یکشنبه ۷ آذر ۱۴۰۰ - ۰۸:۰۵
پروژه فکری از رهگذر ترجمه عملاً بی‌معناست/ تفکر فقط در خواندن و نوشتن معنا پیدا می‌کند

آن‌چه معمولاً «پروژه فکری» در ترجمه خوانده می‌شود روبنای این تغییر بنیادین و زیربنایی است که ناخواسته و به موازات آشنایی بیشتر آکادمی مدرن غربی و تخصصی شدن حوزه‌ها و عرصه‌های متعدد در علوم انسانی اتفاق افتاده است.

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا) پردیس سیاسی: ترجمه از دیرباز پیوند عمیقی با دانش و فرهنگ بشری داشته و همواره بخشی از تحولات فکری و اجتماعی در جوامع گوناگون به کمک آثار ترجمه شده صورت گرفته است. به سبب این اهمیت و قدمت، ترجمه را از جنبه‌های مختلف می‌توان مورد توجه قرار داد؛ اما آنچه ما در گفت‌وگوهای گذشته ایبنا دنبال کرده‌ایم، تمرکز بر نقش تعریف پروژه فکری برای مترجمان در حوزه آثار فکری و فلسفی است. در ادامه این مبحث این‌ بار پای صحبت یاشار جیرانی نشسته‌ایم. جیرانی از جمله مترجمانی است که آثار مهمی در حوزه فلسفه سیاسی با ترجمه او به دست مخاطبان رسیده است که از جمله آن‌ها می‌توان به تاریخ فلسفه سیاسی(ترجمه مشترک با شروین مقیمی)، مقدمه‌ای سیاسی بر فلسفه و گفتار سقراطی کسنوفون از لئو اشتراوس اشاره کرد. جیرانی در این گفت‌‌و‌گو به جای پروژه فکری بر مفهوم متخصص/ مترجم تاکید کرده و نقش کم‌رنگ دانشگاه و آکادمی در روند ترجمه آثار علوم انسانی را مورد انتقاد قرار می‌دهد.

بخشی از انتخاب ترجمه در حوزه‌های گوناگون مسلما به دغدغه و نگاه مترجم این آثار باز می گردد اما این موضوع را باید متفاوت با داشتن پروژه فکری دانست موضوعی که در آثار ترجمه‌ای شما وجود دارد، به نظر شما داشتن پروژه فکری برای ترجمه آثار علوم انسانی به شکل اعم و آثار فلسفی به شکل اخص، چقدر ضروری و با اهمیت است؟
حقیقتش این است که من به هنگام ترجمه و انتخاب آثار چندان به عباراتی مثل «پروژه­ فکری» و این جور چیزها اهمیتی نمی‌­دهم. به نظرم از رهگذر ترجمه نه می‌­توان فکر کرد (اساساً مترجم تا جایی که مترجم است متفکر نیست) و نه می‌­توان دیگران را به فکر کردن واداشت. آن­چه به نظرم در سال­‌های اخیر اتفاق افتاده ظهور پدیدار متخصص-مترجم یا پژوهش­گر- مترجم است (اگر هم منظور از «پروژه­ی فکری» ترجمه براساس تخصص است، استفاده از عبارت «پروژه­ی فکری» زیاده‌­روی است). تردیدی نیست که همچنان عده­ بسیاری از این متخصص-مترجم­‌ها کار خود را در افق ایده‌­هایی مثل «پروژه­ فکری» و اموری از این دست می‌­فهمند یا توجیه می‌­کنند، اما به نظرم مهم­ترین امر در کارهای آنان این است که پیوندی میان تخصص/پژوهش و ترجمه برقرار شده است. یعنی دست­کم در حوزه­ علوم انسانی فیگور سنتی مترجم، یعنی کسی که زبان مبدا و مقصد را خوب می‌­داند، از «هنر ترجمه» برخوردار است (روان و سلیس ترجمه می­‌کند) و هر اثری را ترجمه می­‌کند، از میان رفته است. به جای او متخصصان و پژوهش­گرانی نشسته­‌اند که بر اساس سطح و حوزه­ دانش خود (و همچنین علاقه) آثاری را برمی­‌گزینند و ترجمه می­‌کنند. البته واضح است که بسیاری از این متخصصان و پژوهش­گران به معنای دقیق و ایدئال کلمه متخصص یا پژوهش­گر نیستند، اما نکته مهم این­جاست که آثار مورد نظر را براساس برداشتی که از تخصص خود دارند انتخاب و ترجمه می‌­کنند. یعنی، این بصیرت ایجاد شده است که در وضعیت کنونی دانش در جهان (یعنی کثرت و گستردگی آثار آکادمیک حول متفکران و مفاهیم مختلف) فیگور سنتی مترجم برای مواجهه با آثار علوم انسانی نابسنده است، و ترجمه یک اثر علمی مستلزم میزان قابل توجهی از مطالعات تخصصی است. به عبارت دقیق­تر، پارادایم تغییر کرده است، یک پدیدار سطحی این نکته را نشان می­‌دهد: این­که صورت خودنمایی یا اظهار فضل مترجمان از خودنمایی صوری/ادبی به خودنمایی تخصصی/علمی تغییر کرده است. به‌موازات این، مخاطبی هم شکل گرفته که دیگر نه به دنبال ترجمه روان و سلیس، بلکه به دنبال ترجمه­ مطمئن و دقیق است (بحث این نیست که ترجمه­ دقیق نمی‌­تواند روان باشد، بلکه بحث این است که در ترجمه­ آثار علوم انسانی کدامیک اولویت دارد. کسی که ترجمه­ آثار جدی علوم انسانی را دارد می­‌داند که این دو هدف همیشه با یکدیگر سازگار نیستند): یعنی اثر به دست کسانی ترجمه شده باشد که از تسلط کافی بر موضوع یا نویسنده­ موردنظر برخوردار باشند. البته این پارادایم جدید با وضعیت ایدئال فاصله­ بسیاری دارد، اما نکته­ مهم این است که بنیادهای آن شکل گرفته است. بنابراین، به نظرم آن­چه معمولاً «پروژه­ فکری» در ترجمه خوانده می‌­شود روبنای این تغییر بنیادین و زیربنایی است که ناخواسته و به‌موازات آشنایی بیشتر آکادمی مدرن غربی و تخصصی شدن حوزه­‌ها و عرصه­‌های متعدد در علوم انسانی اتفاق افتاده است. در جهانی که- درست یا غلط- هابزشناسی، افلاطون­شناسی، یا هایدگرشناسی عرصه­‌هایی هستند که افراد یک عمر را صرف آن می­کنند، و هزاران مقاله و کتاب درباب جزئی­ترین وجوه می­‌نویسند، دیگر هر کسی نمی‌­تواند هر چیزی را ترجمه کند. ترجمه­ یک اثر فیلسوف یا ترجمه­ اثری درباب یک موضوع مستلزم این است که مترجم زمان قابل توجهی را صرف خوانش و بررسی این آثار نوشتاری کرده باشد. او باید صورتی از متخصص-مترجم باشد. من نیز در آثاری که ترجمه کرده‌­ام صرفاً علاقه و حوزه­ کاری-تخصصی خود را مبنا قرار داده‌­ام و به دنبال یک «پروژه­ی فکری» نبوده‌­ام، چرا که به نظرم پروژه­ فکری از رهگذر ترجمه عملاً چیزی بی ­معناست. تفکر و هرگونه پروژه­ فکری فقط در خواندن و نوشتن معنا پیدا می­‌کند.

با توجه به اینکه شما تجربه ترجمه به صورت مشترک و گروهی را نیز داشته اید، به نظر شما این شیوه چه مزایا و معایبی دارد؟
اساساً به موازات محوریت یافتن عنصر تخصص و پژوهش در ترجمه، ترجمه­ گروهی نیز جایگاه جدی‌­تری پیدا می­‌کند. این نوع ترجمه در مورد دو نوع اثر موضوعیت دارد: اول، آثار کلاسیک و فوق­‌العاده دشوار که درک نظری و ترجمه­ فقرات بسیار دشوار آن­ها می‌­تواند از رهگذر هم­فکری مترجمانی که بر آن اثر مسلط‌­ند ارتقا یابد. در این حالت، مترجمان متن را با هم می­‌خوانند و ترجمه می‌­کنند. دوم، آثاری که فرم مجموعه­ مقالاتی درباب یک نویسنده یا یک موضوع هستند و به قلم نویسنده­‌های متعددی نوشته شده­اند. عیب نوع اول (البته اگر بتوان آن را عیب نامید) این است که زمان ترجمه طولانی­‌تر می‌­شود. عیب نوع دوم هم این است که اساساً می‌­تواند از اختلاف­ نظرها و بی­‌نظمی­‌های احتمالی طرفین آسیب ببیند.
 
با نگاهی به آثار منتشرشده در سال‌های اخیر می‌توان اینطور استنباط کرد که اقبال به سمت آثاری در یک حوزه تخصصی توسط مترجمان بیشتر شده است، آیا شما این موضوع را قبول دارید؛ و اگر پاسخ مثبت است، علت را باید در کجا جست‌وجو کرد؟ نیاز بازار یا ترجیح مترجمان؟
بله، همان­طور که در پاسخ به پرسش نخست نیز گفتم اساساً ترجمه­‌ای که متکی بر حوزه­ تخصص و پژوهش مترجمان باشد افزایش چشمگیری یافته است. اما همان­طور که گفتم این بیش از آن­که در خواست و نیت مترجم یا مخاطب ریشه داشته باشد، متکی بر زمینه یا اتمسفر کنونی دانش آکادمیک در جهان است که اساساً مترجم را به ترجمه در حوزه­ محدود و تخصیصی خود ملزم می‌­کند. در حوزه­ علوم انسانی در آمریکای شمالی و اروپا نیز شما به ندرت با فیگور سنتی مترجم مواجه می­‌شوید. در آن­جا نیز اکثر مترجمان متخصصان نویسنده یا موضوع مورد نظر هستند. مترجمان افلاطون، ارسطو، هگل، یا نیچه در اغلب موارد اساتید و پژوهش­گرانی هستند که سال­‌ها روی آثار مورد نظر کار کرده‌­اند. مثلاً اگر آلن بلوم جمهوری افلاطون و امیل روسو را ترجمه کرده است، سال­‌ها آن آثار را تدریس کرده و درباب آن­ها نوشته است، و عمدتاً نه به عنوان مترجم افلاطون، بلکه به عنوان متخصص افلاطون شناخته می­شود. دسترسی ایرانیان در سال­‌های اخیر به منابع آکادمیک چنین مطالبه و ذهنیتی را ایجاد کرده است. به این معنا که هم مترجمان دیگر چندان جرات نمی­کنند از حوزه­ تخصصی خود خارج شوند، و هم مخاطبی در حال شکل‌­گیری است که نمی­‌پذیرد که هر مترجمی هر اثری را ترجمه کند.
 
از نظر شما مهم ترین چالش‌هایی که در ترجمه آثار فلسفی به این شکل وجود دارد چیست؟
ترجمه‌­ای که به طور اولی مبتنی بر تخصص و پژوهش باشد، مستلزم مداخله­ و همکاری قابل­ توجهی از سوی سیستم آکادمیک (دانشگاه­‌ها و پژوهشگاه‌­ها) است. چیزی که متاسفانه در ایران اتفاق نمی‌­افتد. در ایران عملاً دانشگاه­‌ها و پژوهشگاه­‌ها، علی­رغم بودجه­‌های نسبتاً بالا، مشارکت بسیار اندکی در ترجمه ­آثار اساسی و کلاسیک در حوزه­‌های متعدد علوم انسانی دارند. تقریباً، کل بار ترجمه­ آثار علوم انسانی بر دوش نشرهای خصوصی است. نشرهایی که ساختار، بودجه، و قابلیت نظارت و ارزیابی این دست از آثار را ندارند. متاسفانه دانشگاه­‌ها و پژوهشگاه­‌های ما به بهانه­ تالیف یا «خودکفایی» یا «بومی­‌سازی» در علوم انسانی از مشارکت در پروژهای ترجمه امتناع می‌­ورزند؛ اما نکته تلخ یا بامزه اینجاست که در بخش منابع و کتاب­شناسی آثار تالیفی که این دانشگاه­‌ها یا پژوهشگاه­‌ها منتشر می­‌کنند بیشتر از همه نام ترجمه‌هایی دیده می‌­شود که به دست نشرهای خصوصی منتشر شده است؛ یا کتبی که اساتید در دوره‌­های ارشد و دکتری برای مطالعه­ دانشجویان معرفی می­‌کنند، عملاً بازهم همین ترجمه­‌هایی است که با حمایت انتشارات خصوصی ترجمه شده است. به عبارت دقیق‌­تر، سیستم آکادمیکی که عمیقاً مصرف‌­کننده­ ترجمه است، و بدون آن حتی یک روز هم دوام نمی­‌آورد، از تولید آن امتناع می‌­ورزد. ترجمه­ آثار جدی علوم انسانی مستلزم حمایت مادی و کیفی نهادهای دانشگاهی و پژوهشی است. کمتر ترجمه­‌ای از آثار جدی علوم انسانی در اروپا یا آمریکای شمالی را می­‌یابید که در بخش «قدردانی و سپاس­گزاری» از حمایت­‌های یک دانشگاه­ یا موسسه­ پژوهشی و همچنین ارزیابی و کمک همکاران دانشگاهی سخن نگفته باشد. سطح ترجمه­ جدی و تخصصی آثار علوم انسانی، یعنی آثاری که اصولاً بازار ندارند، بدون پشتیبانی نهادهای آکادمیک و علمی هرگز ارتقا نخواهد یافت.
 
به‌عنوان پرسش پایانی آیا در حال حاضر اثری در آستانه انتشار دارید و آیا ترجمه‌های آینده شما نیز در ادامه آثار گذشته‌تان خواهد بود؟
اخیراً ترجمه­ «درباب شهروند» اثر تامس هابز را به پایان رسانده‌­ام و این اثر اکنون در انتشارات مراحل ویراستاری خود را طی می‌­کند. همچنین به همراه شروین مقیمی در حال بازخوانی نهایی ترجمه­‌ی «تعقیب و آزار و هنر نوشتار» اثر لئو اشتراوس هستیم که در آینده‌ای نه‌چندان دور منتشر خواهد شد.
 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها