چهارشنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۰ - ۰۸:۱۳
واکاوی اخلاق در مجادله

گرگوری فرد، استاد فعلی دانشگاه بوستون، متخصص فلسفه سیاسی، به‌ویژه چالش‌های مردم‌سالاری آزادگرایانه و ظهور ملی‌گرایی قومی است. او در کتاب اخیر خود «به سوی اخلاق جدلی: بین هایدگر و افلاطون» کوشیده اخلاق در مجادله را واکاوی کند.

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) نویسنده روبرت متکالف*/ مترجم: سیدامین موسوی‌زاده: گرگوری فرد، استاد فعلی دانشگاه بوستون، متخصص فلسفه سیاسی، به‌ویژه چالش‌های مردم‌سالاری آزادگرایانه و ظهور ملی‌گرایی قومی است. هم‌چنین مطالعاتی در حقوق و زندآگاهی (هرمنوتیک)، تاریخ اخلاق، فلسفه باستان، و فلسفه قاره‌ای و به‌طور مشخص هایدگر دارد. او در دانشگاه‌های شیکاگو، کالیفرنیا، و سافولک نیز تدریس کرده است. «شکنجه، حریم خصوصی و قدرت ریاست جمهوری در عصر وحشت»، «جدل هایدگر»، «رویارویی با هایدگر: گفت‌وگوی انتقادی در مورد سیاست و فلسفه» از کتاب‌های او هستند. او در کتاب اخیر خود «به سوی اخلاق جدلی: بین هایدگر و افلاطون» کوشیده اخلاق در مجادله را واکاوی کند.

عنوان کتاب گرگوری فرد باعث شد من انتظار داشته باشم که درباره وجه جدلی زندگی اخلاقی با استفاده از بینش‌های افلاطون و هایدگر مطالعه کنم – که با توجه به این که هر دو اندیشمند چیزهای زیادی برای آموزش درباره مجادلات و اخلاق به ما دارند، منطقی است. اما در واقع، کلمه «به سوی» در عنوان، به چیزی جالب‌تر و جاه‌طلبانه‌تر از آن‌چه انتظار داشتم اشاره می‌کند، زیرا کتاب قصد دارد آن‌چه را که نویسنده به‌عنوان یک «فرااخلاق پیش‌آموزانه» توصف می‌کند شرح دهد که به معنای دقیق «ایجاد زمینه‌هایی برای امکان زندگی اخلاقی، هنجارها و منش‌ها، و هم‌چنین آداب و رسوم، قوانین و نهادهای مورد نیاز برای حفظ چنین زندگی‌یی» است. (4) چنین پروژه‌ای از جمله شامل تبیینی پدیدارشناختی از زندگی انسان با نگاه به واقع‌شدگی مجسم و تاریخی ما، ارتباط ما با خود و دیگران، و هم‌چنین نحوه سکونت ما در زبان، از طریق ایده‌پردازی و تلقین است. تبیین پدیدارشناختی فرد، همان‌طور که خودش می‌گوید، «میان هایدگر و افلاطون» ساختار می‌یابد، زیرا مفاهیم کلیدی هایدگر را مجدداً فرموله می‌کند و در عین حال به سمت مفهوم «استعلای واقع‌شده» می‌رود که به نظر او به وضوح در تمثیل غار جمهوری افلاطون نشان داده شده است. در حالی که برخی از پژوهش‌گران افلاطون در استفاده از مفاهیم هایدگری برای گسترش متون افلاطون احتیاط می‌کنند، و از سوی دیگر، برخی از هایدگری‌ها ممکن است اتهام «نسبی‌گرایی» و «تصمیم‌گرایی» در اندیشه هایدگر را برنتابند، تقابل انتقادی (Auseinandersetzung) بین افلاطون و هایدگر که در این کتاب پیش گرفته شده، کار فلسفی جذاب و مهیجی است.
 
مفهوم کلیدی «واقع‌شدگی» که فرد با جزئیات زیاد در کتاب ترسیم می‌کند، بینش‌هایی را از تحلیل وجودی هایدگر از دازاین در هستی و زمان به تصویر می‌کشد. فرد این را چنین بیان می‌کند: «برای هایدگر، انسان بودن به معنای دا-زاین بودن است: این‌جا بودن، واقع شدن در یک واقعیت تاریخی... حقیقت همیشه به‌عنوان یک گشودگی زمان‌دار و خاص به دنیایی از معنا داده می‌شود که دارای یک حد ضروری ست، یک پایان معین.» (14). به یقین، هایدگر در نوشته‌های خود در دهه‌های 1930 و 1940، با استفاده از زبان «ریشه‌دار بودن»،Boden-ständigkeit) ) که ادامه ادبیات نازی‌ها در مورد خاک و خون (Blut und Boden) بود، به سمت درک «واقع‌شدگی» در حرکت بود - نکته‌ای که فرد در ارتباط با نقد امانوئل فایه از هایدگر بررسی می‌کند. (44) با این وجود، فرد بر آن است که مفهوم پایه‌ای «ریشه‌دار بودن» مفهومی است که امکان بازتفسیر و فرمول‌بندی دوباره را در امتداد خطوطی کاملاً متضاد با اندیشه‌های فاشیستی فراهم می‌کند و از این رو مضمونی روشن‌گرانه و فلسفی از «واقع‌شدگی» تاریخی/ زبانی برای ما امکان‌پذیر است. مهم‌تر از همه، در حالی که واژه «ریشه‌داربودن» ممکن است نوعی ثبات یا حتی بی‌حرکتی را به معنای مقاومت در برابر تغییر نشان دهد، فرد آن را از نظر واقع شدن فرد در یک سپهر تاریخی معنایی که می‌تواند و می‌خواهد دستخوش گسیختگی باشد، بیان می‌کند. آن‌چنان که او می‌نویسد: «در نهایت ریشه‌داربودن واقع‌شده ما، همیشه در معرض ریشه‌کنی‌های گسلنده معنایی قرار می‌گیرد که ما را به سمت بی‌معنایی سوق می‌دهد.» (65)
 
تفکر فرد در مورد ریشه‌دار‌بودن/ ریشه‌کن‌شدن به عنوان یک ساختار فرااخلاقی پیوند نزدیکی دارد با تمایز ظریفی که در کتاب بین فلسفه «پژواکی» - یعنی فلسفه‌ای که به عنوان برخورداری مطمئن از آگاهی یا بیشنش فهمیده می‌شود - و از سوی دیگر، فلسفه «جویشی» - یعنی فلسفه‌ای که به عنوان یک جست‌وجوی مستمر و مادام‌العمر یا کاوشی الگوبرداری شده از کارهای سقراط، که در گفت‌وگوهای افلاطون نمایان شده است، درک می‌شود. در حالی که «ریشه‌کن‌شدن‌های گسلنده معنا» ممکن است فلسفه را به معنای پژواکی تهدید کند، اما دقیقاً انگیزاننده‌های شگفت‌انگیزی هستند که فلسفه را به معنای جویشی تقویت می‌کنند، و امکان بازاندیشی و بازبینی در فهم را برای انسان فراهم می‌کنند. در حقیقت، تبیین پدیدارشناختی فرد از «ایده‌پردازی» و «تلقین» در کتاب، شرایطی را برای امکان فلسفه جویشی فراهم می‌آورد که بر اساس تحلیل فرد، این امر مستلزم ادغام چیزی مانند شکل‌ها یا ایده‌های افلاطونی و واقع‌شدگی تاریخی زندگی بشر است. فرد چنین توضیح می‌دهد:
 
«اگر اشکال یا ایده‌ها نباشد، چیزی شبیه به آن‌ها به عنوان فرضیه‌ای برای هر تعامل اخلاقی خاص، در کردار یا در بحث، هم برای افراد و هم برای مشکلات مربوط به عدالت، شجاعت، تقوا یا هر فضیلت اخلاقی یا اصل سیاسی دیگری ضروری است.... ما نمی‌توانیم به حرف‌های یکدیگر گوش دهیم، که مستلزم آن است که سخاوتمندانه هم به آن معانی‌یی که در آن‌چه دیگران می‌گویند هست و هم به آن‌چه فراتر از معنای مورد نظر آن‌ها در ناگفته‌ها، به‌عنوان زمینه‌ای بالقوه برای کشف و آشتی در مواجهات، نهفته است گوش فرا دهیم. بدون چیزی شبیه به این ایده که در هر بحثی از آن‌چه که از نظر اخلاقی به عنوان شکل موضوع مورد بحث نمایان می‌شود، زندگی اخلاقی ممکن نخواهد بود.» (88)
 
فرد در فصل پایانی کتاب، نقش تعیین‌کننده‌ای را که «ایده‌ها» در فهم او از «استعلای واقع‌شده» ایفا می‌کنند، دوباره بیان می‌کند و می‌نویسد: «زندگی اخلاقی، که شامل زندگی سیاسی نیز می‌شود، مستلزم طرح ایده به‌عنوان یکی از ویژگی‌های سازنده وجود جدلی، زندآگاهانه و تاریخی ماست.» (268)
 
کش‌مکش مداوم برای معنی بخشیدن مفسرانه به جهان، و مقابله با فوران‌های بی‌معنایی و چالش‌های فهم هر فرد، چیزی است که فرد در این کتاب مجادله (polemos ) می‌نامد. او می‌نویسد: «این قلب واقع‌شدگی مجادله‌ای ما به‌عنوان انسان است: این که جهان آن‌طور که برای ما معنا دارد، ما را نیز برمی‌انگیزد تا رویاروییِ مفسرانه کنیم با آن‌چه که هنوز معنا ندارد – و تفکیک‌پذیری این «هنوز» در کشاکش‌های آغازین برای همیشه به تعویق می‌افتد.» (38) فرد با استناد به روایت سقراط از خصلت مجادله‌ای دیالکتیک در جمهوری افلاطون، که در آن‌جا، ادعا می‌شود که ما از کودکی با اعتقادات [دگماتا] در مورد عدالت و سایر مفاهیم اخلاقی پروش یافته‌ایم، تا حدودی مفهوم «اخلاق جدلی» را روشن می‌کند، به گونه‌ای که وقتی در معرض بازپرسی (الخونس) سقراطی و پیامدهای گمراه‌کننده آن قرار می‌گیریم، مستعد ناباوری عمیق نسبت به همه چیزهایی می‌شویم که قبلا به آن باور داشته‌ایم ( Rep . 539b–c). فرد با تفسیر ناباوری عمیق مورد بحث در سخنان سقراط به عنوان شکلی از پوچ‌گرایی، استدلال می‌کند که یک اخلاق جدلی مستلزم یادگیری این است که چگونه «بدون این‌که در نومیدی ناشی از سرگشتگی کامل یا پوچ‌گرایی قرار بگیرید، رای‌ها و گمان‌ها را رها کنید... این به معنای درگیر شدن در زندگی فلسفی جویشی است.... به تلقین‌های خود اعتماد کنید، اما در صورت شکست در مجادله تفسیر جهان، با صداقت و نیکوکاری، حاضر به کنار گذاشتن آن‌ها باشید.» (154)
 
متقابلا، همان‌طور که سپس‌تر در کتاب توضیح داده شده، رد این احتمال که «در مجادله واقع‌شدگی تاریخی زندگی سیاسی بشر همیشه تفسیر تازه‌ای مورد نیاز است»، به گفته فرد، «خطای مسئولیت‌پذیری» است (265). در واقع، فرد معنای «مسئولیت‌پذیری» مورد بحث در این‌جا را از برداشت خود از تقوای سقراطی، یعنی «مسئولیت معرفتی- اخلاقی فیلسوف جویشی» برمی‌گیرد. (82)
 
فرد با نگاه به سقراطِ افلاطون به عنوان الگوی فلسفه جویشی، تفاوت‌های مهمی را بین تفسیر خود از متون افلاطون و تفسیرهای موجود در نوشته‌های هایدگر مشخص می‌کند. برای یک چیز، جهت‌گیری برنامه‌محور هایدگر نسبت به افلاطون او را وادار می‌کند که از طنزی که افلاطون با آن سقراط را به عنوان یک فیلسوف جویشی نمایش می‌دهد که ماهیت بسیار متفاوتی با «فیلسوفی» دارد که به طور طولانی در جمهوری نظریه‌پردازی شده، چشم‌پوشی کند. علاوه بر این، در حالی که هایدگر افلاطون را با افلاطون‌گرایی یکی می‌داند، و دومی را به چشم پوچ‌گرایی در توسعه متافیزیک غربی می‌نگرد، هدف فرد ایجاد تفسیری جایگزین از افلاطون است که امکان نقد تعهدات فلسفی هایدگر را فراهم می‌کند. بر این اساس، در حالی که هایدگر به تمثیل غار در جمهوری افلاطون به‌عنوان نقطه‌عطفی اساسی در تعیین متافیزیکی حقیقت می‌پردازد، فرد تمثیل غار را به‌عنوان تصویری از «استعلای واقع‌شده» در نظر می‌گیرد که نیازمند کاوش و تحلیل فلسفی گسترده است. غار تصویری از زندگی انسان ارائه می‌دهد، زیرا انسان‌های میرا «به‌طور طبیعی باید در جایی باشند، مبتنی بر فیزیکی‌بودن و مادی‌بودن و واقع‌شدگی تاریخی که ما انتخاب نمی‌کنیم.» (183) فلسفه جویشی در تصدیق واقع‌شدگی بیش‌تر از فلسفه پژواکی «در خانه» است، و فرد این را وقتی در مورد بعد «نور غار» فلسفه جویشی می‌نویسد، توضیح می‌دهد:
 
«تطبیق اولیه چشم‌ها با آتش، طلوع آگاهی تاریخی است: درک این که شیوه‌های فهم، هم از نظر هنجارهای اخلاقی و هم از نظر خود جهان، تاریخی هستند؛ و این که نظرات ما، ایدئولوژی ما... تا حدودی مشروط تاریخی هستند... [اصالت/Eigentlichkeit ] مستلزم توانایی بازگشت به جهان و پذیرش آن از طریق تفاسیر احیاشده، و درک معانی ضمنی است که قبلا در وجود معین فرد تحقق نیافته. (216)
 
به نظر من، یکی از مهم‌ترین کمک‌های این کتاب، توجه آن به شکل‌های گوناگون و به‌هم‌پیوسته واقع‌شدگی است - از جمله، برای مثال، بدنشدگی یکی از این شکل‌هاست. او می‌نویسد: «بدن، به عنوان یک واقع‌شدگی گریزناپذیر وجودی که نمی‌توانیم آن را انتخاب کنیم یا به طور کامل بر آن مسلط باشیم، مانع از تحقق کامل فلسفه به معنای پژواکی می‌شود. ما به سادگی نمی‌توانیم کژتابی چشم‌اندازها و اعوجاج‌هایی را که سایه‌های غار بدنی ما را به عنوان واسطه واقع‌شدگی تاریخی‌مان محبوس کرده‌اند، از بین ببریم. (183)
 
فرد استدلال می‌کند که تعالی واقع‌شده مستلزم چیزی شبیه به تدبیر (phronēsis)، توانایی ادغام دانش حقایق انتزاعی و جهانی (ایده‌ها) با اقتضای واقع‌شدگی انسان است. فرد با توجه به بدن‌شدگی، معنای عمیق‌تر فضیلت را از نظر «ریشه‌داربودن» آن در کلمه یونانی،phrēn می‌گشاید: «phrēn میانه‌ی اندام است، جایگاهی از یک معرفت بدن‌شده است که به چیزهای شهودی، صمیمی و آشنا گره خورده، و دورترین چیز از معرفت مفهومی فلسفه متافیزیکی. از این رو، فعل phronein به معنای دانستن در اندورنه شماست، احساس غریزی ست نسبت به آن‌چه که با آن آشناست و نیز آن‌چه از آن جداست. (238)
 
برای هایدگر نیز، phronēsis «عمل phronein است، تفکر از phrēn، قلب ارتباط ما با یک مکان، زمان و جامعه خاص.... این یک هماهنگی شدیداً حساس با تناهی بنیادین واقع‌شدگی تاریخی است... نوعی پروا،Sorge ، که برای دازاین پیچیدگی‌های واقع‌شده خودش در بودن-با-دیگران را در «دا» آشکار می‌کند. (252)
 
بنا بر کتاب فرد، اما حتی اگر درک خاص هایدگر از phronēsis «منجر به نسبیت‌گرایی بنیادین و شکل شدیدی از تصمیم‌گرایی شود» (253)، آن‌چه سرانجام اهمیت دارد نه نقص در تفسیر هایدگر از phronēsis و واقع‌شدگی تاریخی، بلکه نقصان‌هایی ست که در درک و رابطه ما با سنت اخلاقی و سیاسی که امروز ما را در خود جای داده، وجود دارد. به همین دلیل، فرد خواننده را به سوی تفسیری ساختارزدایانه از اعلامیه استقلال، و نیز به فردریک داگلاس به‌عنوان نمونه‌ای از «افلاطونی‌گرای جدلی» سوق می‌دهد. افلاطونی‌گرای جدلی یعنی « کسی که با این سنت وارد گفت‌وگوی ساختارزدایانه و مهم‌تر از آن بازسازنده می‌شود... [کسی که] به دنبال یک سیاست بازسازی‌ مبتنی بر یک بازتفسیر وفادارانه به معنایی است که به طور جدلی در بنیان‌گذاری نهفته است.» (274-75) فرد به واقع‌شدگی تاریخی خودش و ما، در قرن بیست و یکم، در برهه‌های خاصی از کتاب می‌پردازد - به عنوان مثال، هنگامی که به مشکل بازخیزش فاشیسم در دوران ما اشاره می‌کند؛ یا جنبش جان سیاهان مهم است و ناآرامی‌های اجتماعی پس از قتل جورج فلوید. به این ترتیب، کتاب کار فلسفی را در مورد اهمیتِ فرااخلاقیِ واقع‌شدگی تاریخی، گرد هم می‌آورد و در عین حال با لحظه تاریخی خود نیز هماهنگ می‌ماند. این دستاوردی تحسین‌برانگیز و ارزشمند است که به‌عنوان الگویی برای نوشتار فلسفی باید به آن نگاه کنیم.
 
 
 
شناسنامه کتاب
Gregory Fried, Towards a Polemical Ethics: Between Heidegger and Plato, Rowman and Littlefield, 2021, 294pp., $125.00 (hbk), ISBN 9781786610003.


* روبرت متکالف، استاد فلسفه دانشگاه کلورادو دنور



منبع: بررسی کتاب‌های فلسفی نوتردام (وابسته به دانشگاه نوتردام/ ایالات متحده)

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها