شنبه ۲۰ آذر ۱۴۰۰ - ۰۸:۰۷
راوی «گیل مانا» از جریان زندگی در جنگ صحبت می‌کند/ جنگ ما، جنگ به معنی رئالیستی نیست

محسن باقری اصل، گفت: راوی «گیل مانا» درباره جریان زندگی در جنگ صحبت کرده و هرچند انسانی است که پاهایش روی زمین است، اما تخیل دارد. چیزی که من از خواندن این کتاب کشف کردم این است که جنگ ما، جنگ به معنی رئالیستی نیست. دشمن برای برداشتن اجساد کشته‌هایش برنمی‌گردد، اما ما این کار را می‌کنیم.  

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)- «گیل مانا» روایت‌گر خاطرات سردار محمدعلی حق‌بین؛ فرمانده گردان کمیل از لشکر 16 قدس گیلان در دوران دفاع مقدس است که به قلم سیده نساء هاشمیان سیگارودی به نگارش درآمده است. این کتاب در 10 فصل رخدادها و برهه‌هایی از آغاز جنگ، فضای ناامن کردستان، مأموریت‌های درون‌مرزی، عملیات‌های برون‌مرزی، عملیات کربلای 2، عملیات کربلای 5، انتقال جبهه‌های جنگ از جنوب به غرب، عملیات والفجر 10 و پایان جنگ را به تصویر می‌کشد.

سردار حق‌بین که از جانبازان سرافراز دوران دفاع مقدس نیز بود، فروردین‌ماه سال 1400 براثر عوارض ناشی از بیماری کرونا چشم از جهان فرو بست.
 
در راستای سلسله نشست‌های نقد و بررسی آثار حوزه دفاع مقدس و انقلاب اسلامی در ایبنا، هفته نخست آذرماه 1400، نشست نقد و بررسی کتاب «گیل مانا» با حضور سیده نساء هاشمیان؛ نویسنده کتاب، مرتضی قاضی؛ مدیر نشر مرز و بوم، سجاد محقق؛ کارشناس ادبی، میثم رشیدی مهرآبادی؛ کارشناس‌مجریِ ادبی، و محسن باقری‌اصل؛ پژوهشگر و منتقد ادبی برنامه برگزار شد.



در «گیل مانا» خواننده با یک متن روان و خوب سروکار دارد
میثم رشیدی مهرآبادی در ابتدای این نشست با گرامیداشت یاد سردار محمدعلی حق‌بین، گفت: امیدواریم به برکت روح شهید حق‌بین، این آغاز خوبی برای برگزاری سلسله نشست‌های نقد و بررسی کتاب‌های حوزه ادبیات پایداری در ایبنا باشد. ای کاش سردار خودشان اینجا حاضر بودند که اگر ایشان را از نزدیک می‌دیدید، بخشی از فضای کتاب در همان دقایق اولیه منتقل می‌شد و متوجه می‌شدید که با چه کتاب خواندنی روبه‌رو هستید.
 
وی افزود: خانم هاشمیان تمام تلاش‌ خود را براساس رابطه‌ای که با سردار داشت، به‌کار گرفته تا خواننده با یک متن روان و خوب سروکار داشته باشد. به نظرم سعی شده تا جزئیات کوشش‌های این شهید در دوران دفاع مقدس به‌خوبی بیان شود.
 


جذب شخصیتی شدم که در کتاب ارائه می‌شد
در ادامه، مدیر نشر مرز و بوم به‌عنوان نخستین سخنران این نشست با اشاره به رویکرد و سیاست‌های این نشر در تولید و چاپ کتاب، بیان کرد: نشر مرز و بوم به کار در حوزه مطالعات بین‌الملل جنگ ایران و عراق شناخته می‌شود و از سال 86 و 87 بیشتر در این حوزه متمرکز بوده است؛ چاپ کتاب‌هایی درباره اینکه دیگران از جنگ ما چه گفته‌اند، مثل «جنگ صدام»، «فرماندهان صدام»، «درس‌هایی از جنگ مدرن» و... کتاب‌هایی از این‌دست که ترجمه شده‌اند. البته غیر از این‌ها نشر مرز و بوم به حوزه پژوهش جنگ هم ورود کرده است. نمونه بارز این‌گونه آثار کتاب دو جلدی «تحلیل روند جنگ ایران و عراق» نوشته سردار علایی است که پرفروش‌ترین و شناخته‌شده‌ترین کتاب در موضوع تحلیل جنگ به‌شمار می‌آید. اما با کمی تغییر در سیاست‌ها و رویکردها، قرار بر این شد که کتاب‌هایی از جنس خاطرات هم منتشر شود. البته منظورم از تغییر در سیاست‌ها و رویکردها، بسط مأموریت‌های نشر ما و ورودمان به موضوعات دیگر مرتبط با این حوزه است.
 
وی ادامه داد: بعد از این تغییر، گزینه‌ها و راه‌های مختلفی برای رسیدن به سوژه‌های‌مان داشتیم و یکی از این راه‌ها این بود که ببینیم چه کسانی کارهای خوبی انجام داده‌اند تا نشر مرز و بوم از آن‌ها حمایت کند. معصومه رامهرمزی که مشاور کتاب «گیل‌مانا» هم بوده و همکار ما نیز هست، از کار خانم هاشمیان در نوشتن خاطرات سردار حق‌بین مطلع بوده و ایشان را به ما پیشنهاد کرد. آن زمان بدنه کار شکل گرفته بود. ما هم کار را دیدیم و خود خانم رامهرمزی هم کار مشاوره را پا به پا با نویسنده کتاب جلو بردند و ابهامات موجود در اثر را رفع کردند و نهایتا کتاب در سال 99 منتشر شد (رونمایی اولیه کتاب در سال 98 انجام گرفته بود). خودم ویراستار این کتاب بودم. در بخش‌هایی از آن خندیدم و بخش‌هایی متأثر شدم. جذب شخصیتی شدم که در کتاب ارائه می‌شد. بعد که سردار را از نزدیک دیدم، متوجه شدم تفاوتی بین آنچه در کتاب آمده با خود واقعی‌اش نیست.

برای افزایش اعتبار پژوهشی از فهرست اعلام استفاده کردیم
مرتضی قاضی گفت: سعی کردیم شکل و ظاهر کار، از هر حیث از فصل‌بندی و انتخاب عناوین تا فونت‌ها، متفاوت و زیبا و جذاب باشد. همچنین برای افزایش اعتبار پژوهشی کتاب از فهرست اعلام استفاده کردیم، درحالی‌که کتاب‌های خاطره معمولا فهرست اعلام ندارند. ما در نشر مرز و بوم بنا را بر این گذاشتیم که در انتهای کتاب‌های خودمان از نمایه استفاده کنیم تا دسترسی به نام‌ها و موضوعات و خاطره‌ای خاص آسان‌تر شود. این نمایه انتهایی، به پژوهشگران کمک می‌کند تا نام شهدای دیگر یا مسئولان یا مکان‌هایی را که از آنان در کتاب نام برده می‌شود را راحت‌تر پیدا کنند. از پاورقی هم استفاده شد تا کتاب از منظر اسنادی هم قوی باشد. سعی ما این است که آثار منتشر شده در نشر مرز و بوم، از حیث اسناد روی پایه‌های استواری قرار گیرند.
 


هر دالان از زندگی‌ سردار را می‌توان در این اثر جستجو کرد
سیده نساء هاشمیان، نویسنده کتاب که از گیلان زیبا مهمان این نشست بود، سخنان خود را اینطور شروع کرد: خوشحالم از اینکه در حوزه ادبیات پایداری، «گیل مانا» به‌عنوان اولین کتاب مورد نقد و بررسی قرار می‌گیرد. امیدوارم در این جلسه، نقاط ضعف و قوت این کتاب را بشناسم.
 
وی در ادامه بیان کرد: یکی از زیباترین مقاطع زندگی معنوی من، همین چند سالی بود که با این کتاب زندگی کردم. واقعا با این کتاب زندگی کردم. با این کتاب گریه کردم، خندیدم، با تک‌تک جملات این کتاب بازی کردم. سخت‌ترین مرحله این کتاب تدوین دو، سه فصلی بود که به همسرم ارتباط داشت که فضاسازی آن قسمت بسیار برایم دشوار بود. بارها دست از کار می‌کشیدم و در تنهایی خودم، با صدای بلند گریه می‌کردم. صحبت کردن درباره سردار نیز در نبود او سخت است. سردار، برادرم بود، مشاور زندگی‌ام بود، به نوعی نقش پدر را برای بچه‌های من - در سه سالی که پدرشان را از دست داده بودند - داشت. حتی در آخرین خط وصیت‌نامه‌اش، از بچه‌های من هم نام برده و تأکیده کرده این‌ها هم جزو فرزندان من هستند.
 
نویسنده کتاب «گیل مانا» توضیح داد: مراحل مختلف زندگی سردار در کتاب روایت شده و هر دالان از زندگی‌اش را می‌شود در این اثر جستجو کرد. اینکه کودکی‌اش چگونه بود، چگونه و در دامن چه والدینی پرورش پیدا کرده و محصول چه فرهنگی بوده است. بخشی از این کتاب، فرهنگ حاکم بر جامعه گیلان را به تصویر می‌کشد و خواننده کاملا متوجه می‌شود که هم نویسنده و هم راوی، هر دو گیلانی هستند. باور سردار به کمال، کمال تدریجی در این کتاب کاملا مشهود است و اینکه او چگونه توانایی خودش را کشف کرد و در مسیر شکوفا کردن این توانایی‌ها و استعدادهای درونی حرکت کرد.
 


آنقدر ماند تا گفتنی‌هایش را گفت و رفت
سیده نساء هاشمیان گفت: آقای قاضی شاهد بودند که چه دشواری‌های روحی را در نگارش این کتاب طی کردم و حتی چند بار، کار را رها کردم. هربار به خواست سردار دوباره نوشتن را ادامه دادم، زیرا سردار می‌گفت من جز شما که فرهنگ و جزئیات زندگی ما را می‌شناسید، به کسی اعتماد ندارم. درست هم می‌گفت، ما سال‌ها با ایشان زندگی کرده بودم و ارتباط تنگاتنگ‌مان تا زمان رفتن سردار همچنان ادامه داشت. نمی‌دانم چه حکمتی بود که این کتاب دقیقا دو ماه قبل از رفتن ایشان، رونمایی شد. در مقدمه این کتاب آورده‌ام که هربار از سردار می‌پرسیدیم که «چرا شهید نشدی؟ می‌گفت نمی‌دانم، شاید مانده‌ام تا بگویم». واقعا هم چنین بود و احساس می‌کنم حرفش درست بود. آنقدر ماند تا گفتنی‌هایش را گفت و بعد رفت.
 
وی درباره موضوع کتاب، چگونگی انجام تحقیقات و سیر تدوین کتاب نیز اظهار کرد: من راوی چهاردهمین کتاب از مجموعه کتاب‌های نیمه پنهان ماه (روایت فتح) بودم و بعد از آن تجربه، به این فکر کردم که خودم قلم دست بگیرم و بنویسم. این تصمیم را که گرفتم، مطالعاتم را شروع و در یک سال، حدود 100 جلد کتاب در حوزه دفاع مقدس مطالعه کردم و از این طریق با سبک و فن کار آشنا شدم. چند جلسه دیدار نیز با خانم اعظم حسینی داشتم، همان زمان که تازه کتاب «دا» منتشر شده بود و با حضور در جلسات نقد و بررسی کتاب، روش خاطره‌نویسی را یاد گرفتم. از دوست خوبم خانم رامهرمزی هم که ناظر کتاب «گیل‌مانا» بود، بسیار بهره گرفتم. نوشتن را با نوشتن از خاطرات زندگی خودم («منتظر یوسف باش») شروع کردم. اکنون که برمی‌گردم به عقب و به کتاب اولم نگاه می‌کنم، نقایص بسیاری در آن می‌بینم. اما به هرحال، آغاز نوشتن من بود.
 
این نویسنده ادامه داد: اما «گیل ‌مانا» به زمانی برمی‌گشت که کنگره سرداران گیلان، حوزه هنری استان و بنیاد حفظ آثار و نشر ارزش‌های دفاع مقدس گیلان تصمیم داشتند کتابی درباره سردار حق‌بین تولید و عرضه کنند. حتی مصاحبه‌های تصویری زیادی هم انجام داده بودند. کتاب کوچکی هم گویا با عنوان «برای مرگ دست تکان می‌دهد» منتشر کردند که بعد از خواندنش دیدم که چقدر بد نوشته شده و حق مطلب را درباره سردار ادا نمی‌کند. به خود سردار گفتم که چرا اجازه چاپ چنین چیزی را داده‌اید؟ او گفت: «چه می‌دانم خاخور (در زبان گیلکی به خواهر، خاخور می‌گویند).»
 


موقعیت شغلی سردار، مانع بزرگی در پروسه انجام کار بود
سیده نساء هاشمیان گفت: تصمیم این شد که کتاب دیگری نوشته شود و انجام این کار هم به عهده من گذاشته شد. از ایشان خواستم هرچه دارند در اختیارم بگذارند و سردار هم همان مصاحبه‌های کنگره سرداران را به من دادند. مصاحبه‌ها را که دیدم، متوجه شدم نقایص‌شان زیاد است. به سردار گفتم من از این‌ها استفاده می‌کنم، اما اگر لابه‌لای کار سوال دیگری پیش آمد از شما می‌پرسم. به هر زحمتی که بود ایشان را راضی کردم که همکاری کنند و بعد آلبوم عکس‌ها و یادداشت‌های روزانه و چند نامه و خاطره نوشته شده را هم از سردار گرفتم. چند بار با ایشان مصاحبه کردم که چون به گیلکی صحبت می‌کردند، پیاده کردن این مصاحبه‌ها از عهده هرکسی برنمی‌آمد و انجام این کار هم به عهده خودم من بود. نمی‌توانم دقیق بگویم که مثلا چند ساعت مصاحبه‌ها طول کشید، چون گاهی ایشان می‌گفتند و من همزمان تایپ می‌کردم. حتی حدود 20 روز، شبانه‌روزی مهمان خانه سردار بودم و از هر فرصتی برای صحبت و پرسیدن سوال استفاده می‌کردم.
 
وی افزود: موقعیت شغلی سردار، مانع بزرگی در انجام کار بود، چون گاهی با ایشان تماس می‌گرفتند و صحبت تلفنی طولانی می‌شد و بعد به محض اینکه صحبت تمام می‌شد، دوباره تلفن دوباره زنگ می‌خورد و صحبت طولانی بعدی شروع می‌شد. گاهی، بعضی شب‌ها آنقدر خسته بودند که ذهن‌شان درست کار نمی‌کرد و به سوال من پاسخی نامرتبط می‌دادند. بعد هم که راهی سوریه شده و چندسالی درگیر آنجا بودند. گاهی پیش می‌آمد که دو ماه تمام در محیط نظامی مستقر می‌شدند و امکان تماس تلفنی با ایشان وجود نداشت. کمتر نویسنده‌ای در کار خودش با این مشکلات مواجه می‌شود. حتی در پایان کار، زمان انتخاب اسم برای کتاب، بیشتر از 40 اسم پیش‌روی ما بود، اما هیچ‌کدام به دلم نمی‌شست. سردار که ان زمان در گیلانغرب بود با هر انتخابی که من می‌کردم موافق بود، اما خودم از عناوینی که انتخاب می‌کردیم، راضی نمی‌شدم. روزی از دفتر انتشارات به خانه برمی‌گشتم و به عناوین مختلف برای کتاب فکر می‌کردم و همزمان به شهدا متوسل شده بودم که تجربه‌ای خاص که توضیحش دشوار است برای من پیش آمد و واژه «گیل‌ مانا» (گیلانی ماندگار) در ذهنم جرقه زد. آن را با خود سردار و بعد آقای قاضی و خانم رامهرمزی مطرح کردم و به نظر همه عالی بود.



یونیفُرم فیزیکالِ کتاب، ناخواسته مخاطبی که کتاب را نخوانده، پَس می‌زند
محسن باقری اصل، پژوهشگر و منتقد ادبی حاضر در این نشست با نگاهی موشکافانه و نقادانه این کتاب را مورد بررسی قرار داد. وی بیان کرد: «گیل‌مانا» به شدت خواندنی‌ است. وقتی کتاب تمام می‌شود متوجه می‌شوید عجب اسم مناسبی و عجب طرح جلدِ بدی! یونیفُرم فیزیکالِ کتاب، ناخواسته، مخاطبی که روایت کتاب را نخوانده، پَس می‌زند. جلد دارد می‌گوید با یک روایت تیپیکال روبه‌رو هستید، پس من را نخوانید، من کلیشه‌ام. به‌نظرِ من، جِلد کتاب، به روایتِ کتاب ظلم کرده، حتی به اسمِ کتاب. اسمی که هم مناسب است، هم زیبا، ترکیب‌بندی دارد و خصوصا تعلیق. حمله‌ام به طراحِ جلد کتاب نیست، او کارِ خودش را منقطع از درکِ فضای کتاب انجام داده است. برای ماشین بنز، اتاقِ پراید را سفارش دادند و نصب کرده‌اند. راوی-خاطره‌گو، 90 درصد کلیشه نیست و این کم نیست. آنگاه، جِلد به‌جای اینکه مخاطبِ عام را جَلد کند، طَرد می‌کند.
 
90 درصد خاطره‌های روایی کتاب، کلیشه نیستند
این نویسنده گفت: راویِ ناکلیشه، سعی دارد از تصویر جاافتاده و مرسوم از «شهیدها» آشنایی‌زدایی کند و اتفاقا موفق می‌شود. جالب اینکه ناشر کتاب (نشر مرز و بوم) با راوی، سازگار است. راوی، یک مرز و بومی به معنایِ مُوسّعِ کلمه است. این از فیزیکِ کتاب. کتاب 10 فصل دارد و هر فصل چندین بخش. همان کاری را که جِلد با روایت کتاب کرده، همان کار را تیتر بخش‌های کتاب با خاطره‌ها و روایت‌ها کرده است. دستِ‌کم 80 درصد «تیترها» کلیشه‌اند، درصورتی‌که 90 درصد خاطره‌های روایی، ابدا کلیشه نیستند. کتاب دو مقدمه کوتاه دارد؛ مقدمه راوی [خاطره‌گو] و مقدمه خاطره‌نگار [نویسنده]. بخوانید و حسی مقایسه کنید. درباره خاطره‌گویی و خاطره‌نویسی چند نکته تئوریکِ حسیِ از عقل گذشته می‌گویم که ذهن‌مان به کتاب گشوده شود. هر کاری در حوزه خاطره‌گویی و خاطره‌نویسی، اساسا اتفاقی ادبی‌روانکاوانه است. ابتدا برای خاطره‌گو، که بعدِ سال‌ها، حرف می‌زند و بخواهد نخواهد، درونش کاویده می‌شود. همزمان برای خاطره‌گوش‌کنی که قرار است خاطره‌نویس آن خاطره‌ها باشد و لحظات تدوین و تایپ خاطره‌ها و بعدِ چاپ کتاب، برای مخاطبی که در خلوت، روایت‌ها و خرده‌روایت‌ها را می‌خواند. به نسبتی که کار، ادبی درآمده باشد، همه باهم، روان‌هایمان کاویده می‌شود و گاه حتی پالایش روح رُخ می‌دهد. و این یعنی ادبیات.
 
باقری ادامه داد: احتمالا هرچه واقعه‌ای که خاطره‌گو می‌گوید کاتاستروفی باشد، اگر از تورِ ادبیّت نویسنده گذشته باشد، کاتارسیس اتفاق می‌افتد و این یعنی جانِ ادبیات، جانِ جهان. همه با هم، از مجرای ادبیات، روانکاوی می‌شویم. و این یعنی زندگی. در «گیل ‌مانا»، هرچه خاطره‌گو این کار را به نحو احسن انجام داده، خاطره‌نویس به اندازه کافی نتوانسته، اما آن قدری ذهن خاطره‌گو قَدَر است که خاطره‌نویس را هم نجات داده است.
 


«گیل ‌مانا» اشک می‌گیرد و خنده می‌دهد
این منتقد ادبی با اشاره به انواع ذهن خاطره‌گو، توضیح می‌دهد: بعضی خاطره‌گوها ذهنی صِرفا منسجم و کلاسیک به معنای نظامی کلمه دارند که لازمه همه فرماندهان جنگی‌ است، چون تاریخ و روند وقایع در ذهنشان متفاوت از تاریخ و روند وقایع، ثبت شده که راوی «گیل ‌مانا»، این ذهن را هم، دارد. بعضی دیگر از خاطره‌گوها در مواجهه با آوارِ تجربه جنگ، ذهنی سوررئال پیدا می‌کنند که این هم منطقی و طبیعی و زیباست. بعضی دیگر از خاطره‌گوها ذهن‌شان نسیان‌زده و فراموشکار می‌شود. این دوتا آخِری، قطعاتِ به ظاهر منقطع وقایع و حوادث، از روبه‌روی ذهنشان عبور می‌کند و حالا بعضی دیگر خاطره‌گوها، با اینکه به دقت روی زمینِ رئال راه می‌روند، اما رئالیسم‌شان یک رئالیسمِ لُخم و لُخت و سفت و سخت نمی‌شود؛ و حالا دیگر خیال، و جهانِ خیالینِ متکی به واقعیتِ واقعی از راه می‌رسد. ما در گیل‌ مانا، با محمدعلی حق‌بین، با این وضعیت و تجربه مواجه خواهیم شد. بعضی ذهن‌ها، حوادث را منقطع به یاد می‌آوردند، گیل‌مانا اینگونه نیست، بعضی ذهن‌ها، حوادث را شعارزده می‌فهمند و حتی به یاد می‌آورند، «گیل ‌مانا» کمی اینگونه است، اما آنقدری نیست که به کتاب آسیبِ جدی رسانده باشد. «گیل ‌مانا» اشک می‌گیرد و خنده می‌دهد، اشک‌هایی که سانتی‌مانتال نیستند و نمی‌شوند، خنده‌هایی که لوده و پتیاره نبوده‌اند. اشک‌هایی که از چشم‌های سخت‌دل‌ترین‌ها نیز فرو خواهد ریخت و حتی از چشمان برخی سنگدل‌ها. اشک‌ها و لبخند‌هایی که ما را لاجرم چند میلی‌متر انسان‌تر می‌کنند. و حسش می‌کنیم.
 
راویِ خاطره‌گو روایت می‌کند که آشنایی‌های کلیشه‌شده را بزُداید
وی در ادامه نقد خود بر کتاب «گیل مانا» بیان کرد: در هر خاطره‌گویی اصیل، خواه‌ناخواه زیست راوی نشان داده می‌شود، لو می‌رود. راوی سانسور نمی‌کند. صحنه‌هایی دارد خواندنی. راویِ خاطره‌گو اصلا روایت می‌کند که آشنایی‌های کلیشه‌شده را بزُداید. «گیل‌مانا» در مجموع، نه فقط خواندنی، که دیدنی و شنیدنی و حتی در لحظاتی بوییدنی‌ است. مسیر بزرگ‌شدن روحی و روانی یک کودک است تا نوجوانی و جوانی و رسیدن به میانسالی؛ و حالا دیگر مرگ. کسی که حالا رفته و چه دریغ که رفته است. راوی پاهایش روی زمین است و انرژی هر قدمش، اشتیاقش به تجربه‌های جدید زندگی ا‌ست. کودکی راوی، از دل طبیعت روستایی شروع می‌شود، با همه ویژگی‌های مثبت و منفیِ طبیعت، و خودی که دارد شکل می‌گیرد. گنجشک‌ها را شکار می‌کند، با دوستانش به باغ میوه مردم می‌زنند، شیطنت می‌کنند، برای گاوها و گوسفندهاشان علف تاز می‌بُرد. گِل‌بازی لب رودخانه. تقریبا همیشه کار می‌کند و تجربه و گاه اذیت. راوی کم‌کم با عناصرِ طبیعت به آشتی رسیده و برایش یک کل منسجم شده و حالاست که می‌تواند آماده باشد به جنگ برود. آماده و نه مسلط.



باقری با تأکید بر رد پای «تواضع» راوی در کل داستان، افزود: او از همان نوجوانی کار می‌کند و پول درمی‌آورد، خوش‌خوراک است و در این زمینه نسبت به خودش تحت هیچ شرایطی کوتاه نمی‌آید. وقتی خاطرات این آدم را در «گیل‌ مانا» می‌خوانیم با یک انسانِ متواضع روبه‌رو می‌شویم. نه از این متواضع‌الکی‌ها. کسی که جست و جو می‌کند؛ و البته از تجربه‌هایش یاد می‌گیرد. کودکی را می‌بینیم که به تدریج بزرگ می‌شود؛ و قدم به قدم به «پیشواز واقعیت» می‌رود. نقطه اتصال واقعیتِ روستا به واقعیت جنگ، تنها یک نامه است. در آموزشی و جنگ و گرسنگی‌ها و کمبودها و فقدان‌ها، تداعی‌ها از راه می‌رسند. یاد می‌افتد، یاد سفره غذای خانه‌شان، یادِ چهره مادرش وقتی دارد با دوک و چرخ نخ‌ریسی کار ‌می‌کند و می‌چرخاند، یادِ دست‌های پدرِ مقتدرش هنگام بافتن زنبیل، هنگامه ماهیگیری، وقتِ بیرون آوردنِ کرم ابریشم.
 
این نویسنده و منتقد ادبی همچنین گفت: این شوق تجربه‌های جدید، از گشوده بودن به جهان، از گشوده بودن به خودش می‌آید. این گشوده بودن نسبت به جهان متواضع و آموزش‌پذیر کرده. به‌سرعت تزریقات و بخیه و پانسمان و شستشوی زخم یاد می‌گیرد. همین کاری که اکثر ما هنوز یاد نگرفتیم. راوی به دنبال تماشاست، به دنبال کشف آدم‌ها، مکان‌ها، سلاح‌ها و ... راوی اصالتا خودش یک تماشاگر است و همینطور در موقعیت‌های روحی و روانی و طبیعتی قرار می‌گیرد. با فاصله زمانی دو فرمانده دارد، و می‌شود راوی این دو. هر دو جذاب‌اند. قلبا در اولی نمی‌ماند و دومی هم اولی را زایل نمی‌کند. با نوجوانی روبه‌رو می‌شویم که سرد و گرم را چشیده است. هم سرما و گرمای جغرافیایی و هم دردها و رنج‌ها و غم‌ها و تجربه‌ها و شادی‌ها. راوی به «واقعیت‌»هایی که دیده و تجربه کرده، اعتراف می‌کند.
 


خاطره‌نویس اصیل، باید شریانِ خروشانِ ادبیِ حاضر در تنِ خاطره‌گو را قطع کند
وی با بیان اینکه ذهنِ راوی سرشار از تصاویر قوی، غم‌زده، فقدان‌ها و «تصاویر مجروح» است؛ نه فقط لحظه‌ها که انرژی لحظات را دیده، تأکید کرد: خاطره‌نویس باید بتواند تَکِ خاطره‌گو را بشکند و او را به‌هم بریزد و مرعوب نشود. گریه بکند اما مرعوب نشود. از حرف‌های سطحی و تکراری خاطره‌گو که حینِ روند طبیعی حرف زدن، گریزناپذیر است، عبور کند تا به لایه‌های ملموس درونی او برسد، تا ویژگی‌هایی که خاطره‌گو را به شخصیت تبدیل می‌کند را، بیابد. منِ مخاطب، همراه با خاطره‌گو و خاطره‌نویس سعی می‌کنیم آن تجربه‌ها را دوباره تکرار کنیم و فقط آن شفافیت و زلالی ادبی روانکاوانه است که با ساحت ناخودآگاه و قلب مخاطب ارتباط برقرار می‌کند و دیگر چیزها دور ریخته می‌شود، چه بهتر این کار به دست خود خاطره‌نویس انجام شود. حتی شاید لازم باشد که خاطره‌نویس از خاطره‌گو «زخم» بخورد و رنج بکشد و با اشک‌ها و لبخندهای راوی اشک بریزد و لبخند بزند.
 
این نویسنده افزود: خاطره‌نویس، با زخم خوردن از خاطره‌گو که هزینه همراهی ا‌ست، خودش قبلا باید به اشک‌ها و لبخندها و مرهم‌ها و التیام‌ها و تثبیت‌ها، رسیده باشد. صِرفا قلمی کردنِ بخش‌هایی از شَفاه کافی نیست. بگذارید خلا‌ص‌تان کنم. خاطره‌نویس اصیل باید شریانِ خروشانِ ادبیِ حاضر در تنِ خاطره‌گو را قطع کند و اجازه بدهد خون جاری شود. چرا؟ چون اصلا رفتن و بودن در جنگ «مواجهه با واقعیت» زندگی بوده است؛ بودن در «محضر مقدسِ واقعیت». خاطره اگر درست گرفته شود، ثبت شود و دراماتیزه شود به شدت با «درون» ما کار خواهد کرد. لازم نیست خاطره‌نویس، تحریف کند، کافی ا‌ست حسِ درونیِ خاطره‌گو را درک کند. حس زمان‌ها که وقایعی که در «گذشته» اتفاق افتاده را، آن هم یکبار دیگر. همه‌چیز دارد، بعد از سال‌ها، یک‌بار دیگر اتفاق می‌افتد. حالا آن‌ها را احضار ‌کند، حس‌هایی که ممکن است خاطره‌گو سال‌هاست از آن فاصله گرفته، اما حالا حین وارد شدن به اتمسفرِ یادآوری، آن‌هایی که «ته‌نشین» شده‌اند را بگیرد.
 


شهدا، یکبار در جنگ شهید شدند و ده‌ها بار در نهادهای حاکمیتی دولتی!
باقری با بیان این‌که، «شهدا یکبار در جنگ شهید شدند و ده‌ها بار در نهادهای حاکمیتی دولتی»، در تبیین این مسأله توضیح داد: چون نهادها به دنبالِ «تولیدِ محتوا!» هستند. کار برای رزومه، همه‌چیز را یکبار مصرف می‌کند. اشاعه سانتی‌مانتالیسم لُمپن‌ساز است، درحالی‌که «خاطره» مهیب و انسان‌ساز است و در این نهادهایِ بر پایه«روزمه‌» انسان ذبح می‌شود. خودِ جنگ، حتی اگر روایت آن به ادبیات داستانی تبدیل نشود، روایتی سراسر پُر است، از تصاویر و وقایع و ترس‌ها و شجاعت‌ها و تمام ویژگی‌های مثبت و منفی. جایی ا‌ست برای بروز پیدا کردن. جایی‌ است برای تغییرات. آن تغییر و تحولی که برای آدم‌ها اتفاق می‌افتد و برای راوی کتاب «گیل‌ مانا» پله به پله اتفاق افتاده، در عشق هم اتفاق می‌افتد، اما در جنگ، این تغییر و تحول در حجم بزرگ‌تری روی می‌دهد، آن‌هم جنگ ما که نباید از یاد ببریم، جنگی دفاعی است. جنگ سراسر جزئیات است، به معنی تکه‌هایی از یک کل منسجم و آن کل منسجم هم زندگی در داخل جنگ است.
 
وی ادامه داد: راوی این کتاب درباره جریان زندگی در جنگ صحبت کرده و هرچند انسانی است که پاهایش روی زمین است، اما تخیل دارد. چیزی که من از خواندن این کتاب کشف کردم این است که جنگ ما، جنگ به معنی رئالیستی نیست، اما یحتمل برای دشمن هست. دشمن برای برداشتن اجساد کشته‌هایش برنمی‌گردد، اما ما این کار را می‌کنیم. برای ما جنازه‌ها هم مهم است و اگر مثلا برادر شهیدم را نبینم، تا ابد خودم را نمی‌بخشم.
 
این نویسنده و منتقد ادبی سخنان خود را اینگونه به پایان رساند: راوی پا روی زمین هست، و همیشه به آسمان نگاه می‌کند، به هوا و دما. در دشت‌ها و کوهستان‌ها و گرسنگی‌ها، قدم‌قدم پله‌پله، تصاعدی بالا می‌رود. و حالا در آسمان است. به ناشر تبریک می‌گویم و امیدوارم که انتشارات مرز و بوم بتواند کتاب‌های بیشتری از این‌دست تولید و منتشر کند. این نشر کارش را در حوزه خاطرات با این کتاب، خوب شروع کرده و می‌تواند با ایجاد شرایطی مثل توزیع مناسب کتاب‌های تولیدی و رساندن‌شان به مخاطب‌ها، نشر موفقی باشد.
 


«گیل مانا» جنگ را فقط در جبهه نمی‌بیند
سجاد محقق؛ دیگر کارشناس ادبی حاضر نشست نقد و بررسی کتاب «گیل مانا» بود. وی در بیان ویژگی‌های این اثر، گفت: در فرصت اندک به دو نکته می‌پردازم؛ نخست روی صحبتم با خانم هاشمیان در جایگاه مصاحبه‌کننده است و صحبت دیگرم به‌عنوان مخاطبی است که این کتاب را خوانده و چیزی بیشتر از یک روایت ساده و خطی از کتاب خاطرات انتظار دارد. می‌دانیم که سردار حق‌بین آدم مصاحبه نبوده و فروتنی و مبادی ‌آداب بودن و نیز صراحت و صداقتش در بیان بدی‌ها و خطاهای شخصی و طفره رفتن از گفتن خوبی‌هایش، کار گفت‌وگو را دشوار می‌کند. از این‌رو اگر بخواهیم او را فقط براساس حرف‌های خودش نشان بدهیم، با تصویری دفرمه مواجه می‌شویم، با کسی که پر از عیب و ایراد است و خوبی‌های زیادی ندارد. به همین خاطر فکر می‌کنم که هم هنر خانم هاشمیان و هم کار خدا بود که سردار حق‌بین به ایشان برای انجام مصاحبه اعتماد کرد، چون اگر شخص دیگری غیر از خانم هاشمیان کار نوشتن این کتاب و شنیدن خاطرات سردار حق‌بین را انجام می‌داد، ما به شخصیت واقعی و درست او نمی‌رسیدیم.
 
این نویسنده ادامه داد: نکته دیگر این‌که فروتنی راوی تا پایان کتاب حفظ می‌شود، او که در جنگ سوریه یکی از فرماندهان معتمد حاج قاسم و از چهره‌های تعیین‌کننده است، همچنان خودش را زیر سایه فرماندهانش در زمان دفاع مقدس نگه می‌دارد، درحالی‌که بسیاری از او کوچک‌تر، گذشته را براساس جایگاه امروزی خودشان می‌بینند و حتی درباره آنچه در گذشته اتفاق افتاده، با نگاه اکنون قضاوت می‌کنند. یکی دیگر از ویژگی‌های مثبت کتاب این است که جنگ را فقط در جبهه نمی‌بیند و درگیری‌ها و اختلافات بین مردم در شهر و روستا را نیز نشان می‌دهد. خودم خاطره گالن‌های آب این کتاب را بسیار دوست دارم که روایت ماجرای رسیدن گالن‌های آب بعد از دو روز تشنگی است و در آن، ما چهار نوع مواجهه را می‌بینیم. عده‌ای گالن‌ها را سوراخ می‌کنند، عده‌ای زیر این سوراخ‌ها لیوان می‌گیرند، عده‌ای هم برای جلوگیری از هدر رفتن آب، انگشت خودشان را روی سوراخ‌ها می‌گذارند و عاقل‌ترین‌ها هم کمک می‌کنند که گالن‌ها پیاده و جابه‌جا شوند. خاطرات این‌چنینی است که نشان می‌دهد ادعای ما درباره حضور همه طیف‌های جامعه در جنگ، ادعای درستی است.
 


افتاده‌حالی سردار، یکی از دلایل محبوبیتش بود
وی با یادآوری خاطره‌ای از روز رونمایی کتاب در رشت، بیان کرد: من این سعادت را داشتم که سردار حق‌بین را چند ساعتی درک کردم. در سال‌های اخیر با بسیاری از سرداران جنگ گفت‌وگو کردم، اما واقعیت این است که سرداران افتاده و فروتن ما بسیار کمتر از سرداران متکبر ما هستند و سردار حق‌بین یکی از همین اندک‌ها بود. در رشت من این افتاده‌حالی را که یکی از دلایل محبوبیتش بود، به وضوح دیدم. شنیدم که جوانی از گروه اجرای مراسم که حتما بعد از جنگ یا در سال‌های پایانی جنگ متولد شده بود، به عضو دیگری از آن گروه که در انجام کاری کوتاهی کرده بود می‌گفت «حواست باشد، این برنامه سردار حق‌بین است، کسی که این همه زحمت برای ما کشیده است.»
 
محقق سخنان خود را اینطور پایان داد: توجه خود سردار به مردم هم جالب بود. تریبون جایی قرار گرفته بود که بخشی از جمعیت نمی‌توانستند سخنران را ببینند و خود سردار از جایش بلند شد و به برگزارکنندگان گفت که آن را طوری جابه‌جا کنند که امکان دیدنش برای همه فراهم شود. حتی زمانی که نوبت به سخنرانی خودشان رسید، بدون اغراق حتی یک کلمه درباره خودش صحبت نکرد. هویت پاسداری‌اش برای بر هر چیز دیگری اولویت داشت، تا جایی که روز رونمایی کتاب، تصمیم داشت برای مأموریتی ناگهانی که پیش آمده بود، مراسم رسمی و برنامه‌ریزی‌شده را بگذارد و برای انجام مأموریتش برود که به هر زحمتی بود او را نگه داشتند.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها