به گزارش خبرنگار
خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در لرستان، معلول از نظر لغوی به معنای هر چیزی است که آن را به علت و سبب ثابت کرده باشد؛ پس معلول آمده است تا ثابت کند که میتواند جزء بهترینها باشد گرچه از نظر فیزیکی دچار مشکل است؛ اما با ایمان، اراده، پشتکار، تلاش و امیدِ والای خویش میتواند در اوج انسانیت و موفقیت قرار گیرد. روز جهانی معلولان (3 دسامبر، مصادف با 12 آذرماه) بهانهای شد تا با منصوره محمدی شاعر جوان و خوشآتیه خرمآبادی به گفتوگو بنشینیم.
او که از مشکلات و رنجهای دوران بیماریاش نیز با ما سخن گفت، معتقد است هنرش تنها چیزی است که در پس مشکلات بسیارش او را به ادامه این مسیر امیدوار میکند.
تو را مینگرم، نه آنچنان که دیگران تو را میبینند. کیست همچون تو که نور خدا در درونش جاری است؟! چشمت را بستهای تا مبادا با ارمغان نور خدا، زشتیها را ببینی.
تو با قلمت دالانهای طولانی پر از نور امید را میشکافی.
تو در درونت قصرهای سر به فلک کشیده از روشنی ساختهای که دست بینایی به آن نمیرسد. قصرهایی که خشت خشت آن را با چشم دل دیدهای و بر هم نهادهای.
با توام!
بنشین و دقایقی جهانِ نورانیِ درونت را برایم بازگو، برای منی که سالهاست چشم میچرخانم و هیچ نمیبینم.
لطفاً خودتان را بیشتر برای خوانندگان ایبنا معرفی کنید.
منصوره محمدی هستم، متولد دومین روز از دومینماه سال 1374 در یکی از روستاهای بخش پاپی به نام روستای «حکومتی» از توابع خرمآباد.
از چگونگی علاقهتان به شعر و شاعری برایمان بگوئید.
فکر میکنم یک اتفاق بود، البته از دوران کودکی به شعر علاقه داشتم، ولی در سنی که شروع به شعر گفتن کردم، بجز اشعار کتابهای درسی، شعر دیگری مطالعه نکرده بودم که بخواهم بگویم شعری خواندهام یا از شاعری الهام گرفتهام. بیشتر شبیه یک اتفاق بود. وقتی شعری را نوشتم، کمکم بیشتر فکر کردم و شروع به نوشتن کردم.
از چند سالگی سرودنِ شعر را آغاز کردید و اولین جرقه سرودن شعر از چه زمانی زده شد؟
از 9 سالگی در میان دشتی از شقایقها شروع کردم. اولین جرقهاش خندهدار بود به نظرم (میخندد)، اولین جرقه از آنجا شکل گرفت که معلم به ما گفته بود یکی از اشعار کتاب را حفظ کنید. همکلاسیهای من از لحاظ وضعیت جسمانی سالم بودند و مشکلی نداشتند؛ ولی من چون مشکل بینایی داشتم همه درسها و کتابها شامل ریاضی و علوم و ... را حفظ میکردم و امتحان میدادم، به همین خاطر یک بار شعری را باید حفظ میکردم و امتحان میدادیم، فراموش کرده بودم و خودم شبیه آن شعر را سرودم، این اتفاق افتاد و من شروع به شعر گفتن کردم.
به مشکل بیناییتان اشاره کردید. در صورت تمایل بفرمایید این مشکل چگونه برایتان به وجود آمد؟
وقتی به دنیا آمدم دچار معلولیت شدید چشمی بودم، اما در اسفند 1383 چشم راستم ضربه خورد و کامل تخلیه شد، چشم چپم هم بینایی ندارد، همان روزها شادیهای کودکانهام تمام شد ولی این اتفاق من را دگرگون کرد و جهان دیگری برای خودم ساختم و سال 1387 با دنیای نابینایان آشنا شدم و خط بریل را یاد گرفتم.
از شما مجموعه شعری به نام «سایههای دور» منتشر شده است. در مورد این کتابتان توضیح دهید.
این کتاب را تقریباً از سال 1395 شروع کردم، من اول از نثر و دلنوشته شروع کردم و سپس تکنیکهای شعر سپید را یاد گرفتم و البته در این راه دوستان زیادی داشتم که به من کمک کردند و سرانجام این کتاب در سال 1399 ازسوی انتشارات آنان منتشر شد.