چهارشنبه ۱۶ شهریور ۱۴۰۱ - ۰۸:۱۸
خیلی‌ها در دانشگاه جبهه و جنگ پخته شدند

حمید قاسمی معتقد است که جنگ یک محلی بود که افراد توانایی‌هایشان را بروز دهند؛ جبهه را محلی برای بزرگ شدن می‌دانستند؛ در کنار اینکه شهدا زیادی را به این انقلاب تقدیم کردیم ولی خیلی‌ها در این کوره و دانشگاه جبهه و جنگ پخته شدند. امیدوارم به برکت خون شهدا این ثبت تاریخ ادامه پیدا کند.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، کتاب «بچه بازارچه» نوشته حمید قاسمی است که به تازگی از سوی انتشارت سوره مهر به چاپ رسیده است. این کتاب در برگیرنده شرح خاطرات نوجوانی است اهل تهران در محله بازارچه جوادیه که برای نخستین بار در سن نُه سالگی اقدام به حضور در جبهه می کند اما ناکام می‌ماند. سرانجام در سن پانزده سالگی موفق می‌شود حضور در جبهه را تجربه کند. از آن پس تا پایان جنگ در جبهه می‌ماند و چند بار هم مجروح می‌شود. مناطق عملیاتی که راوی در آن حضور داشته شامل جزیره مجنون، مناطقی از شلمچه و بخش‌هایی ازمناطق کوهستانی غرب کشور بوده است. به همین منظور با قاسمی گفت‌وگو داشتیم که در ادامه می‌خوانید:

چه شد که خاطرات جنگ‌تان را نوشتید؟ انگیزه شما از نگارش «بچه بازارچه» چه بود؟
مهمترین مسئله و دلیلی که برای نوشتن کتاب متصور است، ادای دین به شهدا است. خواستم خودم را سبک کنم یعنی الان که فرصت پیدا کردم، این باری که از سال‌های بعد از جنگ بر دوشم بوده، از دوشم خلاص کنم. می‌خواستم برای بچه‌های این سرزمین بگویم که، نوجوانی که در سن پایین خودش را به جبهه رسانده، چه‌کاری انجام می‌داده؟ چطوری در آنجا زندگی می‌کرده؟ چطور در میدان جنگ بلوغ فکری پیدا کرده است؟ هنوز بعد از گذشت 40 سال از دوران جنگ، هنوز خاطرات دفاع مقدس، جذابیت دارد، دلیل آن چیست؟ دلیلش این است که جنگ ما، یک جنگ مردمی بوده است. این مردم بودند که در جنگ شرکت کردند و خودشان جنگ را جلو بردند. بنابراین تشریح و توصیف این واقعه، مهم‌ترین دلیلم بوده است.
 
از حس و حال درونی خودتان در هنگام نگارش «بچه بازارچه» بگویید.
واقعیت مطلب این است که زمانی‌که از یک اتفاقی فاصله می‌گیرید، زمان شامل حالش می‌شود، توصیف آن واقعه، کار سختی است. اگر بخواهیم آن واقعه را دقیق و مطابق آنچه که گذشته است توصیف کنیم و تحریفی شامل حال آن نشود، نیاز است که در آن کالبد قرار بگیرید. من با مدد شهدا و کمکی که از دوستان شهیدم گرفتم، توانستم تا حد زیادی، خودم را در آن فضا قرار بدهم. مهم‌ترین اتفاقی که در جریان شرح و توصیف ماجرای دفاع مقدس می‌افتد این است که، یکبار دیگر آن فضا را از عمق وجود درک کردم. به نوعی انگار دوباره جبهه رفتم، مجروح شدم و دوستانم کنارم شهید شدند. همه آن فضا را با عمق وجودم درک کردم و مجددا برایم مرور شد؛ البته تمام اینها به دلیل عظمت حوادث دفاع مقدس است. زمانی‌که از خاطرات فاصله می‌گیریم، از حس‌وحال آن کم می‌شود؛ ولی خاطرات دفاع مقدس به قدری عظمت دارد که بعد از 40 سال هم که توصیف می‌کنید، هم جذابیت دارد و هم مانند یک مغناطیس قوی، انسان را به سمت خودش می‌کشد. تمام روح و دل را تحت‌الشعاع خودش قرار می‌دهد. بنابراین مهم‌ترین حس‌وحالی که در دوره نگارش «بچه بازارچه» داشتم، قرابت و نزدیکی با فضای بهشت‌گونه جبهه و درک مجدد آن فضا بود.
 
به نظر شما مخاطب این کتاب بیشتر در چه رده سنی هستند و خواندن این سبک کتاب چه تاثیری بر مخاطب دارد؟
مهم‌ترین و اصلی‌ترین مخاطب این، قشر جوان است؛ چون این کتاب درباره خاطرات 9 سالگی من به بعد است که در این سن تصمیم گرفتم به جبهه برم ولی ناکام ماندم؛ بالاخره در ابتدا نوجوانی توانستم به جبهه برم و تا آخر جنگ در جبهه بمانم؛ این کتاب خیلی ساده و بی‌تکلف این مسیر را روایت می‌کند؛ بنابراین فکر می‌کنم «بچه بازارچه» از این جهت برای قشر جوان جذابیت داشته باشد. نکته مهمی که در اینجاست این است که خیلی‌ها سوال می‌کنند که چه کاری از دست یک نوجوان 15 ساله برمی‌آمده است؟ این کتاب توضیح این سوالات است. ما به این اصل معتقد هستیم که جنگ و انقلاب، بلوغ فکری می‌آورد. یعنی ما به واسطه جنگ با یک گروهی از نوجوانان 15 ساله یا کمتر روبرو بودیم که آن‌ها فراتر از سن خودشان فعالیت می‌کردند، می‌فهمیدند و تحلیل درستی از محیط داشتند. وقتی یک نوجوان 13 ساله به جبهه می‌رود یا یک جوان 23 ساله به فرماندهی یک لشگر می‌رسد، این مقام کمی نیست. اینها نتیجه رویش‌ها و زایش‌های جنگ است. همین جوانان و مردم جنگ را اداره کردند. تمام این مسائل پاسخ به این است که مخاطب بخواند و ببیند که یک نوجوان 15 ساله به اندازه سن خودش توانسته یک گوشه‌ای از گلیم جنگ را از آب بیرون بکشد. مخاطب ما جایگاه خودش را با جایگاه نسل قبل مقایسه می‌کند و این پیام نسل به نسل منتقل می‌شود.
  
 
رویکرد شما در هنگام نگارش این کتاب چه بود؟ آیا تمام خاطرات یادتان بود یا از دوستان دیگر هم کمک گرفتید یا از اسناد و مدارک موجود کمک گرفتید؟
مهم‌ترین رویکردی که در نگارش این کتاب داشتیم، رویکرد پژوهش‌محور بود. یعنی هر نکته‌ای که از هر شخصی نقل کردیم از چند بعد استعلام گرفتیم. از خود اشخاص سوال می‌کردم و قاعدتا اگر نکته‌ای اضافه می‌کردند، من هم نگارشم را تغییر می‌دادم. به صورت کلی قلم را در دست نگرفتم و هر ‌آنچه که به ذهنم می‌رسید را نگارش نکردم بلکه با توجه به اسناد و مدارک موجود می‌نوشتم. تعداد زیادی از دوستان در ابعاد مختلف زمانی، جغرافیایی و نظامی به من کمک کردند. نکته مهم بعدی اینکه گردان حضرت علی‌اکبر، یک سایت دارد که محصول جلسات متعدد رزمندگان این گردان است. در این سایت تمام ابعاد نظامی، زمانی و جغرافیایی لحاظ شده است؛ عملیات‌های مختلف ثبت شده است. این سایت خیلی سال است که تاسیس شده است و در استخوان‌بندی نگارش این کتاب به من کمک کرد؛ از اطلاعات این سایت به عنوان یک خط‌کش استفاده می‌کردم.
علاوه بر آن از اطلاعات دوستان و هم‌ رزمندگان هم استفاده کردم. دکتر مجید رضاییان یکی از دوستانی بود که در این راستا خیلی با من همکاری کردند. مجید رضاییان در روزهای آخر جنگ در اثر اصابت ترکش از ناحیه دو چشم مجروح شدند. او بعد از جنگ چیزی ندید و هر آنچه دید تنها جنگ بود؛ بنابراین چشم دوم او، حافظه اوست. رضاییان خاطرات را خیلی دقیق و موشکافانه به یاد دارد. درباره هر موضوعی شک و تردید داریم به رضاییان به عنوان مرجع مراجعه می‌کنیم. دوستان دیگر هم کمک کردند؛ مخصوصا از لحاظ تکنیکی. بیشتر سعی کردم کتابم را دلی بنویسم. مهم‌ترین کمک را از شهدا گرفتم.
 
به نظر شما کتاب «بچه بازارچه» بیشتر خاطره‌نویسی است یا رمان؟
به هیچ عنوان رمان نیست. کتاب «بچه بازارچه» یک داستان بر اساس خاطرات من است. این‌طور تصور کنید که انگار نشستم روبروی آینه و با خودم در این مورد حرف زدم. نحوه نگارش من خیلی ساده‌تر از این است که نام رمان را بتوان گذاشت.
 
چرا کتاب را به شهید عبدالحمید صبوری‌همت‌آبادی تقدیم کردید؟
شهید عبدالحمید صبوری همت‌آبادی اولین دوست شهید من در دوران دفاع مقدس بود. من با شهید صبوری دوره رفاقت خیلی کوتاهی داشتم و او شهید شد؛ اما دوستی من با او بعد از شهادت هم قطع نشد و رشد پیدا کرد. زمانی‌که عبدالحمید صبوری شهید شد، 16 ساله بود و در حال حاضر مثل من 51 ساله است. در احساس درونی خودم، او را یک فرد هم‌سن و سال خودم حس می‌کنم و با او در ارتباط هستم. هر زمان که بن‌بست می‌خورم از صبوری‌همت‌آبادی و دوستان شهید دیگرم کمک می‌خواهم؛ به محض اینکه از سر مزار آنان به خانه برمی‌گردم، مشکلاتم حل می‌شود. این کتاب را به عبدالحمید صبوری‌همت‌آبادی تقدیم کردیم چون به مدد او و دیگر دوستان شهیدم این کتاب را نگارش کردم.
 
اگر زمان به عقب برگردد و دوباره قدرت انتخاب داشته باشید؛ آیا باز هم به جبهه می‌روید و تمام این مراحل را تجربه می‌کنید؟
اگر صدبار تاریخ به عقب برگردد باز هم انتخاب من همین است. اگر دوباره بازهم در آن فضا قرار بگیرم، با افتخار و با شدت بیشتری دوباره همان انتخاب را دارم. شاید فرصت‌هایی را که از دست دادم نگذارم که دوباره از دست برود. گاهی شرایط سخت امروز، مشکلات اقتصادی و مدیریتی باعث می‌شود خیلی‌ها به این سمت بروند که به عنوان یک انسان پشیمان صحبت کنند؛ اما به عقیده من باید شرایط و جو آن زمان را درنظر گرفت. آیا در زمان گذشته انتخاب رفتن به جبهه عقلانیت بوده است؟ به نظر من بله عقلانیت بوده است. جنگ یک محلی بود که افراد توانایی‌هایشان را بروز دهند؛ جبهه را محلی برای بزرگ شدن می‌دانستند؛ در کنار اینکه شهدا زیادی را به این انقلاب تقدیم کردیم ولی خیلی‌ها در این کوره و دانشگاه جبهه و جنگ پخته شدند. امیدوارم به برکت خون شهدا این ثبت تاریخ ادامه پیدا کند چون گروه سنی افرادی که در جنگ حضور داشتند بین 50 تا 65 سال است. بعد از گذشت 10 سال شاید یک فرد 75 یا 80 ساله ذهنش یاری ندهد که این خاطرات را یادداشت کند.  امیدوارم تا جایی که ممکن است این خاطرات ارزشمند در تاریخ ثبت شود.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها