دوشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۱ - ۰۹:۳۷
«بی‌پدر» داستانی برای خاک و خون است

مژده سالارکیا، نویسنده رمان «بی‌پدر» با اشاره به الهام‌گرفتن داستانش از قصه فرود پسر سیاوش در شاهنامه فردوسی گفت: قصد داشتم یک رمان بنویسم با زیرساخت اسطوره‌ای و بحث خاک و خون را مطرح کنم. مهم‌ترین منبع الهام می‌شود شاهنامه فردوسی؛ چراکه وقتی شاهنامه را می‌خوانیم می‌بینیم که آن چیزی که در شاهنامه گفته شده هنوز و هر روز در زندگی امروزه ما و فرهنگ ما درحال بازتولیدشدن است.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)؛ داستان‌ها می‌توانند از حال بگویند و درباره خانواده‌ای مدرن باشند که کشمکش‌های درونی و بیرونی متعددی را در خود حل می‌کنند یا از گذشته بگویند که انگار همان خانواده با لباس و بیان گذشتگان درحال عبور از چالش‌های زندگی هستند؛ ولی می‌توانند تلفیقی از هر دو نیز باشند. داستانی که زیرساختی اسطوره‌ای دارد و خانواده‌ای مدرن را روایت می‌کند. رمان «بی‌پدر» اینگونه است. این اثر به قلم مژده سالارکیا با اتکا بر داستانی از شاهنامه و سرگذشت فرود پسر سیاوش، از بی‌پدری می‌گوید و دلبستگی به خاک و خون که نیاز به حفاظت دارد. کتاب قصه‌گوست و ضرب‌آهنگ تندی هم دارد. به بهانه انتشار آن، با مژده سالارکیا گفت‌وگویی داشته‌ایم که در ادامه می‌خوانید:
 
«یک نفر پسِ گردنم را می‌گیرد و ...»؛ چرا چنین جمله‌ای را برای جلد کتاب یا همان اولین نگاه مخاطب به اثر انتخاب کردید؟
اینکه روی جلد آمد انتخاب ناشر بود و اولین جمله کتاب را کار کرده است؛ ولی اینکه چرا من با این جمله فصل را آغاز کرده‌ام به این برمی‌گردد که همه نویسنده‌ها فصل اول کارشان را چندین‌بار تغییر می‌دهند و به شکل‌های متعددی بازنویسی‌اش می‌کنند. من هم بعد از چهار، پنج‌بار نوشتن این شروع را انتخاب کردم. دلیلم این بود که راوی من در این ماجرا باید نسبت به اموری آگاه می‌شد که از آن‌ها بی‌خبر بود و حسم این بود که بعد از چندبار امتحان‌کردن شروع‌های متعدد، این شروع بیشتر به کار می‌خورد و می‌تواند سر جایش قرار بگیرد. به قول قدما یک‌جورهایی فصل نخست براعت استهلالی بود برای کل کتاب؛ زیرا قطع‌کردن درخت در قصه، نماد شجره خانواده‌ای بود که داشت از بین می‌رفت. خیلی آگاهانه تصمیم گرفتم این شروع را برای کتاب انتخاب کنم.
 
این کتاب در فهرست کتاب‌های قفسه آبی نشر چشمه قرار دارد که مختص داستان‌های ژانری، قصه‌گو و جریان‌محور است. بعضی‌وقت‌ها دغدغه و پیامی که در سر نویسنده است برایش اولویت دارد تا قصه‌ای که بخواهد حرفش را در لفافه آن به مخاطب برساند. برای شما چه‌قدر قصه‌گویی در رمان «بی‌پدر» مهم بود؟
تلاشم در همین راستا بود؛ زیرا این میزان از قصه‌گویی سرعت روایت من را تند می‌کرد و می‌توانست به خوش‌خوان بودن و جذابیت اثر کمک کند. هر کدام از این قصه‌ها یک رسالتی هم داشتند و تکه‌ای از پازل را تکمیل می‌کردند. خیلی تلاش کردم که از لفاظی دوری کنم. مثالی می‌زنم: وقتی شما یک رمان از احمد محمود یا از اسماعیل فصیح می‌خوانید، با داستان حرکت می‌کنید و جلو می‌روید و در جذابیتش غرق می‌شوید؛ اما اگر کسی به شما بگوید یک جمله درخشان از این کتاب بگویید که در پیشانی اثر بگذارم و با این جمله برای کتاب تبلیغ کنم شاید نتوانید آن جمله را پیدا کنید؛ درعین‌حال جذب این اثر هم شده‌اید، چون اثر در عین جذابیت و حفظ ریتم قصه، در پیوند با پیامش بوده است. همان ماجرای سهل و ممتنع بودن. وقتی داشتم این کار را می‌نوشتم تمام تلاشم این بود که خواننده‌ام دلزده نشود و فکر نکند که من خواسته‌ام دانسته‌هایم را به رخ بکشم. با توجه به اینکه داستان یک زیرساخت اسطوره‌ای هم داشت، کار سختی بود. من باید تمام تلاشم را می‌کردم که با ارجاع درون‌متنی و قصه‌گویی در دل قصه‌ها، خواننده را با خودم همراه کنم تا لابه‌لای کلمات با آن زیرساخت اسطوره‌ای مواجه شود و اساس را بر این نگذارم که خواننده من این ماجراها را می‌داند. به همین جهت بله، تلاشم این بوده است که متن قصه‌گویی باشد.

 
 
خوانش رمان روان و مانند سوارشدن بر یک سُرسُره است. به نظر می‌رسد که واقعا دوست داشتید ضرب‌آهنگ قصه حفظ شود و سرعت آغاز داستان نسبتا تند باشد.
بله، همان‌طور که اشاره کردم خیلی دوست داشتم که ضرب‌آهنگ داستان به این شکل باشد و خواننده دلزده نشود. پس باید از هر ابزاری که می‌داشتم بهترین استفاده را می‌کردم و فضای رمان‌های امروز هم به گونه‌ای است که توصیف صرف و ثابت ماندن در یک صحنه را نمی‌پسندد. باید کار در حرکت باشد و این رمان هم ماجراجویانه است و برای کشف حقیقت در آن حرکت زیادی گنجانده شده است. این موضوع توانست به من کمک کند که ریتم را حفظ کنم.
 
چرا «بی‌پدر»؟ پدر در این قصه چه‌طور روایت شده است؟
آن‌چیزی که من می‌خواستم بگویم این بود که ما درگیر دلبستگی‌هایی هستیم که به ارث می‌بریم تا اینکه بخواهیم کشف‌شان کنیم. مثل دلبستگی‌ای که ما به خاک و خون داریم و همیشه باید یک پدر باشد تا این خاک و خون را حفظ کند. پدر در این رمان، یک مفهوم جنسیت‌زده نیست و از اول داستان ما پدری را می‌دیدیم که خانواده را رها کرده و رفته است. یعنی خود به چیزی که اعتقاد داشته و ارث برده و خواسته است در نسل بعدی ادامه پیدا کند، باور نداشته است. این اتفاق در نسل‌های بعدی همین خانواده هم دیده می‌شود. افراد بدون توجه به اینکه پیوستگی‌های عاطفی‌شان باید کنار هم نگه‌شان دارد می‌خواستند این خاک و خون را حفظ کنند و هرچه که پیش می‌آمد به واسطه آن تفکر غلط و آن بی‌پدری، رهاشدگی و طردشدگی بود. وقتی فردی بی‌پناهی را حس می‌کند و می‌بیند آن‌چیزی که برایش مهم است در خطر است، می‌تواند دست به خطرناک‌ترین کارهای ممکن بزند. به این جهت اسم کار را «بی‌پدر» انتخاب کردیم.
 
در این داستان، گذری نیز بر شاهنامه زده‌اید؛ چرا؟
در دانشگاه ادبیات فارسی خوانده‌ام و شاهنامه از آن متون ادبی کلاسیک ماست که هر دانشجوی ادبیاتی با هر زمینه فکری با آن ارتباط می‌گیرد. حالا من قصد دارم یک رمان بنویسم با زیرساخت اسطوره‌ای و بحث خاک و خون را مطرح کنم. مهم‌ترین منبع الهام می‌شود شاهنامه فردوسی. چرا چیز دیگری شود؟ وقتی شاهنامه را می‌خوانیم می‌بینیم که آن چیزی که در شاهنامه گفته شده هنوز و هر روز در زندگی امروزه ما و فرهنگ ما درحال بازتولیدشدن است. در این بین، علاقه‌ای هم به داستان فرود فرزند سیاوش پیدا کردم. داستان کوتاهی دارد؛ تا دیده می‌شود از بین می‌رود. او یک ایرانی است و مادرش تورانی. پدرش را به آن شکل ناخوشایند کشته‌اند و حالا سپاهی درحال حرکت است برای انتقام و خونخواهی پدر فرود. آن سپاه در مسیرش به فرود برخورد می‌کند و او را هم می‌کشد. یک ایرانی به دست ایرانی‌های دیگر کشته می‌شود و هیچ‌کس به خون‌خواهی او بلند نمی‌شود. این برای من متن خیلی درخشان و دردناکی بود. بسیار دوست داشتم کاری که می‌نویسم زیرساختش داستان فرود فرزند سیاوش باشد. تمام تلاشم این بود که طوری بنویسمش که اگر کسی داستان فرود را نخوانده است باز هم بتواند با متن من ارتباط بگیرد؛ یعنی فهمیدن روایت من در گرو فهمیدن و آگاهی از داستان فرود در شاهنامه نباشد.
همچنین متون ادبی دیگری نیز به کمک من آمدند؛ مانند مرصادالعباد و کشف‌الاسرار میبدی و بعضی متون تفسیری قرآنی.
 
این کتاب نتیجه چندوقت بررسی و ایده‌پردازی است؟
اولین‌بار سال 91 داستان کوتاهی نوشتم که مایه‌هایی از این رمان را داشت و راوی‌اش مرد بود. برای جشنواره‌ای فرستادم و در آن نامزد دریافت جایزه شدم ولی برنده نه؛ اما در ذهنم این ماجرا مانند یک پرونده باز باقی ماند و فکر می‌کردم که می‌شود به این داستان خیلی پروبال داد. در سال 92 نوشتن رمان اولم را که «مثلث‌های موازی» بود شروع کردم و تا 93 مشغول آن بودم. مدتی بعد از اتمامش، تصمیم گرفتم که به داستانی که ابتدا نوشته بودم برگردم. شاید ابتدای سال 94 بود؛ طرحی برایش نوشتم با پنج راوی و شروع کردم به نوشتن اصل داستان و دو یا سه راوی را که نوشتم، دیدم نمی‌توانم. کار به شدت برایم سخت شده بود. در میانه‌های کار درمانده شده بودم. دوباره طرح را از نو نوشتم و کلا چندباری تغییر کرد تا اثر فعلی چاپ شود. در سال 95 طرح نهایی به ذهنم رسید و تا پایان سال بعدش به نوشتن داستان پرداختم. پس به ‌طور کلی از 91 تا 96 در فکر این داستان بودم.

اطلاعات کتاب:
رمان «بی‌پدر» به قلم مژده سالارکیا در 152 صفحه با شمارگان 500 و به بهای 64 هزار تومان از سوی نشر چشمه منتشر شده است.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها