دوشنبه ۲۰ دی ۱۴۰۰ - ۰۸:۲۶
گذراندن هفت‌خوان برای رسیدن به سیمرغ/ روایت زندگی شهیدی که در کنار بیت‌الله‌الحرام به آسمان پرکشید

نویسنده کتاب «فولاذ» گفت: روایت زندگی شهید علی‌اصغر فولادگر به‌عنوان شهید حادثه منا با توجه به شخصیت اطلاعاتی ایشان، کار بسیار دشواری بود، درنهایت تصمیم گرفتم اجازه دهم 30 روایت‌گر، روایت‌های خود را بیان کنند و بعد از کنار هم قراردادن روایت‌ها و گذراندن هفت‌خوان به سیمرغ رسیدم و به‌صورت تکنیکی روایت‌ها را کنار هم قرار دادم.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، کتاب «فولاذ» شرحی بر زندگینامه مستند مهاجر الی‌الله شهید حاج علی‌اصغر فولادگر است که به قلم محمدعلی قربانی نگاشته شده و از سوی انتشارات انجمن پیشکسوتان سپاس منتشر شده است.
 
سردار سرتیپ پاسدار دکتر شهید علی اصغر فولادگر از فرماندهان سپاه و کارشناسان مسائل سیاسی و منطقه‌ای بود که در جریان فاجعه منا به شهادت رسید. آن شهید والامقام دارای کارنامه‌ای درخشان و سرشار از همت و اراده جهادی و توأم با اخلاص در عرصه‌های دفاع از انقلاب بود.

در ادامه گفت‌وگو با محمدعلی قربانی، نویسنده کتاب «فولاذ» را می‎‌خوانیم.
 
توضیح مختصری در رابطه با موضوع و محتوای کتاب «فولاذ» بفرمایید و این‌که چه شد  از یک شهید منا نوشتید؟
کتاب «فولاذ» زندگینامه شهید علی‌اصغر فولادگر است که به ایشان، مهاجر الی‌الله می‌گویند و انگیزه نوشتار این کتاب جدا از بیان ابعاد شخصیتی و کاری شهید علی‌اصغر فولادگر، تأکید مقام معظم رهبری مبنی بر عدم فراموشی فاجعه منا بود. ایشان پس از شهادت علی‌اصغر فولادگر پیامی روی تصویر شهید بدین شرح نگاشتند که رحمت و رضوان الهی به سردار پرافتخار و مهاجر الی‌الله که زندگی را در کنار بیت‌الله‌الحرام به پایان برد و بر افتخارات خود افزود. متن این پیام در کتاب نیز آمده است.
 
شهید علی‌اصغر فولادگر از شهدایی بود که در حادثه منا شهید شد و به دیگر دوستان شهیدش پیوست. از سال 1358 وارد سپاه شد و از همان سال‌های اول تشکیل سپاه به عضویت سپاه درآمد. در ابتدا در سپاه اصفهان مشغول به فعالیت شد، سپس به‌عنوان جانشین واحد بسیج به سپاه کاشان رفت و فرمانده سپاه کاشان شد و بعد به لبنان مهاجرت کرد و مسئول آموزش حزب‌الله لبنان شد. در ادامه در سمت کاردار نظامی به‌عنوان نماینده ایران در کمیته چهارجانبه حل اختلاف مشغول به فعالیت شد و در مقطعی که نیروی قدس تازه شکل گرفته بود به سمت معاون طرح و برنامه نیروی قدس منصوب شد، سپس در سمت معاون طرح و برنامه اطلاعات سپاه و بعد به‌عنوان وابسته نظامی به سودان رفت. همچنین ایشان در کنار فعالیت‌های اجتماعی و نظامی، در دانشگاه، بسیج و ... مسئولیت‌های فرهنگی برعهده داشت.
 


علت نامگذاری کتاب با عنوان «فولاذ» چیست؟
آقای فولادگر چون حرف «گاف» در فامیلی ایشان است و مقطع زیادی از زندگیش در لبنان و سودان بود و در آنجا به زبان عربی صحبت می‌کرد، اعراب ایشان را «فولاذ» صدا می‌کردند و این شد که اسم کتاب را «فولاذ» انتخاب کردم.
 
شهید فولادگر عربی را بسیار روان حتی به لهجه شهرهای مختلف صحبت می‌کرد، مثل فارسی و لری که دو لهجه متفاوت هستند و هرکجا می‌رفت با لهجه همان منطقه با مردم صحبت می‌کرد و بارها قبل از شهادتش در شبکه الکوثر و العالم دیده بودم که ایشان کارشناسی می‎‌کنند و به زبان عربی صحبت می‌کنند. حتی پایان‌نامه خود را در مقطع فوق لیسانس به زبان عربی نوشته‌اند.
 
انگیزه شما از نگارش این کتاب چه بود؟
علت نگارش این کتاب، بیشتر علاقه و کنجکاوی بود. درمورد شهدا کتاب‌های زیادی نوشته‌ام، اما تا قبل از نگارش کتاب «فولاذ»، درباره شهدای اطلاعات ننوشته بودم. مثلا درباره شهدای روحانی نوشته بودم و از نزدیک با روحانیون شهید آشنایی داشتم. وقتی کار نگارش این کتاب به من پیشنهاد شد، در حقیقت برای خودم هم جالب بود، چند جلد کتاب هم قبلا درمورد اطلاعات سپاه خوانده بودم و دوست داشتم که از نزدیک بدانم چه اتفاقاتی در اطلاعات سپاه می‌افتد، به همین دلیل دوست داشتم در مورد شهید فولادگر بنویسم، اما خیلی زود پشیمان شدم، چون دوستان شهید اطلاعاتی بودند و هیچ مطلبی را بیان نمی‌کردند. من ذره ذره مطالب این کتاب را جمع‌‎آوری کردم. مثلا به خانواده شهید می‌گفتم دوستان آقای فولادگر را به من معرفی کنید، می‌گفتند ما که نمی‌شناسیم، فقط یک اسم از آن‌ها داریم. وقتی نزد دوستانش می‌رفتم، فقط با یک کُد مواجه می‌‍شدم و با شخصی که مصاحبه می‌کردم حتی نمی‌دانستم اسمش چیست. نه جای مشخصی می‎‌توانستم مراجعه کنم و نه با شخصی که گفت‌وگو می‌کردم می‌دانستم آن شخص چه کسی است و چه سابقه‌ای دارد و پس از جلب اعتماد برای ادامه گفت‌وگو با فردی که علاقه‌ای به مصاحبه ندارد، باز هم کار به سختی پیش می‌رفت
 
چون آقای فولادگر مقام ارشد و معاون اطلاعات بود، هماهنگی برای پیدا کردن مصاحبه‌شونده‌ها و راضی کردن آن‌ها برای گفت‌وگو، کار بسیار سختی بود و این‌ افراد این‌قدر علاقه‌مند به گمنامی بودند که لقب سرباز گمنام امام زمان(عج) برازنده این دوستان اطلاعات است، چون علاقه‌ای به این‌که دیده شوند، ندارند.
 
دستخط مقام معظم رهبری روی تصویر شهید فولادگر

برای نگارش این کتاب با چند نفر مصاحبه کردید؟
برای نگارش این کتاب با تقریبا 40 نفر مصاحبه کردم، اما اسم 30 نفر را در کتاب آورده‌ام، چون برخی مصاحبه‌ها مطلب خاص و اطلاعات مهمی برای گفتن نداشتند.
 
با اطلاعات کمی که در اختیار داشتید چگونه کتاب را تدوین کردید؟
من معمولا براساس اطلاعاتی که به‌دست می‌آورم شیوه تدوین را اجرایی می‌کنم. وقتی در مسیر نگارش کتاب پیش رفتم، احساس کردم اطلاعاتی که بدست من می‌رسد، بعضا ضد و نقیض است. مثلا یکی از دوستان شهید فولادگر می‌گفت، سردار فولادگر در لبنان هماهنگ کننده بوده و دوستی دیگر می‌گفت ایشان دبیر ستاد بوده و این موارد به این دلیل بود که حکمی درمورد ایشان وجود نداشت که مثلا شما را به سمت فلان منصوب می‌کنیم. با توجه به شرایطی که در نگارش این کتاب وجود داشت، در این کتاب دانای کل وجود ندارد، چون اطلاعاتی که به‌دست من به‌عنوان نویسنده رسید، نه تنها باعث افزایش دانش دانای کل نشد، بلکه دانای کل را سردرگم می‌کرد و دانای کل درواقع اینجا جاهل کل است. در نهایت تصمیم گرفتم اجازه دهم این 30 روایت‌گر، روایت‌های خود را بیان کنند و بعد از کنار هم قرار دادن روایت‌ها و گذراندن هفت‌خوان به سیمرغ رسیدم و به صورت تکنیکی روایت‌ها را کنار هم قرار دادم.

با چه تکنیکی این روایت‌ها را کنار هم قرار دادید؟
برای من خیلی مهم بود که کتاب را از کجا آغاز کنم. مثلا مانند بقیه کتاب‌ها بگویم که شهید علی‌اصغر فولادگر در کجا متولد شد، دوران کودکی و نوجوانی و جوانی را چگونه گذراند و ... به‌نظرم رسید که این شیوه لطفی ندارد. بنابراین کتاب را از صبح روز شهادت آقای فولادگر شروع کردم و با آقای محمدحسن شجاعی‌فر که از آن سفر به سلامت بازگشته بود و جزو مجروحان حادثه منا بود، مصاحبه کردم. ایشان از شب قبل از حادثه منا و دیدارشان با آقای فولادگر تعریف کردند. آقای فولادگر آن زمان در بعثه مسئول حوزه عربی بود. در مسیر با هم راه می‌افتند که خیابان 202 بسته می‌شود و آنجا گیر می‌افتند و صدای آقای فولادگر که مدام می‌گفته صلوات ختم کنید را می‌شنیده تا این‌که آب داخل بطری‎‌ها تمام می‌‎شود و فشار جمعیت زیاد شده و مردم بیهوش می‌شوند. آقای فولادگر وقتی به هوش می‌آید، جنازه‌هایی را می‎‌بیند که روی‌هم ریخته شده‌اند و این ماجرا با دقت در کتاب توضیح داده شده است. فصل دوم کتاب، درباره خاطرات همسر شهید فولادگر است که تلویزیون را روشن می‌کند و متوجه حادثه منا می‌شود، منتها با خود می‌گوید خیالم راحت بود که آقای فولادگر 14 بار تاکنون به حج رفته و مشکلی برایش پیش نمی‌آید.


در فصل سوم، خواهر آقای فولادگر با همسر شهید تماس می‌گیرد و می‎‌گوید خبر حادثه منا را شنیده‌اید؟ همسر آقای فولادگر می‌گوید خبری از ایشان نداریم و کم‎کم نگران می‌شوند. فصل چهارم کتاب به مجالس دعا که از سوی خواهر بزرگ‌تر شهید برگزار می‌شود، اشاره دارد و فصل پنجم مربوط به دختر شهید است که دیگر خانواده آقای فولادگر مطمئن می‌شوند، ایشان شهید شده و جنازه‌ها را برمی‌گردانند، اما از ایشان خبری نیست و به آن‎‌ها می‌گویند برای تشخیص هویت شهید باید به مکه بروید تا با آزمایش DNA هویت ایشان را تشخیص دهند و چون شهید فولادگر پسر نداشته، می‌گویند دخترش باید برود و سرانجام دختر شهید همراه همسر و عمویش راهی مکه می‎‌شوند. چند روز در عربستان بودند، روز آخر که سفارت عربستان را در ایران آتش می‌زنند، همزمان عربستانی‌ها به سفارت ایران می‌روند و ایرانی‎‌ها را از آنجا بیرون می‌‎کنند. همزمان دختر، برادر و داماد شهید در مرکز تشخیص هویت شهدای منا هستند که خبر را می‎‌شنوند و از این‌که باید برگردند، خیلی ناراحت می‌شوند و در آن زمان یک سیاه‎پوست می‌گوید من جنازه پدر شما را در مجهول‌الهویه‎‌های هندی دیدم و وقتی عکس‌‎ها را نگاه می‎‌کنند برای همسر شهید می‎‌فرستند و ایشان تأیید می‌کنند که خودشان هستند و پیکر مطهر ایشان را همان روز به ایران باز می‌گردانند.
 
فصل بعدی مربوط به مادر شهید است. زمانی که پیکر مطهر ایشان را به اصفهان می‌آورند، در مراسم خاکسپاری وقتی روی شهید را باز می‌کنند، مادر شهید یاد به دنیا آمدن فرزندش و اولین بار که نگاهش کرد، می‌افتد و شروع به بیان خاطرات به دنیا آمدن علی‌اصغر و خاطرات کودکی او می‎کند. انتهای کتاب همسرش می‎گوید، روزی که می‎‌خواست به مکه برود، گفت من را تا فرودگاه برسان و من هم این کار را انجام دادم و شب قبل از حادثه منا در تماس تلفنی به من گفت به دخترم بگو برگشتم می‎‌خواهم من را بابابزرگ کرده باشد و همسرش می‌گوید خودت مگر پیش خدا نیستی؟ خودت از خدا بخواه که دخترت برایت نوه بیاورد و می‌گوید باشد خودم می‎گویم و کتاب تمام می‎شود. به‌نظرم با این تکنیک و اطلاعاتی که بدست آوردم مجموعا زندگی آقای فولادگر منتشر شد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها