دوشنبه ۱۴ شهریور ۱۴۰۱ - ۰۸:۲۱
آیا گزاره‌های عرفانی واقعیت دارند؟/ تلاش برای ترسیم نقطه کانونی درباره عرفان

کسانی که به معنویت و عرفان به‌طور ذاتی علاقه‌مند هستند، کسانی که دل زده از اوضاع دوره جدید هستند، از اوضاع فرهنگی، اوضاع روحی و روانی، دوره‌های جدید (دوره مدرن و پست مدرن) و به همین علت به دین، معنویت و عرفان نگاه می‌کنند. همه اینها درواقع به یک مقوله بسیار جدی خودش را وصل می‌کند که آن «واقعیت‌داری گزاره‌های عرفانی» است و شهودهایی که حاوی شناخت هستند.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)، الهه شمس: درباره معرفت عرفانی و تمایز آن با تجربه عرفانی به زبان‌های غیرفارسی آثار بسیاری منتشر شده‌اند اما در زبان فارسی تنها معدودی از پژوهشگران به بحث از آن در چهارچوبی علمی و روشمند پرداخته‌اند. در کتاب «ماهیت معرفت عرفانی» به قلم مسعود اسماعیلی که به تازگی از سوی انتشارات پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی منتشر شده،  نویسنده کوشیده با نگاهی تطبیقی در سامانه‌ای جامع، به بحث از ماهیت معرفت عرفانی در دو فضای اسلامی و غربی و بیان شباهت‌ها و تفاوت‌های آنها بپردازد. این کتاب به رغم وجود کاستی‌هایی که هر اثری دارد، اثری قابل قبول در حوزه فلسفه عرفان به‌نظر می‌رسد از این رو در ایبنا با مسعود اسماعیلی، مولف کتاب که عضو هیئت علمی گروه فرهنگ‌پژوهی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی است گفت‌وگویی انجام دادیم که مشروح آن را در ادامه می‌خوانید:

بحث‌های عرفانی در دوره جدید، خصوصا دوران مدرن به‌عنوان یک نیاز جدی بشر خودش را نشان داده است و رویکرد عموم به عرفان و معنویت شاهدی بر این مدعا است که این مقوله بسیار مورد اقبال و مورد نیاز است. یکی از مباحث این حوزه که خصوصا در دوره معاصر بسیار محل بحث بوده است، بحث واقعیت داشتن یا نداشتن شهودهای عرفانی است، آیا شهود عرفانی به لحاظ معرفت شناختی می‌تواند ما را به واقعیت رهنمون شود یا خیر؟
شهودهای عرفانی بسیار گسترده هستند، یک نوع شهود بسیار مهم و یک حوزه بسیار بزرگ از شهودهای عرفانی شهودهایی هستند که حاوی معرفت‌ هستند یعنی به ما شناخت‌هایی را عرضه می‌کنند، خصوصا از این زاویه که بسیاری از دین‌داران خواستند با این شهودها و معرفت‌هایی که در این شهودهای معرفتی است، گزاره‌های دینی را مدلل و مبرهن کنند و یک شاهد و تأییدی بر گزاره‌های دینی بیاورند. لذا این بحث بسیار داغ شده است که آیا شهودهایی که قابل شناخت هستند می‌توانند مارا به واقعیت برسانند؟ آیا از یک واقعیت عینی پرده برمی‌دارند؟ اگر پرده برمی‌دارند تا چه حدی می‌توانند مطابق با واقعیت باشند؟ بنابراین یکی از ضرورت‌های مهم پرداخت به این مسئله از این زاویه روشن می‌شود که بحث‌هایی که مربوط به فلسفه دین است، مربوط به دینداری دینداران و باورمندان به دین است. کسانی که به معنویت و عرفان به‌طور ذاتی علاقه‌مند هستند، کسانی که دل زده از اوضاع دوره جدید هستند، از اوضاع فرهنگی، اوضاع روحی و روانی، دوره‌های جدید (دوره مدرن و پست مدرن) و به همین علت به دین، معنویت و عرفان نگاه می‌کنند. همه اینها درواقع به یک مقوله بسیار جدی خودش را وصل می‌کند که آن «واقعیت‌داری گزاره‌های عرفانی» است و شهودهایی که حاوی شناخت هستند.

شما در کتاب از یک شکاف صحبت کرده‌اید، آن شکاف چه بوده و نگارش این کتاب در جهت پر کردن آن شکاف موجود بوده یا خیر؟
یکی از بحث‌هایی که در مسئله‌ای که عرض کردم، یعنی واقعیت، داشتن یا نداشتن شهودهای معرفتی است این است که، شهود معرفتی چیست؟ معرفت عرفانی و شناخت عرفانی چیست؟ ما به چه باید برسیم، با چه خصوصیاتی که بگوییم به یک معرفت عرفانی دست پیدا کرده‌ایم. درواقع یکی از مشکلات بحث واقعیت داشتن یا نداشتن معرفت عرفانی این است که نمی‌دانیم دقیقا این معرفت عرفانی چیست؟ سر چه مقوله‌ای با چه ماهیتی ما داریم بحث می‌کنیم غربی‌ها که از دیرباز به این موضوع پرداختند، حدود 150 سال است که به این موضوع توجه جدی دارند، از زاویه نگاه خودشان بارها به این بحث پرداختند که ماهیت معرفت عرفانی چیست؟ اما هرکس از زاویه نگاه خودش این بحث را پیش برده است، ما هم در سنت خودمان در سنت عرفانی خودمان، خصوصا عرفان نظری که در مورد مقولات عرفانی به صورت علمی بحث می‌کند به صورت عقلی بحث می‌کند در این زمینه خیلی بحث داشتیم که شهود عرفانی و معرفت عرفانی چیست و چه ماهیتی دارد؟

اینها باعث می‌شود که وقتی ما بخواهیم وارد واقعیت‌ دارای شهود عرفانی بشویم ابتدا موضع خودمان را در مورد ماهیت شهود عرفانی و ماهیت معرفت عرفانی روشن کنیم. بدانیم با چه مقوله‌ای سروکار داریم و بتوانیم در مورد این مقوله یک اشتراکی را ترسیم کنیم یا اگر افتراقی داریم بدانیم که ما در چه زمینه‌ها و محورهایی در ماهیت معرفت عرفانی با دیدگاه‌های دیگر افتراق داریم؟ اگر به نتیجه بحث نزدیک شدیم بدانیم که ممکن است بحث از جهات دیگری نتایج دیگری هم بدهد. به هرحال ما باید موضوع بحثمان که خود معرفت عرفانی و شهود معرفت عرفانی است را کامل از نظر تصوری و تعریف شناخته باشیم تا بتوانیم وارد بحث واقعیت‌داری یا واقعیت نداشتنش بشویم.

چرا معرفت عرفانی دارد به عنوان جدیدترین منازعه فلسفه عرفان شناخته می‌شود و در موردش صحبت می‌شود؟
زیرا در دوره جدید(دوره معاصر) ما از زاویه‌های مختلف روی این مسئله چالش می‌بینیم یکی«پوزیتیویسم» است که چالش خیلی گسترده‌ای را علیه هر گزاره‌ای که از غیر تجربه حسی به وجود می‌آید مطرح کرده است، یکی «پداگماتیسم» است که خیلی در بحث صدق و کذب کارکردگرا است و ممکن است بعضی از گزاره‌های عرفانی از دیدگاه کارکردگرایانه، به لحاظ علمی خیلی مفید فایده نباشند، البته آن هم طرفداران خاص خودش را دارد. چالش‌هایی که یکی چالش علوم اعصاب است که علوم شناختی است (روانشناس‌ها) که اینها با سازوکارهایی که در سیستم شناخت ما است و عملکرد مغزها، می‌خواهند نشان دهند که این گزاره‌ها و این شهودها یک نوع فرایند شناختی است. یا فرض کنید کسانی مثل «ویلیام ماکسول»، که در مورد داروهای روانگردان تحقیق کرده است می‌خواهند نشان بدهند که وقتی ما از طریق دارو می‌توانیم یک حالتی را شبیه شهودهای عرفانی ایجاد کنیم. این نشانگر این است که شهودهای عرفانی یک شناخت اصیل نیستند وقتی می‌گوییم شهود عرفانی طبق مغروض عرفا در اثر خلوص شناخت ما و بیرون زدودن پیرایه‌ها به واقعیت نزدیک می‌شود در واقع این برعکس می‌گوید یعنی با ایجاد یک پیرایه، ایجاد یک نوع ماده شیمیایی در بدن و اثرش روی مغز این شهود حاصل می‌شود.

می‌خواهد بگوید که این شهود حاصل یک نوع نقص عملکرد در مغز است و یک چالش ساختگرایانه داریم که ناشی از جریان ساختگرایی در تمام علوم انسانی در غرب است که به صورت مختصر می‌گوید تمام معرفت‌های عرفانی تحت تأثیر پیش زمینه‌های ذهنی، فرهنگی، اجتماعی و امثالهم است و اینها سبب می‌شود که ذهن ما زمینه‌مند و ساختارمند بشود و سپس تحت شرایطی چیزهایی را تحت عنوان شهود به ما عرضه کند. درحالیکه آنها برون داد آن زمینه‌هایی است که از قبل چیده شده است. این چالش‌ها در مجموع این بحث را به شدت دچار اختلال توجیه کرده است، یعنی اینکه ما اساسا برویم دنبال اینکه آیا معرفت عرفانی مارا به واقع می‌رساند یا نه؟ یا اینکه اساسا این یک توهم است یعنی تمام این‌ها سعی می‌کنند معرفت عرفانی را از بیخ و بن توهم یا چیزی شبیه توهم نشان دهند. مثلا ساختگرایان مقداری در این زمینه متعادل تر هستند خصوصا آنهایی که غلبه دارند، به همین علت این بحث در فلسفه عرفان و در فلسفه دین و حوزه‌هایی که به تجربه دینی و تجربه عرفانی مربوط هستند بسیار مورد نظر است.

اگر بخواهیم مختصر درمورد اهمیت و ضرورت تالیف این کتاب صحبت کنید چه مسئله‌ای را در نوشتن آن مهم دانستید؟
دغدغه من بیشتر رساندن بحث به یک نقطه کانونی است. یعنی بحث واقعیت‌داری را به یک نقطه کانونی برسانم که یک مقدار از نزاع‌های بی‌مورد در این زمینه کاسته شود. یعنی ممکن است ما در ادبیات اسلامی‌ و در ادبیات ایرانی‌مان، وقتی داریم از عرفان صحبت می‌کنیم، از گزاره‌های شهودی صحبت می‌کنیم، از گزاره‌هایی صحبت می‌کنیم که با یک سری از آراء غربی متفاوت باشد و برعکس. بسیاری از این نزاع‌ها بر اثر مقوله ناشناخته است، یعنی ما نمی‌دانیم از چه داریم بحث می‌کنیم؟ به هرحال می‌توانیم جاهایی را پیدا کنیم و نشان بدهیم که غربی‌ها رفته‌اند و آنجا را نشان دادند و به حق درست و به درستی گفتند که این جاها قابل اعتماد نیست و هیچ منافاتی با این ندارد که یک قسمت‌هایی از شهود عرفانی که عرفای ما گفتند به خارج از مقولاتی که به ما گفتند ، اینها دارای حقیقت و واقعیت باشد و طبق معیارهایی که خود فیلسوفان عرفان و دین دادند ، اینها بتواند از آزمون معرفت شناسانه سربلند بیرون بیاید. من می‌خواستم آن نقطه کانونی را ترسیم کنم که مقداری از این آشفتگی و ناشناختگی بحث کاسته بشود. البته مرحله بعد این کار این است که من وارد بحث واقعیت دار بودن یا نبودن گزاره‌های عرفانی بشوم (شهودات عرفانی) اما فکر می‌کنم این مهم تر از آن مرحله است.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها