جمعه ۱۵ آذر ۱۳۹۸ - ۱۱:۰۰
یادداشتی از پل استر/ حرف زدن با بیگانگان

پل بنجامین استر نویسنده، فیلمنامه‌نویس، شاعر و مترجم آمریکایی است. شهرت او بیشتر به خاطر مجموعه سه‌گانه نیویورک است.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) به نقل از گودریدز، یکی از کتاب‌های شاخص پل استر نویسنده آمریکایی مجموعه سه گانه نیویورک است ولی حرف زدن با بیگانگان یکی از آن کتاب‌هایی است که نمی‌شود به راحتی از کنارش گذشت. بخش‌هایی از این کتاب را می‌خوانید:

نمی دانم چرا این کار را انتخاب کرده‌ام. اگر می‌دانستم شاید دیگر نیازی به انجامش حس نمی‌کردم. چیزی که قاطعانه می‌توانم بگویم، این است که این نیاز را از همان اوایل جوانی حس کرده‌ام. از نوشتن حرف می‌زنم، به خصوص نوشتن به عنوان واسطه‌های برای قصه گفتن، برای تعریف قصه‌هایی خیالی که هیچ وقت در جهانی که ما واقعی می‌خوانیم، رخ نداده‌اند. شکی نیست که انتخاب این راه برای ادامه زندگی غیرعادی است: تنها نشستن در اتاق با قلمی در دست، ساعت از پی ساعت، روز از پی روز و سال از پی سال جنگیدن برای حک کلماتی بر سفیدی کاغذ، به نیت وجود بخشیدن به آنچه جز در سر شما جای دیگری وجود ندارد. چرا کسی باید چنین کاری را انتخاب کند؟ تنها جوابی که می‌توانم بدهم، این است: چون باید این کار را کرد، چون گزینه دیگری وجود ندارد.

کسی نیست که نیاز به ساختن، خلق و ابداع از تکانه‌های بنیادین وجود بشر است. اما که چی؟ هنر، به خصوص هنر داستان؟ چه هدفی را دنبال می‌کند و از جهان واقعی چه می‌خواهد؟ تا جایی که می‌دانم هیچ، حداقل چیز ملموس و مشخصی نمی‌خواهد. هیچ کتابی تا به حال بچه گرسنه‌ای را سیر نکرده، هیچ کتابی موجب نشده گلوله‌ای تغییر مسیر دهد و به تن قربانی نخورد. هیچ کتابی تا به حال نتوانسته در دوران جنگ مانع از افتادن بمبی بر سر مردم بیگناه شود.

خیلی‌ها فکر می‌کنند ستایش از هنر، ما را آدم‌های بهتری می‌کند، مردمانی اخلاقی‌تر، حساس‌تر، فهمیده‌تر. شاید راست می‌گویند، در موارد معدود چنین اتفاقی می‌افتد اما از یاد نبریم که هیتلر، اول هنرمند بود. دیکتاتورهای بسیاری رمان خوان بوده‌اند. بین قاتلان زندانی تعداد زیادی کتابخوان وجود دارد. که می‌گوید آن‌ها کمتر از ما از کتاب خواندن لذت می برند؟ می‌خواهم بگویم که هنر در قیاس با کار لوله کش، پزشک یا مهندس راه آهن، چیزی به کل بی استفاده است. اما مگر بلااستفاده بودن ضرورت  است؟ معنی‌اش این است که کتاب‌ها، نقاشی‌ها و کوارتت‌های زهی به خاطر فقدان هدف ملموس و عملی جز اتلاف وقت نیستند؟ خیلی‌ها چنین فکری می‌کنند. اما من معتقدم درست همین بلااستفاده بودن هنر عامل ارزش آن است و خلق هنر درست همان چیزی است که ما را از سایر ساکنان این سیاره متمایز می‌کند، همین است که ما را انسان می‌کند.

همین نفس انجام دادن کاری به خاطر لذت و زیبایی ناب. بیایید فکر کنیم به تلاش سخت و ساعات طولانی تمرین و انضباط سختی که برای پرورش یک پیانیست یا نقاش لازم است. تمام آن رنج و کار سخت را به یاد بیاوریم، تمام آن ایثارها و از خودگذشتگی‌ها را برای دست یافتن به چیزی که بی استفاده است. با این همه، قلمرو داستان با دیگر هنرها تا حدی تفاوت دارد. داستان نقطه اشتراک ما با دیگران است، آن مزیتی است که همه انسان‌ها از آن بهره‌مند هستند. از لحظه‌ای که زبان باز می‌کنیم، عطش ما برای قصه آغاز می‌شود.

کسانی که کودکی‌شان را به یاد دارند حتما ساعات انتظار برای شنیدن قصه پیش از خواب را فراموش نکرده‌اند، وقتی پدر یا مادر کنار تخت می‌نشیند و در آن فضای نیمه تاریک قصه پریان می‌گوید. کسانی هم که فرزند دارند حتما در چشمان فرزندان‌شان برق توجه و اشتیاق حین شنیدن یک قصه را دیده‌اند. بزرگتر شده‌ایم اما عوض نشده‌ایم. پیچیده‌تر شده‌ایم، ولی در نهایت همان نفس جوان‌مان را همراه آورده‌ایم، مشتاقانه منتظریم قصه بعدی را بشنویم و بعدی و بعدی را. سال‌هاست در تمام کشورهای غربی، مقاله از پس مقاله منتشر می‌شود و عده‌ای می‌نالند از اینکه مردم کم کتاب می‌خوانند. شاید این حرف درست باشد اما نافی این اشتیاق جهانشمول برای شنیدن قصه نیست.

رمان‌ها تنها منبع قصه گویی نیستند. سینما و تلویزیون در حجمی باورنکردنی و عظیم روایت‌های خیالی تولید می‌کنند و مردم این‌ها را مشتاقانه می‌بلعند. همین است که آدم‌ها محتاج قصه‌ها هستند. آنان همان قدر به غذا احتیاج دارند به قصه نیز محتاجند. مهم نیست قصه چاپ شده بر کاغذ به دست‌شان می‌رسد یا بر صفحه تلویزیون. تصور زندگی بدون قصه ناممکن است. اما بحث که به آینده رمان کشیده می‌شود من همیشه ابراز خوشبینی می‌کنم. جایی که پای کتاب در میان باشد، اعداد و آمار خیلی به کار نمی‌آیند. همیشه فقط یک خواننده هست که این قدرت منحصر به فرد رمان را نشان می‌دهد و به نظر من حجتی است بر اینکه فرم رمان هرگز نخواهد مرد. هر رمانی نوعی مشارکت و همکاری بین نویسنده و خواننده است و این تنها نقطه ای است در جهان که دو غریبه مطلق در نهایت صمیمیت کنار هم قرار می گیرند. من زندگی ام را صرف سخن گفتن با آدمهایی کرده ام که هرگز از نزدیک ندیدم، آدمهایی که نمی شناسم و دوست دارم این کار را تا آخرین لحظه عمرم ادامه دهم. این تنها کاری است که همیشه خواسته ام انجام دهم.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها