دوشنبه ۱۷ مرداد ۱۴۰۱ - ۱۲:۰۸
شعر خاستگاه اصلی خود، یعنی مطبوعات را از دست داده است/ خودم را وامدار مطبوعات می‌دانم

آتوسا صالحی، خود را وامدار مطبوعات می‌داند و می‌گوید: همه ما شعرهامان را ابتدا در نشریات منتشر می‌کردیم و کارهای خود را در بوته نقد می‌گذاشتیم. امروز دیگر آن فضا وجود ندارد و شعر، خاستگاه اصلی خود، یعنی مطبوعات را از دست داده است.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، آتوسا صالحی، شاعر، نویسنده و مترجم، خرداد سال ۱۳۵۱ درتهران به دنیا آمد. عشقش به قصه شنیدن و نوشتن از همان شب‌هایی آغاز شد که مادربزرگش قصه‌های نارنج و ترنج و ماه‌پیشونی را تعریف می‌کرد و مادرش در شب‌های بمباران، برای او و دوستانش گلستان سعدی و شاهنامه می‌خواند. از شانزده سالگی که در مسابقه خبرنگاران افتخاری مجله سروش نوجوان شرکت کرد و برگزیده شد، سرودن شعر و نوشتن را جدی‌تر گرفت و فعالیت حرفه‌ای خود را در سال ۱۳۶۹ با سردبیری «مجله در مجله» آغاز کرد. در سال‌های بعد مسئولیت‌هایی چون دبیری صفحه شعر روزنامه آفتابگردان، مدیریت باشگاه کتاب افق و عضویت در شورای مباحث نظری و رمان نوجوان کانون پرورش فکری و سرویراستاری انتشارات پیدایش به او سپرده شد.
 
از آتوسا صالحی تاکنون بیش از ۸۰ عنوان کتاب برای کودکان و نوجوانان منتشر شده که از میان آن‌ها می‌توان به آثاری چون «حتی یک دقیقه کافی است، دلم برای تو تنگ است، ۳۵ کیلو امیدواری و کورالین، مجموعه چهار جلدی نارگل، مثل همه اما مثل هیچ‌کس، نیما نابغه و دریای عزیز» اشاره کرد. با این شاعر و نویسنده کودک و نوجوان، همزمان با 17 مرداد، روز خبرنگار درباره کارهایش و نقش نشریات در شعر و ادبیات نوجوان گفت‌وگو کرده‌ایم که آن را در ادامه می‌خوانید:
 
آتوسا صالحی، کودکی خود را با قصه‌های مادربزرگ و داستان‌های شاهنامه و حکایت‌های گلستان گذرانده؛ از تاثیری که پدر و مادرهای کتابخوان روی فرزندان خود می‌گذارند بگویید؟
مادر من، معلم کلاس اول و معتقد بود که این مرحله، مهم‌ترین دوره آموزشی است چون بچه‌ها با کتاب آشنا می‌شوند و خواندن و نوشتن یاد می‌گیرند. او شاگردانش را به کتاب خواندن تشویق می‌کرد. از سوی دیگر، خانه ما پر از کتاب‌های کلاسیک بود چه کلاسیک‌های ایرانی، مثل شاهنامه و مثنوی معنوی و گلستان و بوستان چه کلاسیک غربی چون رمان‌های بالزاک و تولستوی و داستایفسکی. به همین‌خاطر من خیلی زود شروع کردم به کتاب خواندن و طبیعتا با آثار کلاسیک به دنیای شعر و ادبیات علاقه‌مند شدم.
 
به آثار کلاسیک اشاره کردید؛ هستند نویسنده‌هایی که آثار کلاسیک غیرایرانی را خلاصه و بازنویسی می‌کنند یا نویسنده‌های ایرانی که به بازنویسی و بازآفرینی ادبیات کهن پارسی می‌پردازند. پیشنهاد آتوسا صالحی به نوجوان‌ها خواندن اصل آثار است یا بازنویسی شده آن؟
آشنایی ما با ادبیات، بیشتر از بچه‌های امروز بود. اصلا در کتاب‌های فارسی ما، متون پیچیده‌تری منتشر می‌شد؛ اما برای مخاطب امروز، ممکن است خواندن خود آثار کلاسیک دشوار باشد به همین‌خاطر لازم است نویسندگان خوب به بازنویسی آثار بپردازند. از سوی دیگر در کشورهای غربی، نویسندگان مهم به خلاصه کردن و بازنویسی آثار کسانی چون تولستوی و داستایفسکی پرداخته‌اند. نویسنده‌هایی که به خوبی جهان‌بینی خالقان رمان‌های کلاسیک را می‌شناسند پس چه اشکالی دارد نوجوان‌های ما این آثار را که مختصر و ساده‌نویسی شده‌اند بخوانند؟
 
مجموعه 12 جلدی «داستان‌های شاهنامه»، نخستین بازآفرینی برای نوجوان‌ها بود که به قلم آتوسا صالحی نوشته و منتشر شد. هنوز هم این مجموعه، بهترین نمونه برای این گروه سنی است. در حالی که هستند نویسندگانی که تصور می‌کنند بازنویسی تنها روان کردن یک سری جمله‌ است بدون آن‌که خلاقیتی وجود داشته باشد.
راستش خیلی مهم است آن‌که به بازنویسی آثار می‌پردازد با جهان‌بینی شاعر یا نویسنده، موقعیت جغرافیایی و اجتماعی‌اش و البته تاریخ آن دوره آشنا باشد تا بتواند حق مطلب را ادا کند. مساله دیگر این است که بازآفرینی در مرتبه بالاتری به نسبت بازنویسی قرار ندارد. خود من در «داستان‌های شاهنامه» به بازآفرینی روی آورده‌ام. مثلا در داستان ضحاک به زبان اول شخص توجه و ماجرا را از نگاه آشپزهای او یعنی «اَرمایل» و «گرمایل» روایت کرده‌ام. افرادی که ناچار بودند هر روز یک جوان را قربانی کنند و مغزش را به خورد ضحاک بدهند از سوی دیگر، جوان دیگری را از مرگ نجات می‌دادند. به عبارتی، جان جوانی را می‌گرفتند تا به جوان دیگری زندگی ببخشند. این ناگزیر بودن و این مجبور به انتخاب شدن، در زندگی امروز ما هم وجود دارد. امروز هم، آدم‌ها نه سیاه‌اند نه سفید.
 
و جالب این‌که این مجموعه، ابتدا در نشریه «آفتابگردان» منتشر شد و بعد انتشارات افق آن را در اختیار نوجوان‌ها گذاشت.
من با «سروش نوجوان» شروع کردم و خودم را وامدار مطبوعات می‌دانم. من ریاضی می‌خواندم و به شاعر یا نویسنده شدن فکر نمی‌کردم. اما همه‌چیزبه دورانی برمی‌‎گردد که با شوق از مدرسه به تحریریه مجله می‌رفتم؛ به یک اتاق کوچک که تاثیرگذارترین آدم‌ها را در خود جا داده بود. قیصر امین‌پور، بیوک ملکی، فریدون عموزاده خلیلی و نقی سلیمانی. اصلا یک زمان، بیشتر شاعران و نویسندگان، ابتدا کارهاشان را در مجلات منتشر می‌کردند تا بازخورد مخاطب‌شان را ببینند. حالا دیگر، چنین چیزی معنا ندارد.
 
اصلا شعر نوجوان با قیصر امین‌پور و بیوک ملکی و مجله «سروش نوجوان» شکل گرفت.
بله همین‌طور است. همه ما شعرهامان را ابتدا در نشریات منتشر می‌کردیم و به عبارتی کارهای خود را در بوته نقد می‌گذاشتیم بعد از بین 100 شعر، مثلا 40 شعر را انتخاب می‌کردیم. یا در روزنامه «آفتابگردان» که تنها روزنامه ویژه نوجوان‌ها در کشور بود، دو صفحه را به شعر مخاطبان خود اختصاص داده بودیم. امروز دیگر آن فضا وجود ندارد و شعر، خاستگاه اصلی خود، یعنی مطبوعات را از دست داده است.
 
پس به همین دلیل شعر نوجوان مُرده؟
کمرنگ شدن نشریات، یکی از مهم‌ترین دلایل است. از سوی دیگر بعضی تصور می‌کنند شعر نوجوان، همان‌چیزی است که در سرودن آن از واژه‌های ساده استفاده می‌شود. در صورتی‌که بسیاری از شعرهای قیصر، بدون پیچیدگی و روان است اما به نوجوان‌ها تعلق ندارد. شعر نوجوان باید آیینه‌‎ای باشد که نوجوان امروز، چهره خود را در آن ببیند وگرنه آدم 60 ساله‌ای که از نوجوانی خود می‌گوید یا به مضامین کلی چون طبیعت و روستا و جنگل می‌پردازد که نمی‌تواند برای این گروه سنی جذاب باشد.
 
در آثار شما ردپای زندگی شخصی‌تان را می‌توان یافت. قصه‌های مادر و مادربزرگ، شما را تشویق به خواندن کرد. امروز هم زندگی اتوسا صالحی با پسرانش و دنیای آنها را در «نیما نابغه» می‌توان یافت.
شخصیت‌های داستانی من بیشتر دخترند. اصلا استفاده از «منِ راوی» آن هم در قالب طنز برایم دشوار بود؛ اما از زندگی ارشیا و شرزین الگو گرفتم. در جلد اول «نیما نابغه» بچه‌ها با معلم‌شان به کوه می‌رفتند و زباله‌ها را جمع‌آوری می‌کنند. در دومین جلد به موزه ایران باستان می‌روند و با فرهنگ و تاریخ سرزمین‌مان آشنا می‌شوند. جالب این‌که ارشیا از طرف مدرسه به کوه رفته بود و شرزین به موزه.
 
و پرداختن به زمان و مکان در مجموعه «نیما نابغه» خوشایند است آن هم در شرایطی که بیشتر داستان‌های ما، در بی‌مکان و بی‌زمان می‌گذرند.
راستش تصاویر این مجموعه، نقش مهمی در ارتباط با مخاطب دارند و چگونگی رسیدن به این تصاویر، خود داستان جذابی است. من با شرزین پسرم به باغ کتاب آمده بودیم. من به تصویر پسرکی برخوردم و ذوق‌زده گفتم «نیما... نیما» خودش بود. همان پسرکی که درباره‌اش نوشته بودم. نگاه کردم و دیدم نسیم بهاری، تصویرگر است و با نسیم تماس گرفتم و برای هرکدام از شخصیت‌ها یک شناسنامه درست کردم تا نسیم بر اساس آن تصویرشان کند.

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها