سه‌شنبه ۹ آذر ۱۴۰۰ - ۰۹:۴۶
خواننده می‌تواند خسته شود؛ اما من آن‌طور که دلم می‌خواهد، می‌نویسم

لیدیا دیویس، نویسنده و مترجم آمریکایی، درباره ترجمه به عنوان مسیری به سوی خلاقیت، تمایل به پوشش تمام زوایا هنگام نوشتن و لزوم اولویت‌بخشی به اخبار تغییرات اقلیمی می‌گوید.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) به نقل از گاردین - «ثبت فهرست»، کوتاه‌ترین داستان در میان داستان‌های بسیار کوتاهی که لیدیا دیویس، نویسنده امریکایی بیشتر با آن شناخته می‌شود، تنها در چهار کلمه خلاصه می‌شود: «من یک مسیحی نیستم.» وقتی دیویس جایزه من‌بوکر بین‌المللی را در سال ۲۰۱۳ برد، الی اسمیت او را «نویسنده‌ای جسور، به‌طور مهیجی باهوش و اغلب فوق‌العاده خنده‌دار» توصیف کرد که «معنای واقعی کلماتی مثل اقتصاد، دقت و اصالت را به ما یادآوری می‌کند.»
 
دیویس ۷۴ ساله علاوه بر هشت مجموعه داستان و یک رمان، بیش از ده‌ها اثر ترجمه‌شده منتشر کرده که از مهم‌ترین آنها می‌توان به «مادام بوآوری» و جلد اول «در جست‌وجوی زمان از دست رفته» مارسل پروست اشاره کرد. او اخیرا «قطار شب» مجموعه‌ای از داستان‌های بسیار کوتاه ال اسنایدر، نویسنده هلندی را نیز منتشر کرده است. این‌ها و دیگر پروژه‌های ترجمه، ازجمله مدرن‌سازی کتاب کودک کلاسیک «باب، پسر نبرد: آخرین سگ خاکستری کنمویر» در سال ۲۰۱۴ ازجمله موضوعات آخرین کتاب او، «مقالات دو» است که دنباله‌ای بر «مقالات یک» محسوب می‌شود که دو سال پیش منتشر شده است.
 
در آخرین کتابتان درباره این موضوع صحبت می‌کنید که زمان‌هایی که در نوشته‌های خودتان گیر می‌کردید، ترجمه چقدر برایتان مفید بوده است.
در ترجمه متن از قبل وجود دارد. می‌توانید تمام انرژی‌تان را به آن معطوف کنید و وقتی قادر به انجام کارهای خودتان نیستید، خلق چیزی که ممکن است حتا از آنچه خودتان نوشته‌اید بهتر باشد، بسیار رهایی‌بخش است.
 
همچنین می‌گویید که ترجمه همیشه مملو از افکار بعدی است –به عنوان مثال به تجدید نظر در متن پروست پس از انتشار اشاره می‌کنید. به نظر می‌رسد مساله چه وقت و چطور توقف کردن در کارتان مهم است، که اغلب انرژی را از ادامه یافتن یک خط تحقیق فراتر از محدودیت‌های مورد انتظار می‌گیرد...
بله، به نظرم کمی متناقض است که وقتی یک داستان کوتاه می‌نویسم می‌دانم چه زمانی باید کار را متوقف کنم، اما در مورد چیزی مثل تحقیق درباره خانواده آلفرد اولیوانت و سگ‌های گله، گله‌داری و سیستم‌های مختلف شمارش گوسفند با مشکلات بیشتری مواجه می‌شوم... به یک‌باره همه چیز جالب می‌شود. فکر می‌کنم می‌توانم همین‌طور ادامه بدهم، تا زمانی که تمام دنیا را در بر بگیرد.
 
در بعضی از مراحل کار نسخه‌ خودم از باب، پسر نبرد را مجسم می‌کردم که بی‌نهایت بزرگ بود و توضیحاتی بی‌نهایت طولانی داشت. مقاله موجود در کتاب تنها فهرستی از همه چیزهایی است که شاید پوشش داده باشم. مجبور بودم متوقفش کنم. مقاله دیگری که شاید طاقت را طاق می‌کند، درباره یادگیری زبان نروژی است. از آنجایی که خودم داشتم این زبان را کشف می‌کردم، تمام جزئیات مجذوبم می‌کرد و می‌خواستم همه را بگنجانم. خواننده می‌تواند خسته شود و بگوید کافی است، اشکالی هم ندارد؛ من آن‌طور که دلم می‌خواهد، می‌نویسم.
 
در داستان‌هایتان و همچنین در این مقالات، امتناع از اینکه اجازه دهید چیزی از قلم بیفتد می‌تواند بسیار جالب باشد...
این حقیقت دارد که حتا داستان‌های خیلی کوتاه هم می‌توانند جامع باشند. شاید فقط یک پاراگراف باشد، اما حق مطلب تمام احتمالات را تا حد پوچی ادا می‌کند. خیلی‌ها هستند که این میل جامع را ندارند، یک اظهار نظر می‌کنند و تمام. اما من اغلب شخصیت فردی را فرض می‌کنم که می‌خواهد تمام زوایا و هر آنچه هست را کشف کند. خودم این‌طور نیستم، هیچ‌وقت یک دوست را با استدلال‌های طولانی خسته نمی‌کنم، اما این هم ذهن خودم است.
«سوالات گرامری» (از مجموعه «انواع اختلال» که سال ۲۰۰۷ فینالیست جایزه کتاب ملی شد) صمیمانه و جدی بود، حتا با آنکه در عین حال می‌توانست پوچ باشد، چون کاوش صادقانه‌ خودم درباره این موضوع است که وقتی کسی دیگر نیست درباره‌اش چطور صحبت می‌کنیم. (این داستان دو و نیم صفحه‌ای درباره زمان این‌طور آغاز می‌شود: «حالا، در طول مدتی که او دارد می‌میرد، آیا می‌توانم بگویم «این جایی است که او زندگی می‌کند؟») وقتی آن را می‌نوشتم تجربه زیادی از مرگ آدم‌های خیلی نزدیک زندگی‌ام نداشتم –هنوز هم ندارم- بنابراین حقیقتا کاوشی پیرامون مشکلی بود که همه با آن دست و پنجه نرم می‌کنیم، اینکه چطور در مورد کسی که دیگر نیست صحبت می‌کنیم، کسی که آن‌‌چنان حضور پررنگی داشت و حالا نیست.
 
در حال حاضر مشغول چه کاری هستید؟
انبوهی از داستان دارم که آماده مرتب شدن برای یک کتاب دیگرند و حالا که زمستان در راه است و زمین از همین حالا یخ زده، در حال کار روی آن هستم. آخرین درختچه امسال را هم کاشته‌ام. در طول فصل رشد که از ماه مارس یا آوریل شروع می‌شود، توجهم را به نوعی از نوشتن برداشته و به زمین و باغمان معطوف کرده بودم، که تا حدودی دلیلش را می‌توان واکنش به بحران واقعی تغییرات اقلیمی که با آن مواجهیم دانست. فکر می‌کنم با توجه به وضعیت موجود همه ما باید اولویت بیشتری نسبت به این موضوع قائل شویم.
 
اخیرا چه کتاب‌هایی خوانده‌اید؟
مجذوب «گِل تا خاک» گِیب براون شده‌ام که درباره کشاورزی خلاق و چگونگی ساخت خاک سالم است. شاید چیزی که انتظارش را داشتید نباشد، اما یکی از بزرگ‌ترین مشغله‌های فعلی من ایجاد محیطی سالم در قطعه زمین کوچکی است که ۱۵ سال اخیر در آن بوده‌ایم. پنج هکتار است، زیاد نیست. چند سال پیش شروع به یادگیری درباره کشت پایا کردم، یک باغ میوه درست کردیم و از همان‌جا ادامه دادیم. سال گذشته «بازگشت طبیعت به یک مزرعه انگلیسی» ایزابلا تری را می‌خواندم، که به همه این‌ها کمک کرد. و داگلاس تالامی که درباره ساخت یک مکان حامی محیط زیست در حیاطتان می‌نویسد. باور او، که من هم با آن موافقم، این است که ما باید از زمین‌های کوچک خودمان شروع کنیم؛ نمی‌توانیم منتظر دولت‌ها بمانیم.
 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها