دوشنبه ۲۳ دی ۱۳۹۸ - ۰۹:۰۰
رونق طنز از نشانه‌های افول تمدن است

زهرا شاهی، نویسنده رمان «رئیس باغ مادام خل‌چه» معتقد است بسیاری از داستان‌های تالیفی می‌توانند از پس رقابت با داستان‌های ترجمه بربیایند اما به دلیل کتاب‌سازی ضعیف در قدم اول مخاطب را جذب و مجاب به خریدن نمی‌کنند. او در یادداشتی به این رمان پرداخته است.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)- زهرا شاهی: رمان «رئیس باغ مادام خل‌چه» نخستین رمانی بود که در حوزه کودک و نوجوان نوشتم اما از قضای روزگار نُهمین رمانی بود که منتشر شد. چرایی‌اش را نمی‌دانم اما اصولا طنز کمک می‌کند حتی حرف‌های درشت و ریز و سخت و نرم راحت‌تر هضم شوند. من و طنز و کودکی ربط‌ها و بی‌ربطی‌هایی به هم داریم. از طنز و کودکی انتظار می‌رود هردو بازیگوش باشند و سر شوخی را با هرچیزی باز کنند و کمی کله‌شان نترس باشد. خب من تاحدودی اینجوری هستم، فقط بگویم اینقدر دیده‌ام کله مردم به این ور و آن ور خورده، یا این ور و آن ور به کله مردم خورده، که من کله‌ام خیلی هم بترس شده. از طرف دیگر از منِ خانم نویسنده در اواخر دهه چهارم عمرم انتظار می‌رود پخته و آبدیده رفتار کنم و جهان را درست و جدی ببینم و حداقل خوب ایراد بگیرم و الکی غر نزنم. از طنز هم همین انتظار می‌رود. از این جهت من و طنز هم شباهت‌هایی به هم داریم.

گرچه من هنوز اول راهم و باید خیلی یاد بگیرم اما طنز استادی است که هزار پیرهن بیشتر پاره کرده و دارد با حوصله به من یاد می‌دهد. فعلا البته فقط یک درس از او یادگرفته‌ام و مدام تمرین می‌کنم دستم قوی شود. اینکه جدیت زندگی و همه حرف‌های سخت و آسانش را به شوخی به بچه‌ها بگویم. اگر دستم خیلی خوب شود دوست دارم کتابی مثل «اسنیچ‌های با ستاره و اسنیچ‌های بی‌ستاره دکتر زئوس» بنویسم که خواندنش برای بزرگترها هم واجب باشد. نه اینکه دکتر زئوس الگویم باشد اما خوب توانسته عصاره طنز را بگیرد و توی کتاب‌هایش بریزد.
 
البته این خاصیت درمانی طنز را خیلی قدیم‌تر هم کشف کرده بودند. نمی‌دانم کی، گرچه می‌دانم نمایشنامه ابرهای آریستوفان را می‌شود به شوخی هم که شده نقطه شروع جدی آن در نظر گرفت؛ درست وقتی مردم یونان خواستند به هرآنچه بودند و داشتند، بخندند. درست وقتی که مردم از ملال حرف‌های کهنه و از دهن‌افتاده خسته شدند و خواستند حرف‌های خیلی جدی و داغ بزنند و خودشان و تمدنشان را به نقد بکشند، طنزپردازها سر و کله‌شان پیدا شد. بیخود نیست رونق طنز را از نشانه‌های افول تمدن دانسته‌اند. وقتی کسی دارد چراغ‌ها را خاموش می‌کند و سیاهی آمده که همه چیز را در خودش فرو ببرد طنز دست به کار می‌شود، و آتش توپخانه‌ای می‌شود برای شمع‌ها. البته من خدای نکرده چنین ادعایی درباره تاریکی زمانه ندارم. شخصا شاکرم که در روشن‌ترین و پاک‌ترین روز خدا چشم به جهان گشوده‌ام و اصلا هم عمرم به مرحوم آریستوفان و زوال تمدن یونانی قد نمی‌دهد! همین غزاله بیگدلو را می‌شناسم که بر کار تصویرگری و ادبیات کودک مسلطِ روزگار است و یک جوری «رییس باغ مادام خل‌چه» را تصویرگری کرد که اگر کسی متنش را هم نخواند بتواند بخندد.
 
من بیشتر تحت تاثیر اریش کستنر بوده‌ام که خیلی دوستش داشتم و کتاب «مردم شیلدا چه جوری خنگ شدند؟» را بارها خوانده‌ام. کستنر هم در دوره زوال یونانی نبود اما خیلی بامزه نقد می‌کرد. حتما برای کسانی که «دستورالعمل گیج بازی» را خوانده‌اند الان لو می‌رود که من چقدر به مردم شیلدا خندیده‌ام و اصلا چشماغی‌ها و کله‌کفگیری‌ها مردم همان شهرند اما مشکلاتشان شبیه ماست. حتی «کارآگاه‌بازی‌های یک سوسک کم‌حافظه» هم داستان همان مردم شیلداست فقط وضع و حالشان فرق کرده. اصلا واقعیت این است که من به هرجا نگاه می‌کنم مردم شیلدا را می‌بینم و چون دوستشان دارم درباره‌شان می‌نویسم. البته نه به همان خوبی که کستنر بلد این کار بود. ولی خب من هم دارم تلاشم را می‌کنم و عزمم جزم است.
 
بگذریم؛ کمی از خودم گفتم و از اینکه کارم چیست و اصلا چرا این کاره‌ام. این وسط‌ها سعی کردم به رسم مردم زمانه خودم را به وزیر و وکیل و یونان و آلمان هم بچسبانم! حالا کمی از کتابم بگویم.
 
 

«رییس باغ مادام خل‌چه» با بی‌تدبیری‌های یک گربه و یک پسربچه شروع می‌شود. که یکی‌شان دوست دارد گربه دست‌آموز و خانگی شود اما از بد حادثه آن یکی دنبال دیوانگی‌های علمی است. این وسط اتفاق تلخی برای گربه‌هه می‌افتد که باعث آشناییش با مادام خل‌چه می‌شود. و این آشنایی او را تبدیل می‌کند به رییس باغ مادام خل‌چه. اما آیا رییس شدن چیز خوبی است؟ آخر و عاقبت رییس‌بازی خیر است؟ باید دید.
 
تصویرسازی و گرافیک ماهرانه، دو اتفاق خوبی است که در مورد این کتاب به عنوان یک کتاب تالیفی افتاده. اتفاقی که در بین کتاب‌های ایرانی کمتر شاهد آن هستیم. دو اتفاقی که می تواند هر داستان دیگری را چند پله ارتقا بدهد و متاسفانه در مورد کتاب‌های تالیفی تاحدودی مغفول مانده است. از طرفی می‌بینیم که رمان‌های تصویری ترجمه جزو پرمخاطب‌ترین کتاب‌ها برای کودکان و نوجوانان هستند و از طرف دیگر نوبت به کتاب‌های تالیفی که می‌رسد عموم ناشران قضیه تصویر و گرافیک را به علت هزینه‌های زیاد آن به حداقل می‌رسانند.

نتیجه این می‌شود که رمان‌های تالیفی معمولا به خوش آب و رنگی رمان‌های ترجمه درنمی‌آیند و طبیعتا توان رقابت با آن‌ها را از دست می‌دهند. من حتی خودم یک مدیر هنری خیلی معروف می‌شناسم که بلد است با انتخاب طرح جلد و نوع گرافیک و صفحه‌آرایی و اینجور ترفندها، کیفیت کتاب تألیفی را چندین پله کاهش بدهد و خیلی هم خوشحال است! درصورتی‌که اعتقاد دارم خیلی از داستان‌های تالیفی می‌توانند از پس رقابت با داستان‌های ترجمه بربیایند اما به دلیل همین کتاب‌سازی ضعیف درقدم اول مخاطب را جذب و مجاب به خریدن نمی‌کنند.
 

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 2
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • معصومه یزدانی ۰۹:۳۶ - ۱۳۹۸/۱۰/۲۳
    یک یادداشت خوب از یک نویسنده خوب درباره یک کتاب خوب. از خواندن این مطلب لذت فراوانی بردم. ممنون
  • سمیه ۰۹:۳۷ - ۱۳۹۸/۱۰/۲۵
    سلام. بسیار خوب . چه مصاحبه ی دلنشینی. ممنون خانم شاهی عزیز که می نویسید و دنیای زیباتون رو با ما شریک می شید. ما هنوز به رمان هایی مثل مادام خلچه نیاز مندیم. زود تند سریع دست به کار بشید و باز هم برامون بنویسید.👏👏

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها