پنجشنبه ۸ مهر ۱۴۰۰ - ۱۱:۰۵
نبايد درباره لقب رومی برای مولانا حساسيت داشت/ خودم را نه مولاناپژوه که مولوی‌جو می‌دانم

غلامرضا خاکی، نویسنده کتاب «خاتون خاطره» تاکید دارد که در کتاب‌های زیادی از پیربلخ به لقب ملای رومی ياد شده است و این سندها نشان می‌دهد، نبايد درباره لقب رومی برای مولانا حساسيت داشت و آن را ساخته جدید غربیان دانست.

به گزارش خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، مولانا جلال‌الدین بلخی از بزرگترین عارفان ایران است که مثنوی‌اش قرآن عجم خوانده می‌شود و در جای جای اشعارش در مثنوی، دیوان شمس و نیز آثار منثور باارزشش مخاطب را به جست‌و‌جوی کمال آدمیت فرامی‌خواند. هشتم مهرماه روز بزرگداشت این شاعر و عارف وارسته و بزرگ ایرانی بهانه‌ای شد تا دقایقی به گفت‌و‌گو با غلامرضا خاکی نویسنده کتاب «خاتون خاطره» بپردازیم؛ کتابی که یکی از تازه‌ترین آثار تالیفی درباره مولاناست و در روزهای گذشته از سوی انتشارات کتاب پارسه راهی بازار نشر شده است.

قبل از ورود به بحث کتاب، به این بپردازیم که لقب رومی از چه زمانی برای مولانا مطرح شد؟
افلاكی، نویسنده کتاب «مناقب العارفین» از زبان تاجری نقل می‌كند كه در بحرين ماهيگيری را می‌بيند كه گنجی دارد و آن گنج را جانوری (عجب البحر = خداوند آب)  به او داده و آن جانور گفته است: « ما محمديانيم و مريدان حضرت مولاناييم به روان مقدس مولانا جلال‌الدين روم كه اگر به من اجازه دهيد می‌روم و برای‌تان گنج می‌آورم.» اين ماهی اسطوره‌ای مدعی بوده كه مولانا در قعر دريا به ماهيان، معانی و حقايق درس می‌دهد. افزون بر این داستان که نام مولانا با روم پیوند یافته در کتاب «چهل مجلس»، نوشته علاء‌الدوله سمنانی (اولين متن فارسي که نام مولوی در آن آمده ) از پیربلخ به لقب ملای رومی ياد شده است. این دو سند نشان می‌دهد، نبايد درباره لقب رومی برای مولانا حساسيت داشت و آن را ساخته جدید غربیان دانست.

شما به تازگی دست به انتشار کتاب «خاتون خاطره»‌ زده‌اید که سفرنامه‌ شما به قونیه است؛ سفرنامه‌نویسی چه کارکرد و ارزشی دارد؟
اگر از ارزش ادبی و اطلاعاتی سفرنامه بگذریم سخن شارل بودلر، نویسنده فرانسوی پاسخ خوبی به این پرسش است که وی می‌گوید: «بعضی از لحظه‌های زندگيم را دو بار زيسته‌ام، يكی آن گاه كه آنها را زيسته‌ام، ديگر آنگاه كه آنها را نوشته‌ام  و به يقين آنها را هنگام نوشتن عميق‌تر زيسته‌ام.»

انگیزه شما از نگارش این اثر چه بود؟
در دو دهه اخیر عمرم، میل شدیدی به تاریخ و خواندن سفرنامه‌ها، خاطرات يا شرح‌حال‌ها  پیدا کردم؛ زیرا به قول گادامر فیلسوف آلمانی، خواندن این نوع کتاب‌ها، امکان نوعی هم افق شدن با تجربه زیسته دیگری  را فراهم می‌آورد. از خواندن این متن‌ها، انتظار رویارویی با گزارش‌ها و تجربه‌هایی دارم که مرا به تاملی نو بکشانند؛ تجربه‌هایی كـه دربرگیرنده آموزه‎‌ها و پندهای عبرت‎‌آموزی باشند. سفرنامه در این راستا را بسیار دوست دارم. ما در روزگاری هستیم که هر اطلاعات جفرافیایی را به شیوه‌های نوشتاری و تصویری به راحتی می‌توان یافت، بنابراین در نگاه من هر سفرنامه، یک آوردگاه برای تجربه‌های درونی در ساحت زندگی يک انسان در مکان و زمانی جدا با انسان‌های دیگر است. بی‌تردید نگارش گزارش رخدادهای هر سفر، یک رسالت روشنفکری برای گستراندن نگاه دیگران به پهنه هستی در تجربه‌های ماست. افزون بر این، دو نویسنده محبوبم یعنی آل‌احمد و کازانتزاکیس هر دو سفرنامه‌نویس‌های زبردستی هستند و من نیز مثل آن‌ها تمایل دارم به قدر توان چیزکی بنویسم. از طرفی دیگر نیز مولانا می‌گوید:
چون سفر کردم مرا راه آزمود
زین سفر کردن ره آوردم چه بود؟
در سفر قونیه با خود اندیشیدم اگر مولانا از من این سوال را بپرسد چه جوابی دارم؟ فکر پاسخ به این سوال انگیزه اصلی من از نگارش این اثر بوده است.

آیا سفرنامه‌های دیگری هم نوشته‌اید؟
بله یک سفرنامه دیگر به سبک ترکیبی آل‌احمد و شریعتی درباره حج نوشته‌ام که «گردی در گردباد» نام دارد و البته چندین سفرنامه دیگر که چاپ نشده‌اند.
 

چرا سبک نگارش را سفرنامه انتخاب کردید؟
در باره یک سفر، زنده‌ترین سبک همان سفرنامه‌نویسی است. سبک‌های دیگر بیشتر به درد کتاب‌های تحقیقی می‌خورد. من که راوی این سفرنامه هستم خود را نه مولاناپژوه که مولوی‌جو می‌دانم؛ زیرا مولانا می‌گوید که من ذوق بی‌زمانم. پیر بلخ برای من حکم کسی را دارد که می‌خواهم از دریچه نگاه وی خویشتن و جهان را ببینم و بیابم، پیش از اینکه در دوران شکاکیت پست مدرن پوچ شوم. دستیابی به سه گونه آگاهی درباره پیر روم امکان‌پذیر است، یکی شناخت تاریخی یعنی کندوکاو در باره مولانا در مناقب‌ها و تذکره‌ها، دو دیگرشناخت آثاری یعنی درک دیدگاه‌های پیر بلخ با خوانش و تامل در آثارش و سرانجام شناخت احوالی به معنی سلوک برای تجربه ذوق وجود وی در جان خویش. سبک سفرنامه قالب زنده و صمیمی برای این کار بوده که بتوانم این سه هدف را در آن محقق کنم و البته در نظر داشتم رویکردی انتقادی هم به جریان‌هایی که به نام شمس و مولانا فعالند داشته باشم که این در قالب سفرنامه ممکن بود.

منظور از خاطره نویسی تعلیمی که از آن یاد کرده‌اید، چیست؟
این کتاب با رویکرد خاطره‌نويسی تعليمی نگاشته شده است. نمی‌دانم کسی تاکنون آن را به کاربرده است یا نه. اين اصطلاح را برای سبک و شيوه‎ای از خاطره‌نـويسی انتخــاب كـرده‌ام كه در آن شخصيت‎‌ها اصلی و فـرعی در متن خاطره‎‌های راوی برای انتقال یک پیام کلی هر کدام نقشی به عهده دارند. در اين شيوه، هر چه از چند و چون سفر گزارش می‌شود؛ اما بــــر محور كسی و هدفی مي‎‌چرخد كه سفر برای شناخت و تحقق آن انجام شده است. تلاش کرده‌ام تا حاشيه‌های سفر كه رنگ مولانایی ندارند، چندان بیان نشوند و تنها نکته‌هایی آورده شوند كه به گونه‌ای با مولانا درپیوندند. پاره‌ای از گفت‌وگوها و دیدارها، نیازمند توضيح و توصیف فراخ‌تری بودند؛ اما از بیم گم شدن مقصود اصلی كه همانا شناخت بيشتر سخن‌ها و حال‌های مولاناست به کوتاهی بسنده شد، مولانا تذکر می‌دهد «سخن را چون بسيار آرايش كنند مقصود فراموش می‌شود.»

لطفا دیدگاه مولانا درباره سفر را توضیح دهید.
سفر در نگاه عارفان، گوياترين بیان حقيقتِ هستى است. هستی که عین حرکت است و همه ذرات آن در پويش و گذار به سوی مقصد اعلی هستند. مسافر آگاه در هر سفری به دو گونه شناخت می‌رسد که هر يک بازتاب ویژه‌ای در وجود وی دارند. یکی سير انفسی برای شناخت درون که این سیر به معنای حركت در پيچ و خم‌‎های رازآلود روان، انديشه و احساس برای فهم قانون‌های وجود خویش است. برای یک عارف، سفر جلوه‌ای از دعوت حق است آن گونه که مولانا گفت:
  قل تعالوا آيت است از جذب حق       ما بــه جذبه حق تعالی می‌رويم
 دیگری سير آفاقی برای شناخت جهان بيرون  است که این سیر، حرکت برای دیدن مکان‌ها و مردمان جدید است که هر یک کتابی برای خواندن و تامل هستند. پيداست كه حقیقت اين پویش‌ها، جدای از هم نيستند و درهم تنیده‌اند. سفر موجب حرکت است و حرکت یعنی زندگی. اگر از زبان مولانا بگویم باید گفت:
سیر بیرونی‌ست قول و فعل ما
سیر باطن هست بالای سما

کتاب در سه پرده نوشته شده است. درباره سه پرده یعنی «انجماد در التهاب گفتن»، «گشایش از پی نو دیدن» و «خاموش به تمنای شنیدن» توضیح دهید.
خاتون خاطره گزارشی سه پرده‌ای (اپیزودی) از سه سفر آفاقی و انفسی یک راوی مشتاقِ شناخت مولانا به قونیه است. راوی با خاتون خاطره در خلوت‌های سفر به گفت‌وگو می‌پردازد و در کشاکش این همدمی، شخصیتش از«سخنوری» تا «شنوندگی» دگرگونی می‌یابد. پرده اول یعنی انجماد در التهاب گفتن، گزارش سفر نخستین است که در آن راوی فقط گردشگری است که «اسیرِ گرمیِ گفتار» است و نمی‌داند که با تکیه بر قدرت سخنوری نمی‌توان درباره پیر بلخ سخنی تازه و جان‌دار گفت. پرده دوم یعنی گشایش درپی از نو دیدن است که مسافر از این سفر گزارشی تفصیلی نمی‌نویسد زیرا احساس می‌کند آنچه را که باید می‌گفت در پرده اول نوشته است و تنها ره‌آورد این سفر، گشودگی افق جدیدی برای تماشا در سپهر جانِ راوی است. پرده سوم یعنی خاموش در تمنای شنیدن نیز پرده پایانی است و نگارنده در آن از احوال کسی گزارش می‌دهد که عزم دارد تا مخاطب فرمان «بشنو» مولوی در مثنوی باشد شاید که تجربه کند: «دیده شود حال من، ار چشم شود گوش شما.»

از شخصی به نام نیسابا در این سفرنامه نام بردید. او کیست؟
من در ابتدای سفر، قصد سفرنامه‌نویسی نداشتم. در فرودگاه خانمی اروپایی را دیدم که در حال نوشتن بود و شور و جدیتش در نگارش مرا برانگیخت به نوشتن. با توجه به حساسیتم به شفاهی بودن فرهنگ ما ایرانیان شروع به نوشتن کردم. سفرنامه با تامل در رفتار وی آغاز شد و من نامش را نیسابا نهادم، ایزدبانوی نگاشتن، همان نیدابای محبوب، بانوی اِرش (ERESH) که سومریان با علامت نشان غلات  NAGA می‌خواندندش. به حسن حادثه در قونیه همان خانم را دیدم و آشنایی پیش آمد و فهمیدم از عاشقان فرهنگ و عرفان ایران است. سپس وی را گم کردم و به انگاره ذهنی مبدل شد و مرا به دنیای اسطوره‌ها کشاند. نیسابا را می‌توان انگیزه خلق این سفرنامه دانست.

دلیل نامگذاری کتاب به «خاتون خاطره» چیست؟
اکنون با وجود ابزارهای فناوری به‌روز دیگر توصیف مکان‌ها و اشیا به شیوه سفرنامه‌های قدیمی ارزش چندانی ندارد و بیشتر جنبه انسی سفر و آنچه در رابطه‌ها می‌گذرد، مهم است. مولانا بیتی دارد که می‌گوید:
خاتون خاطرم که بزاید به هر دمی                آبستن است لیک ز نور جلال تو
نام کتاب بر گرفته از این بیت است و اشارتی به نیسابا هم دارد ضمن اینکه در کتاب واگویه‌های درونی بسیار رو به نیسابا با خویش رخ داده است.

آیا نقدی هم بر آنچه در قونیه می‌گذرد، دارید؟
متاسفانه نزد بسیاری به دلایل گوناگون سیاسی، تاریخی و اقتصادی و سطحی‌نگری، راه مولانا چیزی جز مراسم نمادین سماع و دایره و دف نیست، در حالیکه مولوی سماع را چونان یک تاکتیک و تکنیک نه مقصد به کار برده است و نه بیشتر. از وی در مناقب‌العارفین نقل است: «چون مشاهده کرديم که به هيچ نوعی به طرف حق مايل نبودند و از اسرار الهی محروم می‌ماندند، به طريق لطافت سماع و شعر موزون که طباع مردم را موافق افتاده است آن معانی را در خورد ايشان داديم؛ چه مردم روم اهل طرب و زُهره  بيان بودند.»

آیا کتاب‌های دیگری در باره شمس و مولانا دارید؟
بله؛ پیش از این در حوزه عرفان مولانا، کتاب‌های «ناله‌ای از نای نی»، «مقیم دل»، «کیمیا پرورده حرم مولانا» را تالیف کرده‌ام.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها