یکشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۹ - ۱۷:۱۱
مزه‌ی گرسنگي و تجربه‌ی يك نوجوان

«برگي از زندگي» نام تازه‌ترين رمان «ابراهيم حسن‌بيگي» است كه براي نوجوانان نوشته شده و واحد ادبيات كودك نشر شاهد آن را منتشر كرده است. روايت اين كتاب، ماجراي پسري است كه بر اثر يك اتفاق مي‌خواهد گرسنگي و تشنگي را مانند مردم فقير تجربه كند.

ايبنا نوجوان: هر كدام از ما گاهي اوقات با اتفاق‌هايي روبه‌رو مي‌شويم كه مدتي ذهن ما را به خود مشغول مي‌كند و با پرس‌وجو كردن در اين زمينه و استفاده از كمك بزرگ‌ترها از آن اتفاق درس مي‌گيريم و آن را به عنوان يك تجربه در گوشه ذهنمان جاي مي‌دهيم تا در جاي مناسب از آن استفاده كنيم.

اين كتاب، داستان پسر نوجواني به نام «مصطفي» است و فضاي آن در ماه مبارك رمضان و فصل زمستان مي‌گذرد.
 
يك روز كه مصطفي از خانه بيرون مي‌رود تا براي افطار نان بخرد، در راه، پيرمرد فقيري را مي‌بيند كه از او كمك مي‌خواهد. مصطفي كه تنها به اندازه خريد نان پول همراه داشت به سمت نانوايي حركت كرد اما پس از چند دقيقه برگشت و پول را به پيرمرد داد.

...چند دقيقه بيش‌تر به اذان نمانده بود و مصطفي خجالت مي‌كشيد با دست خالي به خانه برود به همين علت تصميم گرفت نمازش را در مسجدي كه آن نزديكي بود بخواند. پيش‌نماز مسجد، بعد از نماز از روزه صحبت كرد و گفت: «روزه گرفتن، تنها تحمل تشنگي و گرسنگي نيست؛ بلكه بايد حال و روز گرسنگان و فقيران را درك كرد، بايد فهميد كه آن‌ها چه مي‌كشند.»

مصطفي كه خوب به حرف‌هاي او گوش مي‌داد با خود فكر كرد كه تا به حال گرسنگي و تشنگي نكشيده است. از مسجد كه بيرون آمد، تصميم گرفت به منزل نرود، يك شب مثل آدم‌هاي بي‌خانه در خيابان به سر ببرد و مزه‌ي گرسنگي و بي‌خانماني را بچشد. مي‌دانست كه پدر و مادرش نگران او مي‌شوند و تا صبح نمي‌خوابند؛ اما چاره‌اي نداشت و بايد يك بار هم كه شده معني فقر و گرسنگي را مي‌فهميد.

...پيرمرد در جاي قبلي‌اش نشسته بود، نانوايي خلوت شده بود. اگر پول داشت ناني مي‌خريد و گوشه‌اي مي‌نشست و مي‌خورد. با يك ليوان شير و كيكي كه در مسجد خورده بود، سير نشده بود.

مصطفي كنار پيرمرد نشست. پس از چند دقيقه كه با پيرمرد صحبت كرد و پيرمرد فهميد كه پدر و مادر مصطفي نمي‌دانند او كجاست، گفت: «به نظر نمي‌آيد پسر بدي باشي، پس چرا بدون اجازه‌ي پدر و مادرت تا اين زمان بيرون مانده‌اي؟ به خانه برو، آن‌ها دلواپس مي‌شوند.»

مصطفي چهره‌ي مادرش را به ياد آورد و فكر كرد كه حتماً او الان دارد گريه مي‌كند و به دنبال او كوچه به كوچه مي‌گردد، وقتي داشت به سمت خانه مي‌رفت، ناگهان صداي پدرش را شنيد. پدرش گفت: «كجايي تو پسر؟ دو ساعت است كه رفتي نان بخري. پس نانت كو؟»

وقتي مصطفي ماجرا را براي پدر و مادرش تعريف كرد، پدر گفت: «كمك به افراد فقير خوب است؛ اما هر كاري راهي دارد. راهش اين است ببينيم اين پيرمردي كه مي‌گويي چه مشكلي دارد. شايد آدم سالمي باشد و بتواند كار كند، حالا غذايت را بخور تا من آماده شوم»

اين اتفاق براي مصطفي تجربه شد و فهميد براي درك كردن حال و روز گرسنگان حتماً نبايد مثل آن‌ها فقير بود.

كتاب برگي از زندگي 500 تومان قيمت دارد.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها