یکشنبه ۲۳ آبان ۱۴۰۰ - ۰۹:۱۹
مارکس و آینده

امروزه پرسش درباره چگونگی پرداختن به نظریه مارکسیستی به خودی خود مستلزم رد پاسخ‌های ساده‌شده است.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، ترجمه کامران برادران: آنچه در پی می‌آید ترجمه بخشی از فصل پایانی کتاب «برای تئوری: آلتوسر و سیاست زمان» نوشته ناتالیا رومه است. رومه دکترای خود را در علوم اجتماعی از دانشگاه بوینس آیرس گرفت و حوزه کاری وی اندیشه مارکسیسم به‌ویژه روابط میان شناخت‌شناسی و سیاست و مطالعات ایدئولوژی را در برمی‌گیرد. این کتاب در سال جاری میلادی با مقدمه‌ای از وارن مونتاگ از سوی انتشارات «رووان و لیتفیلد» (Rowman & Littlefield) منتشر شده است.

امروزه پرسش درباره چگونگی پرداختن به نظریه مارکسیستی به خودی خود مستلزم رد پاسخ‌های ساده‌شده است. به دلایل مختلف، مارکسیسم را می‌توان -‌همزمان- به‌شدت واقعی و کمابیش مرده در نظر گرفت و در حالی که مفهوم‌پردازی از مکانیسم سرمایه اجتناب‌ناپذیر است، به نظر می‌رسد که موضوع «بحران مارکسیسم» نقطه شروع متداول برای هرگونه رویکرد سازنده به مارکسیسم باشد.

این تناقض از سوی اتین بالیبار در این ایده بسیار وسوسه‌انگیز تجسد یافته است: «هیچ فلسفه مارکسیستی‌ای وجود ندارد و هیچ‌گاه هم وجود نخواهد داشت. از سوی دیگر، مارکس بیش از هر زمان دیگری برای فلسفه اهمیت دارد.» (بالیبار، 1995، 1)

به شکلی سراسر کلی، می‌توان این تز را در معنای موضع دریدا درک کرد: «این مسئله به شکلی فزاینده یک عیب و کاستی خواهد بود، شکستی در مسئولیت نظری، فلسفی و سیاسی. زمانی که ماشین جزم‌اندیشی و دستگار ایدئولوژیک مارکسیسم... در حال ناپدید شدن هستند، دیگر عذری وجود ندارد و تنها با بهانه‌هایی برای روی گرداندن از این مسئولیت سروکار داریم. بدون این مسئله آینده‌ای در کار نخواهد بود. نه بدون مارس، نه آینده‌ای بدون مارکس.» (دریدا، 1994، 14)


در کنکاشی پرتنش با این ایده، پرسش بالیبار را به یاد می‌آورم درباره این‌که چرا مارکس همچنان در قرن بیست‌ویک «نه تنها به‌عنوان یادگاری از گذشته، بلکه در مقام نویسنده‌ای معاصر» (بالیبار، 1995، 1) خوانده می‌شود. بسطی که بالیبار در این زمینه ایجاد می‌کند کاملا با تز دریدا مبنی بر این‌که «باید بیش از یک مارکس در کار باشد» هم‌داستان نیست، هرچند که هر دو یک هدف را در ذهن دارند. این در حالی است که تز دریدا برای ایجاد فراخوانی در جهت خوانشی جدید از مارکس در غروب قرن بیستم مطرح شده بود. بالیبار این تز را نمی‌پذیرد، چراکه به پیروی از لنین، خوانش او مستلزم یک انتخاب است، جبهه‌گیری در یک میدان نبرد (kampfplatz) که بی‌شک سنجه‌ای از حقیقت، دستکم معیاری عملی یا ناآشکار، را در بر دارد. با این همه، این دو با این ایده موافق‌اند که این آینده، نفس امکانِ خواستِ آینده، است که منتظر کشف مجدد در این نوشته‌های شبح‌مانند یا «معاصر» است. چنین به نظر می‌رسد که همچو تاریک‌ترین لحظات در قرن بیست‌ویک، تفکر فلسفی دگراندیش (مانند تفکر بنیامین، آدورنو، لوکاچ، گرامشی، آلتوسر) همان تفکری خواهد بود که توانش‌های انتقادی خود را حقیقتا توسعه خواهد داد.

در جست‌وجوی مارکس راستین، این مقاله تلاش دارد تضاد ظاهری میان مردگان و آینده را دنبال کند. از این نظر، لویی آلتوسر نامی فلسفی خواهد بود برای نوعی نابهنگامی که قصد دارم به چنگش آورم: آن به اصطلاح نظریه‌گرایی (theoreticism). بدین معنا، من این تز را پیش خواهم کشید که امروزه تلاش برای ایجاد نفسِ قدرت سیاسیِ نظریه‌ی مارکسیستی نیازمند کار سختگیرانه درباره وضعیت خود نظریه است. این بیانیه، به دور از لذت نظرورزانه، از یک فوریت جدی در شرایط کنونی پیروی می‌کند: خطر اقدام مشترک میان ایدئولوژی تکنوکراتیک و نوع بدتر خودانگیختگی سیاسی، ‌نوعی چپ‌گرایی دست راستی که در توده‌های مستاصل یا پارانوئید تجسم یافته است.

در این زمینه که از سوی تفکر تکنوکراتیک کنترل می‌شود، کاربستی غیرفلسفی و متناقض از فلسفه به‌عنوان عینی‌ترین نابهنگامی مارکس سر برمی‌آورد. ‌همان‌گونه که پیچیده‌ترین، ظریف‌ترین و قدرتمندترین عبارت از «هجدهم بومر لوئی بناپارت» نشان داده، بینشی نانوشته از زمان در نبض نظریه مارکس وجود دارد.

«انقلاب اجتماعی قرن نوزدهم چکامه خود را از گذشته نمی‌تواند بگیرد، این چکامه را فقط از آینده می‌توان گرفت. این انقلاب تا همه خرافات گذشته را نروبد و نابود نکند، قادر نیست به کار خویش بپردازد. انقلاب‌های پیشین به یادآوری خاطره‌های تاریخی جهان از آن رو نیاز داشتند که محتوای واقعی خویش را بر خود بپوشانند. انقلاب قرن نوزدهمی به این گونه یادآوری‌ها نیازی ندارد و باید بگذارد که مردگان سرگرم دفن مرده‌های خویش باشند تا خود به محتوای خویش بپردازد. در گذشته، مضمون به پای عبارت نمی‌رسید اکنون عبارت است که گنجایش مضمون را ندارد.» (مارکس، 1937، 6) [1]

معمای جابجایی عبارت و مضمون حوزه‌ای از یک نظریه زمان را باز می‌کند که هم دفاعی عملی از فلسفه است و هم فراخوانی سیاسی برای به عهده گرفتن وظیفه‌ای که باید برعهده گرفته شود (ر.ک کاتانزارو و ایپار 2003). همچنین، ‌این حوزه را باید دفاعی از فلسفه در حق وجودی آن در نظر گرفت که تنها با بررسی دقیق هسته سیاسی ذاتی آن قابل طرح است.
 

این مقاله ترجمه‌ای است از: 
For Theory: Althusser and the Politics of Time, Natalia Romé,  2021, The Rowman & Littlefield Publishing Group, p.153-155. 
 
 
یادداشت‌ها:
1. برگرفته از هجدهم برومر لوئی بناپارت، نوشته کارل مارکس، ترجمه باقر پرهام، نشر مرکز، 1399.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها