شعر سوم این مجموعه می‌خوانیم: «هی می‌تراشم «که می‌روم»ت را/ هی می‌نوازم «که می‌شوم»ت را/...»

همچنین در شعر چهارم با سطوری طامات‌گون روبه‌روییم یا دست‌کم به شطح و طامات پهلو می‌زند: «از دور به دستت وابسته‌ام هنوز/ چقدر بگیرم به گریه؟/ چقدر بگویم/ دوستت دارم دستت را هنوز/ .../» و عشق را که از قفای قافیه می‌بارد. یا در اپیزود چهارم شعر بیستم: «جان بود و جوان/ و به جمله‌ای لاجرم/ در نقطه‌ای دستوری ختم شد/ ...»

این خصلت بی‌دلیل نیست و شاید هم انگیخته نباشد. به نظرم، شعر سپید معناگریز، دلش بخواهد یا نخواهد، مجبور است از موسیقی درونی بهره ببرد. کلام صوفیان هم موسیقی‌محور است. پر واضح است که در شعر چهارم، این «ق»ها بوده‌اند که کلمات را کنار هم چیده‌اند نه معنای کلمه‌ها و یا معنای جمله.

به روش دیگری هم موسیقی درونی را برجسته می‌کند؛ با انواع واج‌آرایی و جناس. چنین خواستی را کلمات عربی، به خاطر خصلت‌های این زبان، به خوبی برآورده می‌کنند. این هم دلیلی دیگر بر تشابه این نوع شعر با نثر صوفیانه. در شعر یازدهم با کلمات و ترکیباتی از این دست روبه‌روییم: «مرعوب عقربه/ مقصد موعود/ شوارع تشنه/ انقطاع تحیر/ منقطع/ مجاز به سبقت و مخیل مسبوق به سابقه/ و... یا در شعر شانزدهم: قسم مکدر/ حواشی مضطرب/ رد مکدر/ اقصی نقاط/ و...»

با این روش‌ها موسیقی شعر برجسته‌تر می‌شود. با این حال به‌جاست اشاره کنم که گرایش به کلمات هم‌وزن عربی -که یادآور نثر مسجع است- این سال‌ها دارد زیاد می‌شود. در مجموعه‌شعر هوم محمد آزرم هم این واژه‌های هم‌وزن عربی بسامد چشمگیری دارند.

گاهی هم خیلی توی ذوق می‌زند این بازی‌های زبانی: درد «می‌بارد» دارد/... بعید می‌دانم اجتماع حرف دال در اینجا کمکی به شعر بکند.
 
برخی از شعرها ساده‌تر و گفتاری‌ترند. مثلاً شعر هفدهم: «بگذار این دم رفتن/ تو را به نام کوچکت بخوانم/ به موهایت سهمی از باغچه ببخشم/ و سعی کنم نامت را/ در صفحه‌ی وصیت‌نامه/ بر واژه‌های نخستین بنشانم/ کمی بنشین/ و...»

این شعر و چند شعر دیگر، آشکارا، حال و فضایی متفاوت با سایر شعرهای این مجموعه دارند. «کسی را به نام کوچک خواندن» و «بخشیدن سهمی از باغچه به موهای کسی» برای مخاطب فارسی‌زبان تداعی‌های واضح‌تری دارد و از سنتی ادبی می‌آید.

اشیا، افراد و عناصر شعرهای این کتاب متنوع است. از دایی جان ناپلئون (شعر ۲۳) تا ویکتور خارا و شیلی (شعر ۲۴) و سرهنگ قذافی (شعر ۳۵) و...، خیلی‌ها هستند.
ویژگی دیگر این مجموعه این است که شروع بسیاری از شعرها عاطفی‌تر و شاید قوی‌تر از میانه و پایان‌شان است. برای نمونه، به شعر اول و شعر هفتم بنگرید: «سبزمانده‌ی کدام فصلی/ کدام آب رونده تو را به تنت الصاق کرده است/... یا شعر دهم: برمی‌خیزم/ به سرزنش اشیایی که بی تو مانده‌اند/ قالی/ که مجال نفس‌هایت را فراموش کرده و/ ...»

این شروع‌ها هم رفتار زبانی مورد نظر شاعر را دارد و هم ذوق انسان فارسی‌زبان، احتمالاً، آن‌ها را زیبا تشخیص می‌دهد. با این حال، همین شعر هم در ادامه از نفس می‌افتد و تناسب‌سازی هدایت و تختی و ولادیمیر (خودکش‌ها) به دل نمی‌نشیند. قدرت آغاز را ندارد. تعدادی از شعرها هم بیش از حد درازند و در همه سطور به شاعرانگی زبان نرسیده‌اند.
 
شعرهای این مجموعه، عموماً، فردی است و دغدغه‌های اجتماعی و سیاسی در آن یا به چشم نمی‌خورد و یا بسیار ضمنی و کم‌رنگ است. لحن بسیاری از شعرها خطابی و عاشقانه است. برای نمونه در شعر سیزدهم: «جای من بینداز به گردنت این شال را/ که محال ممکن است/ بویی از هزار زمستان نبرده باشد... .»

پار‌ه‌ای از شعرهای دیگر هم رنگ و بوی هستی‌شناختی بیشتری دارند و شاعر کوشیده است تا در آن‌ها نگاهی فلسفی به زندگی بیندازد (اینکه تا چه اندازه موفق بوده، امر دیگری است و قضاوت با ذوق خوانندگان باذوق)؛ برای نمونه در شعر بیست‌وششم می‌گوید: «حتماً جان دارد کلمه/ که از خودکارم کاری برمی‌آید/ بر سفره‌ سفر می‌نشیند/ پا درمی‌آوریم/ به جانم قسم/ می‌دهم که بیا/... / و این گذشته‌ی نزدیکی است/ بر جانی که می‌کند/ ...» یا شعر سی‌ونهم، که شعری عاطفی‌تر است و مهاجرت را فرایاد می‌آورد: «تو را از خودت مطالبه می‌کنم کمی/ و هی می‌گویی، نه/.../ و زل می‌زنم به دور ببینم/ آن پرنده‌ی مهاجر که می‌رود/ چقدر اضافه‌بار دارد.»
 
پ.ن:
[1]. بنگرید به مجموعه دیگر همین شاعر: انقراض راوی، تهران: انتشارات مانیا هنر، ۱۳۹۶.

جراحت کلمه: شعرهای ۱۳۹۶ تا ۱۳۹۸، ، تهران: مروارید، ۱۳۹۹.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها