سه‌شنبه ۲۸ دی ۱۴۰۰ - ۰۹:۰۰
جایزه کتاب تاریخ انقلاب نقش هدایت‌کننده در تاریخ‌نگاری دارد/ شهید بهشتی جذاب‌ترین شخصیت تاریخی و مسعود رجوی منفورترین

حجت‌الاسلام سعید فخرزاده تاریخ‌پژوه و نویسنده گفت: قطعاً همه صاحبان منطق این را قبول دارند که وقتی انقلاب اسلامی اتفاق افتاد و همه بر این باور هستند و اعتقاد دارند که انقلاب اسلامی یک انقلاب مردمی در جهت اسلام است، قطعاً ثبت و ضبط تاریخ این انقلاب اهمیت دارد. همان‌طور که در گذشته هم این اتفاق افتاده است.​​​​​​​

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)- جایزه کتاب تاریخ انقلاب اسلامی با هدف ارتقای فرهنگ و حافظه تاریخی جامعه اسلامی ایران و حفظ استقلال و هویت فرهنگی، شناسایی و معرفی کتاب‌های برتر در حوزه تاریخ انقلاب اسلامی (ریشه‌ها و پیامدها)، کمک به اعتلای سطح دانش تاریخی و فرهنگ مکتوب، مقابله با تحریف تاریخ انقلاب اسلامی، حمایت و تشویق مؤلفان و پدیدآورندگان متعهد و متخصص سراسر کشور در این حوزه در بهمن 1400 برگزار می‌شود.

به همین دلیل با حجت‌الاسلام سعید فخرزاده تاریخ پژوه و نویسنده و از اعضای شورای علمی جایزه کتاب تاریخ انقلاب اسلامی و دبیر دو بخش «تاریخ شفاهی» و «پژوهش‌های تاریخی و مستندنگاری» به گفت‌وگو نشستیم که در ذیل می‌آید:

از نظر شما برگزاری چنین جشنواره‌هایی در وهله اول چه مزایا و امتیازاتی برای نویسندگان و جامعه هدف در جهت آشنایی با آثار تاریخی دارد؟ 
قطعاً همه صاحبان منطق این را قبول دارند که وقتی انقلاب اسلامی اتفاق افتاد و همه بر این باور هستند و اعتقاد دارند که انقلاب اسلامی یک انقلاب مردمی در جهت اسلام است، قطعاً ثبت و ضبط تاریخ این انقلاب اهمیت دارد. همان‌طور که در گذشته هم این اتفاق افتاده است. در صدر اسلام تمام اتفاقاتی که روی داده‌اند، خودش یک ارزش است و ثبت و ضبط آنها هم ارزش دیگری است که حتماً باید صورت بگیرد، چون اگر صورت نگیرد پیامش منتقل نمی‌شود. به قول مورخین اگر حادثه‌ای ثبت نشود، کأنّه اتفاق نیفتاده است. بنابراین حوادث و وقایع انقلاب قطعاً باید ثبت شوند. در حال حاضر هم عده‌ای از محققین و بعضی از نهادهای انقلابی دارند زحمت می‌کشند و کار می‌کنند تا در حد وسعشان بتوانند انقلاب اسلامی را به تصویر بکشند، اما لازم است که از طرف حکومت یا نظام حمایت‌ها و تشویق‌هایی صورت بگیرد.

در حال حاضر به کسانی که در رشته‌های علمی پیشرفت می‌کنند، در جشنواره‌هایی جوایزی تعلق می‌گیرند. در زمینه‌های ورزشی کسانی که توفیقاتی را به دست می‌آورند، مورد تشویق قرار می‌گیرند. تشویق عامل مهمی برای ایجاد و تقویت جریانی است که شکل می‌گیرد. جریان تاریخ‌نگاری دارد در جامعه ما شکل می‌گیرد و کار می‌کند و نظام باید ضرورتاً امکاناتی را برای تشویق و تقویت این جریان فراهم کند. این تشویق هم برای کسانی که دست اندر کار هستند و آثاری را تولید می‌کنند مهم و حمایتگر است و هم به‌نوعی آثاری را که در سال‌هایی که جشنواره برگزار می‌شود منتشر می‌شوند، تشویق می‌کند. در حال حاضر تأثیر رسانه‌ها تا بدان حد است که اگر باد دوچرخه‌ای در فلان روستا هم خالی شود، خبرش در رسانه‌های مجازی پخش می‌شود. 

یعنی تولید خبر به حدی زیاد شده است که مردم مورد بمباران خبری قرار دارند. بنابراین در این هجمه خبری ممکن است اطلاعاتی که در حوزه انقلاب اسلامی منتشر شده‌اند و مهم هم هستند، اصلاً دیده نشوند، کما اینکه حتی از کسانی که در حوزه انقلاب صاحب نظر هستند، پرسیده شده است که از چاپ فلان کتاب در این حوزه خبر دارید و آنها اظهار بی‌اطلاعی کرده‌اند. بنابراین، این جشنواره‌ها می‌توانند حداقل آثار برجسته‌ای را که در این حوزه‌ها منتشر می‌شوند معرفی و توجه علاقه‌مندان را به این حوزه جلب کنند. و حتی به نظر من جشنواره‌ها می‌توانند با ارائه آمارهایی از تولیدات آن سال‌ها و مقایسه آنها با سال‌های دیگر به مخاطب و مردم و مسئولین علامت‌هایی را بدهند که متوجه بشوند آیا مسیر درست است؟ آیا لازم است حمایت یا هدایت کنیم؟ آیا مشکلاتی بر سر راه وجود دارند و چه نقدهایی صورت گرفته‌اند؟ اگر به‌درستی به این جشنواره‌ها پرداخته شود، در این زمینه‌ها تأثیرات مهمی دارند. 

گاهی این پرسش مطرح می‌شود که آیا مورخ می‌تواند بی‌طرف بماند و آیا بی‌طرفی مورخ بر روند جشنواره تأثیر نمی‌گذارند؟ 
بی‌طرف بودن تقریباً یک شعار است. آیا تصور می‌کنید نویسنده یا محققی وجود دارد که به بی‌طرفی بی‌اعتقاد باشد؟ قطعاً این‌طور نیست، اما اینکه در هنگام تدوین کار تحلیل و دیدگاه‌های خود را دخالت ندهد، یعنی تسلیم واقعی باشد، اهمیت دارد؛ چون وظیفه مورخ این است که واقعیت را بدون توجه به تحلیل خودش منتقل کند، اما به هر حال به‌ناچار موقعی که به یک پدیده اجتماعی یا تاریخی نگاه می‌کنیم، آن پدیده این قابلیت را دارد که از زوایای مختلفی دیده شود.

 در اینجا مورخ سلیقه و اعتقاد خود را در نوع نگاهش به پدیده دخالت می‌دهد، اما اینکه بخواهد پدیده را بر اساس اعتقادات شخصی خود قلب کند، کار غلطی است، اما می‌تواند از منظری که دوست دارد به پدیده نگاه کند. به عنوان مثال یک خانم دوست دارد پدیده انقلاب اسلامی را از منظر تلاش خانم‌ها ببیند. بنابراین در این کاری که انجام می‌دهد و در کتابی که تدوین می‌کند، بیشتر به نقش زنان در آن حوزه می‌پردازد. نه غلو می‌کند و نه دروغ می‌گوید، اما فقط این زاویه را می‌بیند. درست مثل کسانی که فقط نقش دانشجویان را در انقلاب می‌بینند. کسی نقشی روحانیت را در این جریان می‌بیند. کسی نقش جریان کارگری را می‌بیند. کسی نقش گروه‌های سیاسی و مسلح را می‌بیند. این‌که از چه منظری به پدیده نگاه کنید، سلیقه و علاقه نویسنده یا مؤسسه‌ای است که کار را سفارش می‌دهد، اما مورخ این وظیفه اخلاقی را دارد که واقعیت‌ها را تحریف نکند و تغییر ندهد و مفهومی را که قرار است به آینده منتقل شود، دگرگون نکند. این رویکرد صحیح نیست و باید جلوی آن گرفته شود، ولی اینکه مورخ از منظر خاصی به موضوع نگاه کند، اشکالی ندارد، چون افراد آزادند که دیدگاه‌های خودشان را مطرح کنند و ما بتوانیم از منظرهای مختلف به یک پدیده نگاه کنیم. 

چه شد که شما به عنوان یک روحانی به تاریخ علاقه پیدا کردید و وارد این عرصه شدید؟ 
من در دهه 50 دانش‌آموز بودم و دوستی داشتم که خیلی اهل مطالعه بود و به کتاب‌هایی که در باره روح و روان نوشته می‌شدند علاقه داشت و آنها را در اختیار من قرار می‌داد. فقط هم از نگاه دینی بررسی نشده بودند، بلکه نگاه‌های مختلفی بودند. من می‌خواندم و می‌پرسید از خواندنشان لذت می‌بری؟ می‌گفتم نه. می‌گفت پس معلوم است به این حوزه علاقه نداری. بعد مرا به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان برد. مسئول کتابخانه آنجا خانم کارشناسی بود و دوستمان به او گفت که ببینید این دوست ما به چه موضوعی علاقه دارد. به او کتاب بدهید و او را کتابخوان کنید. گفت: «باشد.» بعد از من پرسید: «خودت می‌دانی به چه موضوعی علاقه داری؟» گفتم: «نه، کتاب‌های مختلفی را خوانده‌ام.» گفت: «من یک‌سری کتاب به تو می‌دهم. اینها را بخوان و بعد بیا به من بگو که از کدام خوشت آمده است تا بتوانم تشخیص بدهم به چه چیز علاقه داری.»

در این کتاب دادن‌ها و گرفتن‌ها یک روز به من گفت که تو به تاریخ علاقه داری و از آن موقع سعی کرد رمان‌هایی را با گرایش‌های تاریخی به من بدهد. یادم هست کتاب امام علی(ع) نوشته عبدالفتاح عبدالمقصود را که مرحوم آیت‌الله طالقانی و آقای جعفری ترجمه کرده بودند به من داد و من تمام جلدهای آن را خواندم و لذت بردم. از آن به بعد هم کتاب‌هایی را که در این حوزه نوشته شده بودند می‌خواندم. بعد از انقلاب اسلامی که طلبه شدم، علاقه زیادی به تاریخ اسلام پیدا کردم. آقای جلال‌الدین فارسی در اوایل انقلاب در حسینیه ارشاد کلاس تفسیر تاریخ اسلام گذاشته بود که مبتنی بر شأن نزول آیات بود و بعد هم محصولش سه جلد کتاب «پیامبری و انقلاب»، «پیامبری و جهاد» و «پیامبری و حکومت» شد. من شاگرد این کلاس‌ها بودم که نزدیک به 20، 30 جلسه برگزار شد و تاریخ اسلام را گفت که برایم خیلی جالب بود. 

از آن موقع به بعد به تاریخ اسلام علاقه پیدا کردم و در این زمینه مطالعه می‌کردم تا زمانی که برای تبلیغ به عنوان طلبه به جبهه رفتم و در آنجا با آقای رحیمی آشنا شدم که کارش ثبت خاطرات رزمندگان بود. گروهی را تشکیل داده بودند و داشتند خاطرات رزمندگان را ثبت می‌کردند. موقعی که تاریخ اسلام را مطالعه می‌کردم، می‌دیدم که چه فقدانی در منابع و روش‌های تاریخ‌نگاری اسلامی وجود دارد. بنابراین در آنجا تصمیم گرفتم حالا که این مسائل را می‌دانیم، مراقبت کنیم که این خلاءها در مورد تاریخ معاصرمان وجود نداشته باشند و با سئوالاتی که از یک رزمنده می‌پرسیدم، معلوم باشد که او کیست و جایگاهش چیست و چگونه می‌شود برای کار بعدی با او تماس گرفت. خاطراتش کی اتفاق افتاده‌اند و زمان و مکانش کی و کجا بود؟ و جزئیات را از او بپرسیم. موقعی که علاقه نشان دادم، به‌تدریج با این گروه پیوند خوردم و بعد هم جذب سپاه شدم. مدتی مسئولیت ثبت خاطرات در کردستان را به عهده گرفتم و بعد به جنوب کشور رفتم. بعد هم به ستاد مرکزی آمدم و از آن به بعد کارم ثبت خاطرات جنگ بود. از سال 1372 هم وارد حوزه هنری شدم و ثبت تاریخ شفاهی انقلاب را پایه‌ریزی کردیم و از آن به بعد هم در حوزه انقلاب اسلامی کاری را در حوزه مصاحبه‌ها و ثبت خاطرات شروع کردیم و الان نزدیک به 37، 38 سال است که مشغول به این کار هستم و بسیار علاقه‌مندم و همه زندگی‌ام فعالیت در حوزه تاریخ شده است. 

از دوره جبهه تأثیرگذارترین خاطره‌ای که به یاد دارید چیست؟ 
به‌قدری خاطرات ارزشی و معنوی در جبهه‌ها اتفاق افتاده است که نمی‌توانم بگویم این از آن بهتر است. چیزی که در خاطرات جنگ برایم مهم و بارز بود، این بود که این بچه‌ها در جنگ جوری عمل و طوری رفتار می‌کردند که در ناصیه، افکار و اعمال انقلابیون قرار بود چنین جامعه‌ای شکل بگیرد و ما در پشت جبهه این را احساس نمی‌کردیم. چرا؟ چون در پشت جبهه همه آدم‌ها این‌جور فکر نمی‌کردند، اما در جبهه اکثر آدم‌ها این‌جوری فکر می‌کردند، یعنی نگاه ایثارگرانه و الهی داشتند و آمده بودند خدمتی بکنند و برای این خدمت ارزشمندترین چیزی را که داشتند، یعنی جانشان را آورده بودند و عرضه می‌کردند. بنابراین جامعه نیکویی شکل گرفته بود و رفتارها، حرف‌ها و نوع نگاهشان اکثراً بوی آن اهداف را می‌داد. یعنی احساس می‌کردم اگر انقلاب اسلامی موفق بشود که یک جامعه اسلامی را شکل بدهد، مدلش همان مدلی خواهد بود که در جبهه‌ها اتفاق افتاده بود و می‌گفتم باید این رفتار و سبک زندگی را تبلیغ کرد. برایم تاکتیک، جنگ و تجربه نظامی مهم نبود، بلکه برای ما که کار تبلیغاتی می‌کردیم نگاه و رفتار انسانی به عنوان مدل مطرح بود. 

یعنی در جبهه‌های ما فرهنگی شکل گرفته بود که به نظر من اگر این فرهنگ بر جامعه حاکم شود، انقلاب اسلامی به اهداف خود رسیده است. این فرهنگ یک فرهنگ جنگ و نظامی نبود، بلکه فرهنگی بود که در جبهه‌های جنگ شکل گرفته بود و فرهنگی است که می‌تواند به درد حالای جامعه ما بخورد. این‌که رفتار یک فرمانده با نیروهای زیر دستش چگونه بود، مدیر با نیروهایش چگونه برخورد می‌کرد. خودداری از اسراف در جبهه‌ها که حتی نان خشک‌ها هم هدر نمی‌رفتند. طرز رفتار رزمنده با کمکی که به او داده می‌شد. این‌که در حفظ جان یکدیگر چقدر تلاش می‌کردند. این‌که در انجام وظیفه چقدر کوشا بودند. همه اینها برایم جالب بودند و لذا به دنبال آن سبک زندگی بودم. 
خاطره‌ای را از مرحوم حجازی نقل می‌کنم که از فرماندهان نیروی قدس بودند و به شهادت رسیده‌اند. 

سردار محمد حجازی؟ 
بله، ایشان می‌گفتند من در گلف مسئول اعزام نیروها به منطقه جنگی بودم. گلف پادگانی در اهواز بود که امریکایی‌ها ساخته بودند و همان طور که از اسمش پیداست، قرار بود در آنجا گلف بازی کنند. هنوز آنجا به بهره‌برداری نرسیده بود که انقلاب پیروز شد و آنجا را در اختیار نیروهای سپاه قرار دادند که اعزام نیروها از آنجا صورت بگیرد. بعدها اسمش تبدیل به منتظران شهادت شد، ولی همیشه به اسم گلف مطرح بود.

نیروها در آنجا شناسایی و دسته‌بندی و بر اساس نیاز هر منطقه اعزام می‌شدند. بعدها آنجا قرارگاه خاتم شد، ولی در آن موقع تمرکز نیروها در آنجا بود. ایشان می‌گفت نیروها می‌آمدند و اعزام می‌شدند و رویه این‌طور بود که گروه‌ها با لباس و اسلحه‌هایی که تهیه ‌کرده بودند، به گلف می‌آمدند و ما اطلاعات آنها را می‌گرفتیم و ثبت می‌کردیم و بر اساس نیاز به جاهایی که لازم بود اعزام می‌کردیم. 
می‌گفت یک روز داشتم در دفترم کار می‌کردم که دیدم جوانی 26، 27 ساله با یک لباس با مارک‌های خارجی با تیپ خاصی به دفترم آمد. من گفتم: «بفرمایید.» گفت: «من آمده‌ام که بروم جبهه.» نه لباس نظامی و نه اسلحه داشت. فقط یک فرم مأموریت داشت. گمانم از آذربایجان آمده بود. آن موقع هم این‌جوری نبود که زنگ بزنی و شبکه‌ها خیلی شناخته شده باشند و باید به خود فرد اعتماد می‌کردی. می‌گفت راستش من توی دلم به این آقا شک کردم و گفتم با این تیپ و قیافه به بچه‌های جنگ و جبهه نمی‌خورد. نکند نفوذی باشد و او با بفرستیم و برود و خرابکاری کند. لذا بهانه آوردم و گفتم: «باید گروه باشید و لباس و اسلحه داشته باشید.

شما هیچ‌کدام از اینها را ندارید و فقط یک حکم دارید. بنابراین نمی‌توانم شما را بفرستم. شما برو و با یک گروه بیا.» گفت: «من گروه نمی‌شناسم و با زحمت خودم را به اینجا رسانده‌ام.» او رفت و چند ساعتی در پادگان بود. بعد برگشت و گفت: «آشپز آشپزخانه پادگان دست تنهاست. یک نامه به من بدهید که من بروم و حداقل در اینجا خدمت کنم.» گفتم: «باشد.» بعد هم به بچه‌ها گفتم که او را رصد کنند و سر در بیاورند او چه کاره است و اینجا چه می‌کند. چند روز بعد آمد و گفت: «آقا! من سواد هم دارم. اگر در زمینه نوشتن و این چیزها کمک می‌خواهید، می‌توانم کمک کنم.» بچه‌ها می‌آمدند، می‌رفتند، مرخصی می‌گرفتند، زخمی یا شهید می‌شدند و همه این اطلاعات باید دقیق ثبت می‌شد. روزهای اول اعتماد نداشتم و می‌گفتم نه، فعلاً ضرورتی ندارد. بعد از بچه‌ها می‌شنیدم که او اهل نماز و نماز شب است و بچه متدینی است و رفتارهای درستی دارد. به او اعتماد کردم و بعضی از کارها را می‌دادم که انجام بدهد. 

مدتی بعد لباس و اسلحه گیر آورد و آمد و به من گفت من دیگر طاقت ندارم اینجا باشم. گفتم باشد. برایش حکمی زدیم و رفت و در یکی از مناطق مشغول کار شد. بعد می‌گفت در محورها که بچه‌ها می‌جنگیدند، ما می‌دانستیم که مثلاً در فلان محور برادر فلانی هست. غالباً پیغام پسغام می‌دادند که چند تا نیرو نیاز دارند یا چه چیزهایی می‌خواهند. از یک جبهه‌ای پیغام می‌آمد که برادر ناصر این را خواسته یا این را گفته است. گفتم در بین کسانی که می‌شناسم ناصر را نمی‌شناسم. ناصر دیگر کیست؟ یک روز کسی به دفتر من آمد و از او پرسیدم این برادر ناصر که بچه‌ها دائماً از او پیغام می‌آورند کیست؟ گفت: برادر ناصر من هستم. فهمیدم ایشان در همین مدت کوتاه به خاطر توانایی‌های بالایی که دارد مسئول محور شده است و رفتار و کردارش باعث شده بود بچه‌ها او را به عنوان مسئول محور ادوات قبول کنند. یک روز به من خبر رسید که ایشان مجروح شده است و او را به بیمارستان برده‌اند. کارم جوری بود که نمی‌توانستم بروم. بعد از یک ماه ایشان با دو پای گچ گرفته و با عصا به دفترم آمد. گفتم: «اینجا چه کار می‌کنی؟» گفت: «آمده‌ام به جبهه بروم.» گفتم: «تو مریضی، باید استراحت کنی. نمی‌توانی بروی.» گفت: «طاقت ندارم. باید بروم. بچه‌ها دست تنها هستند. حتماً باید بروم.» می‌گفت که خلاصه حریفش نشدم. ماشینی آمد و ایشان را با آن به منطقه فرستادیم. در آنجا بود تا روزی که خبر شهادتش را شنیدم و اطلاعاتش را ثبت کردیم و دیگر از او خبری نداشتم تا سال بعد که در اهواز داشتم در خیابان به جایی می‌رفتم که اطلاعیه‌ای را روی دیوار دیدم که عکس یک رزمنده بود با دو عصا زیر بغل و پاهای گچ گرفته. یکمرتبه یاد برادر ناصر افتادم. جلوتر که رفتم دیدم عکس خودش است و زیر آن نوشته بودند سالگرد شهادت دکتر فلانی. فهمیدم او دکترا داشت. 

اوایل انقلاب هم مثل حالا نبود که به همه بگویند دکتر و دکترا برای خودش شأن بالایی داشت و به‌ندرت دکتر پیدا می‌کردیم. می‌گفت مشتاق شدم که بروم و در مراسمش شرکت کنم. در آنجا پرسیدم و فهمیدم ایشان داشت در فرانسه دوره دکترایش را می‌گذراند. الان یادم نیست که چه تخصصی داشت. داشت دکترا می‌خواند و وقتی شنید جنگ شده است، می‌رود و کارهایش را انجام می‌دهد و در اولین ماه‌های جنگ خودش را به منطقه می‌رساند و به آن شکل هم اصرار می‌کند و ابداً هم بروز نمی‌دهد من تحصیلکرده هستم و شأن من این است. می‌گفت تا وقتی که شهید شد هیچ کسی نفهمید او دکترا دارد و آدم باسوادی است. این آدم به این شکل تلاش کرد و آمد که به این شکل از انقلاب حفاظت کند. وقتی این داستان را شنیدم، احساس کردم وظیفه ما خیلی سنگین‌تر شده است، چون چنین آدم‌های باارزشی رفتند تا از این انقلاب حمایت کنند و حالا انقلاب روی پای خودش ایستاده است و وظیفه ماست که به آن تداوم ببخشیم. این خاطرات برایم تأثیرگذار هستند و وظیفه دارم آنها را به جامعه منتقل کنم تا مردم بدانند اگر انقلاب اسلامی الان روی پاست، چه کسانی در حوزه‌های مختلف، اعم از جنگ و جبهه و پشت جبهه چه تلاش‌هایی کرده‌اند تا انقلاب اسلامی این‌گونه مقتدرانه روی پای خودش بایستد و به راه خود ادامه بدهد. 

جذاب‌ترین کتاب‌های تاریخی که دلتان می‌خواهد به دیگران معرفی کنید کدامند؟ 
در حوزه انقلاب یا دفاع مقدس؟

هر حوزه‌ای که خودتان مایلید. جذاب‌ترین کتابی که خوانده‌اید کدام است؟ 
در حوزه انقلاب اسلامی خاطرات عزت‌شاهی برایم ارزشمند بود. در خاطرات جنگ «تپه برهانی» که داستان گردانی است که در محاصره قرار می‌گیرند و فقط یک نفر از آن گردان زنده برمی‌گردد و ماجرای مقاومت آن گردان را تعریف کرده که بسیار زیباست و موقعی که من در سپاه بودم، چاپ شد. این دو کتاب خیلی برایم شیرین بوده‌اند. البته نزدیک به اینها کتاب زیاد است. 

جذاب‌ترین شخصیت تاریخی 200 سال اخیر از نظر شما کیست؟ 
در سپاهی‌ها حاج قاسم سلیمانی و در ارتشی‌ها صیاد شیرازی. 

در رهبران؟ 
بعد از امام خمینی شهید بهشتی. 

چرا؟ 
امام و رهبری را که جدا کنیم، آقای بهشتی مرد بسیار بزرگی بودند. آقای بهشتی یک مدیر مدبّر و هدفمند بودند و برای نیل به آن هدف تدبیر و برنامه‌ریزی و آن را اجرا می‌کردند. ایشان در نهادهای کاملاً مردمی برنامه‌ریزی می‌کردند. آقای بهشتی در جریانات مردمی و عمومی مثل حوزه، مدرسه و... ساختار و سازماندهی بی‌نظیری را به وجود می‌آوردند. به نظر من اگر قرار است انقلاب موفق شود باید فرماندهی و برنامه‌ریزی کرد و تدبیر به خرج داد تا بتوان از توانمندی‌های جامعه استفاده کرد. آقای بهشتی این توانایی را داشت و در اکثر کارهایی که انجام داد، فوق‌العاده موفق بود. وقتی پیش اندیشمندانی چون آقای مصباح می‌رسیدم، از ایشان به بزرگی یاد می‌کرد. ایشان برای عده‌ای از مجتهدین کلاس زبان گذاشته بود و می‌گفت اگر قرار است تبلیغ کنید، باید زبان بلد باشید و بسیاری از دروس دیگر را به حوزه‌ها وارد کرد. در آن مقطع انجام این کار خیلی سخت بود و تلاش و پیگیری و تدبیر زیادی نیاز داشت. در زندگی خودش هم نظم و برنامه بی‌نظیری داشت و همه می‌دانستند اگر قرار است با ایشان کار کنند باید بدانند که ایشان برای کار برنامه دارند. کمتر کسی این همه نظم در کارهایش دیده می‌شد. نزدیک‌ترین فرد به شهید بهشتی از این نظر مقام معظم رهبری هستند.

وقتی به زندگی مقام معظم رهبری نگاه می‌کنیم ایشان در تمام مراحل زندگی فقط فعالیت نمی‌کردند، بلکه برنامه‌ریزی و سازماندهی می‌کردند. ایشان را به بدترین منطقه از نظر امکانات و تجهیزات تبعید می‌کنند و ایشان در آنجا برنامه‌ریزی و سازماندهی می‌کنند و انقلابیون زیادی را پرورش می‌دهند که بعدها جزو شخصیت‌های تأثیرگذار انقلاب شدند. ایشان وقتی به جبهه می‌روند، در نه ماه اول جنگ کارهایی را انجام می‌دهند که از کمتر کسی برمی‌آمد. چگونه بین نیروهای مردمی و سپاه و ارتش یک سازمان مشترک را ایجاد می‌کنند و اتحادی که بین این نیروها ایجاد شد، مقاومت‌های بزرگ اول جنگ را شکل داد و از پراکندگی جلوگیری کرد. این سازماندهی محصول فکر و سازماندهی و تلاش‌های ایشان بود. از نماز جمعه گرفته تا جاهای دیگری که با نیروهای مختلف هماهنگ می‌کردند. بعد از آن هم برای بخش‌های دیگر جامعه فکر کردند، از جمله بحث‌های علمی و نظامی که حمایت‌های ایشان بود که کارها را پیش برد. برای همین بحث تاریخ‌نگاری ایشان چقدر حمایت کردند. جلسات و وقت زیادی که برای صحبت با نویسندگان و پژوهشگران گذاشتند. کتاب‌هایی که می‌خواندند و نظراتشان را می‌نوشتند. همه اینها نشان می‌دهد که ایشان برای همه چیز برنامه دارند. یادم هست قبل از انقلاب برای آشنایی جوانان با قرآن و ترویج فرهنگ قرآنی برنامه داشتند و کار می‌کردند و همان جریان الان در حوزه قرآنی حوزه بزرگی است. اگر مقام معظم رهبری موفق هستند به خاطر این است که برای همه چیز برنامه‌ریزی دقیق دارند. 

منفورترین شخصیت تاریخی 200 سال اخیر کیست؟ 
شخصیت‌های منفور زیادند، ولی به نظر من مسعود رجوی از همه منفورتر است، چون هم خائن است، هم جنایتکار. او آدم‌هایی را پرورش داد که همدیگر را می‌کشند. یعنی از گرگ بدتر. اینها رفقای خودشان را که در مبارزات در کنارشان بودند زدند و کشتند و به ساواک لو دادند. بعد هم که به عراق رفتند و او با دشمن ملت متحد شد و اطلاعات مهمی را در باره مراکز مهم کشور به دشمن داد تا آنها بیایند و آنها را بمباران کنند و زیرساخت‌های اقتصادی کشور را از بین ببرند. به نظر من ما به ازای این آدم‌ها را از نظر خباثت نمی‌توانیم در این 200 سال پیدا کنیم. 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها