سه‌شنبه ۶ مهر ۱۴۰۰ - ۰۹:۱۴
در‌هم‌آمیختگی زندگی و مرگ در «باد مرگ»

ایده نگارش «باد مرگ» توسط نویسنده در سفر به گورستان روستایی کم‌سکنه و در میانِ کوهی با موقعیتِ جغرافیایی ویژه‌‌ای در شمال کشور شکل می‌گیرد.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در خراسان رضوی، کتاب «باد مرگ» مجموعه‌ای از هفت داستان بلند است که داستانِ اصلی آن یعنی «باد مرگ» داستانی رازآلود و وهم‌آور با ریتمی تُند است که درونمایه‌ای فلسفی داشته و نگاه عمیقی به «زندگی» و «مرگ» و تقارن و درهم‌آمیختگی این دو عنصر دارد. داستان‌های این کتاب پیش‌تر در برخی مجلات معتبر کشور چاپ شد که احتمالا بازخوردهای خوب این داستان‌ها نویسنده را مصمم به چاپ این کتاب کرد.

سروش مظفرمقدم خودش این کتاب را پخته‌ترین اثرش می‌داند و می‌گوید «باد مرگ» را با اعتماد به‌نفس، به‌دستِ ناشر سپردم. اولین کتابی که از سروش مظفرمقدم خواندم نام‌اش «شهر فرنگ» بود که سال 1380 چاپ شد و پس از آن کتاب‌های «کاباره‌ی عدم»، «این سر کهنشانِ سرپرستی است»، «بادها و برگ‌ها»، «دخمه‌ی روشنفکرانِ شکست‌خورده» و دو کتابِ تحقیقی درباره‌ «عماد خراسانی» و «محمدباقر کلاهی‌اهری» از این نویسنده‌ روانه بازار نشر شد.
 
سروش مظفرمقدم درباره کتاب «بادِ مرگ» به خبرنگار ایبنا می‌گوید: ماجرای این کتاب به زندگی پزشک جوانی برمی‌گردد که برای ماموریتی به دهکده‌ای رفته و آنجا مقیم است. این پزشک علم را کلیدِ همه‌چیز می‌داند ولی طی سفری از یک روستا به روستایی دورتر، اتفاقاتی برای این پزشک می‌افتد که اساسِ دیدگاهش را راجع‌به علم، انسان، زندگی و حیات‌انسان تغییر می‌دهد و دروازه‌های جدیدی را به روی او باز می‌کند و ما در این بخش از کتاب با آمیختگی متافیزیک و جهان خودمان روبه‌رو می‌شویم.
 
این روزنامه‌نگار «بادِ مرگ» را از رسته ادبیات گمانه‌زن و فانتزی می‌داند و می‌افزاید: بقیه داستان‌های کتاب‌ هم تِمی شبه‌تاریخی و اجتماعی دارند. نوشتن این داستان‌ها چهارسال به طول انجامید. موضوع‌ داستان‌ها دغدغه‌های من در سال‌های پایانی دهه‌ی نود هستند. دوست داشتم با نگاهی تازه دغدغه‌هایم را بیان کنم و داستان‌هایم صرفا برای سرگرمی نباشند و نگاهی ژرف‌تر به مفاهیم عمیق حیات بشر یعنی زندگی، مرگ، میرایی و نامیرایی داشته باشم که در داستان‌های کتابِ جدیدم، دغدغه‌ام همین بوده است. این سال‌های اخیر طی تغییراتی، از داستان‌کوتاه، به سمتِ داستان‌های نیمه‌بلند، بلند و رمان حرکت کردم.
 

 
مظفرمقدم در خصوص سوژه «بادِ مرگ» و مراحل نوشتن آن می‌گوید: ایده این داستان زمانی که در شمال کشور بودم، در ذهنِ من جرقه‌ زد. به روستایی کم‌سکنه و در میانِ کوه که موقعیتِ جغرافیایی ویژه‌‌ای داشت سفر کردم و درست زمانی‌که در گورستان این روستا بودم، نطفه‌ی کتاب بسته شد. در زمانِ نوشتن کتاب با چالش‌های زیادی مواجه شدم، خلق آن فضا، شخصیت‌هایش و پیش‌برد روایت داستان برایم چالش‌برانگیز بود. به عنوان مثال می‌نوشتم و یک‌ماه به صورت ناپیوسته روی داستان کار می‌کردم اما داستان گاهی دو ماه متوقف می‌شد چراکه قصه خیلی برای خودم عمیق شده بود و اتفاقات روی من تاثیر گذاشته بودند و مدام فکر می‌کردم چگونه آن فضا را روایت کنم تا جانِ مطلب درست اَدا شود؟ این‌ مسائل باعث می‌شد بین کار وقفه بیفتد. چالش دیگر من فکر کردن به خلق شخصیت‌های داستان بود از جمله پیرمرد داستان یعنی باباویسه. در نهایت یک سال زمان برد تا توانستم در ذهن‌ام نقطه‌ی آخر را بگذارم و بعد داستان را تمام کنم و اقدام به بازنویسی آن کنم. داستانِ «باغ سایه‌ها» که بلندترین داستانِ این کتاب است هم همین‌قدر زمان برد تا به رشته‌ی تحریر در آمد.
 
او ادامه می‌دهد: کتاب «بادِ مرگ» در مقایسه با آثارِ قبلی‌ام از نظرِ تکنیکی و زبانی کامل‌تر، بسیط‌‌تر و ژرف‌تراست. می‌توانم تمام‌قد پشت این هفت‌داستان بایستم و از آن دفاع کنم. به قول گراهام‌ گرین، هنر محصول خطای انسانی‌ است و لذا شاید لغزش‌هایی در داستان باشد اما در نهایت این کتاب، اثر قابل ارائه‌ای است چرا که برای آن از روح، فکر و جان خرج کردم.

وقتی از او درباره اینکه فکر می‌کند «بادِ مرگ» چقدر دیده شود؟ سوال می‌کنم، پاسخ می‌دهد: دوستی می‌گفت تمام نویسندگان نوپا و کهنه‌کار تلاش می‌کنند اثرشان در فضای‌ مجازی و مطبوعات دیده‌ شود. اما گاهی هم می‌بینیم برخی کتاب‌ها دیده می‌شوند، اما خوانده نمی‌شوند و این نکته قابل‌ تاملی است. من ترجیحم این است که کتابم کمتر دیده و بیشتر خوانده شود. دوست دارم در خلوت خوانده شود، آدم‌ها آن را به‌هم معرفی کنند و آن را به‌یکدیگر امانت بدهند. یک نویسنده تفکر می‌کند و زمان‌اش که کیمیاترین داشته هر انسانی است را فدای خلق اثرش می‌کند. از مردم می‌خواهم «بادِ مرگ» را بخوانند و نظرشان را با من در میان بگذارند چراکه این نظرات به من انگیزه خواهد داد.
 

 
این نویسنده و روزنامه‌نگار با اشاره به مراحل چاپ کتاب می‌گوید: برخلاف چند کتابِ قبلی‌ام که با دشواری زیادی همراه بود، این کتاب خیلی آسان این فرآیند را طی کرد و توسطِ ناشر خوش‌ذوق‌اش یعنی انتشارات «مانیا هنر» مجوز گرفت اما به همه‌گیری کرونا برخورد و باز در ابتدای 1400 سهمیه کاغذ دولتی ناشرها قطع شد و به تبع آن با بحران کاغذ مواجه شدیم اما درنهایت این انتشارات با همت‌بلند خودش شهریور امسال «بادِ مرگ» را به شایستگی منتشر کرد و من از چاپ این کتاب رضایت‌خاطر دارم و امیدوارم قدم این انتشارات در تمام آثار مستدام باشد.
 
سروش مظفرمقدم در انتها بیان می‌کند: در این ایام و با وجودِ حجم زیادِ اخبارِ ناراحت‌کننده، تمام ما به کتاب و عمیق‌ترشدن‌مان در خلوت، نیاز داریم بنابراین تاریخ، فلسفه، رمان و.. را بیشتر بخوانیم و از فضای مجازی به اندازه‌ی آگاهی و ضرورت استفاده کنیم و خودمان را از ترکش رسانه‌ها دور نگه‌ داریم، با غنی‌ترکردنِ روح‌ و ذهن‌مان به خود آرامش بدهیم. فراموش نکنیم این «آرامش» با «بی‌تفاوتی» فاصله‌ی معناداری دارد چراکه آرامش باعث می‌شود ما با روحی شاداب‌تر و ذهنی آماده‌تر به استقبال آنچه که در انتظارمان است برویم. ما باید بر حجم خوانده‌های‌مان اضافه کنیم. ملت ناآگاه محکوم به تکرارِ تجربیاتِ قبلی خود است.
 
یادآوری می‍‎شود، مجموعه داستان «بادِ مرگ» در 190 صفحه، قطع رقعی و جلد شومیز از سوی نشر «مانیا هنر» روانه بازار نشر شد.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها