یکشنبه ۲۱ شهریور ۱۴۰۰ - ۰۸:۰۰
حق ملت‌ها مقدم بر اراده حکومت‌ها است/ حق‌محوری را آموزش دهیم

سید صادق حقیقت می‌گوید: «احقاق حق» و «حق تعیین سرنوشت» بحثی ساختاری است و مطالبه و آگاهی از آن به ساختارهای فرهنگی و فرهنگ سیاسی یک جامعه مرتبط می‌‎شود. اگر در فرهنگ سیاسی‎‌مان «حق محوری» را آموزش دهیم، باور به برخورداری از «حق تعیین سرنوشت» در جامعه نهادینه شده و به تدریج آثار آن هویدا خواهد شد.

خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا)، در ماده 25 میثاق بین‌المللی حقوق مدنی و سیاسی بر مشارکت دائمی، مستمر، آزادانه و برابر مردم در اداره امور دولت متبوع‎‌شان تأکید و از آن تحت عنوان یک «حق» سخن به میان آورده شده است. پرسشی که در این فضا مطرح می‌‎شود این است که اساسا چرا «تعیین سرنوشت» یک «حق» برای ملت‎‌ها قلمداد می‌شود؟ زمینه‌‎ها و بسترهای شکوفایی این حق چیست؟ و در چه صورتی افراد یک جامعه نسبت به این «حق» بی‎‌تفاوت می ‎شوند؟ در چه شرایطی شهروندان یک جامعه نسبت به مشارکت دائمی و مستمر در اداره امور جامعه بی‎‌میل می‌شوند؟

به تازگی سیدصادق حقیقت، رئیس دانشکده علوم‎‌سیاسی دانشگاه مفید، به همت انتشارات سمت کتابی را با عنوان «حق تعیین سرنوشت و حقوق ملت‎‌ها» تألیف کرده است و کوشیده تا در این اثر به پرسش‎‌های فوق پاسخ دهد و ابعاد مختلف «حق تعیین سرنوشت» را به تحلیل بگذارد. از دیگر آثار او می‎‌توان به کتاب‌هایی چون «هم‌روی فلسفه سیاسی و فقه سیاسی»، «سیاست‌‎اندیشی در حوزه اندیشه سیاسی اسلامی»، «نقد متون سیاسی»، «روش‌شناسی علوم‌‎سیاسی» اشاره کرد. وی در کنار تحصیلات حوزوی، فارغ التحصیل دکتری اندیشه سیاسی از  دانشگاه تربیت مدرس نیز هست. زمینه مطالعاتی حقیقت، تبیین و فهم اندیشه سیاسی اسلام، روش‌شناسی، شناخت انقلاب اسلامی و اسلام سیاسی است و علاوه بر عضویت در هیئت علمی گروه علوم سیاسی دانشگاه مفید و ریاست دانشکده علوم‌‎سیاسی این دانشگاه، در دانشگاه‌های تهران و باقرالعلوم نیز در سطوح مختلف تحصیلی، به تدریس مشغول است. همچنین، وی سابقه تدریس در دانشگاه فلوریدا در سال ۱۳۹۵ را نیز در کارنامه علمی خود دارد. آنچه در ادامه می‌‎آید، ماحصل گفت‌وگو با او درباره آخرین اثرش «حق تعیین سرنوشت و حقوق ملت‌‎ها» است که می‎‌خوانید:
 
چرا «تعیین سرنوشت» یک «حق» برای ملت شمرده می‌شود؟
«تعیین سرنوشت» در حقوق بشر، نه تنها به عنوان یک «حق» بلکه به عنوان یک «اصل» نیز شناخته می‌‎شود؛ به عنوان یک اصل، مبنایی برای گرفتن آزادی و استقلال یک کشور در مقابل کشورهای خارجی استعمارگر است. در دهه 1960 کشورهای مختلف جهان در مقابل استعمارگران قیام کردند و بسیاری از آنها به استقلال رسیدند؛ در این فضا، ما از «تعیین سرنوشت» به عنوان یک «اصل» یاد می‌‎کنیم.

اما درباره اینکه چه زمان از «تعیین سرنوشت» با عنوان «حق» سخن به میان می‎‌آید، باید گفت که تقریبا از دهه‎‌های 1980 به بعد است که جنبه حق بودن «تعیین سرنوشت» بر اصل بودن آن غلبه پیدا می‌‎کند؛ به این معنا که، ملت‎ها و تک و تک افراد دارای این حق هستند که در بعد داخلی و در مبارزه با استبداد، سرنوشت خود را تعیین کنند.

بنابراین، در دوره استعمارستیزی؛ خصوصا در دهه 1960، تعیین سرنوشت یک اصل، برای مبارزه با استعمار و کسب استقلال بود که بیشتر وجهی خارجی داشت اما امروزه، «تعیین سرنوشت» به عنوان یک حق شمرده می‌‎شود و مقصود از آن، حق داشتن حکومت خوب، توسعه و حق بر ناحق بودن است؛ به تعبیری، انسان‌‎ها بنا بر حیثیت جمعی‌‎شان می‎‌توانند راه و مسیر جامعه‌‎شان را تعیین کنند و حکومت‌‎‎ها باید به خواست انسان‌‎ها ولو غلط احترام بگذارند.

وقتی از «حق تعیین سرنوشت» سخن به میان می‌‎آید، بیشتر «درکی سیاسی» از این مقوله به ذهن می‌رسد اما شما در این کتاب برای این حق، ابعادی «فرهنگی» و «اجتماعی» نیز قائل شده‌‎اید. «حق تعیین سرنوشت» از نظر اجتماعی و فرهنگی چه مفاهیمی را پوشش می‌‎دهد؟
همانطور که به درستی اشاره کردید، در مقوله «تعیین سرنوشت»، بعد سیاسی غلبه داشته و اساسا این حق سیاسی است اما ابعاد فرهنگی و اجتماعی هم پیدا می‌‎کند؛ به عنوان مثال وقتی که یک ملت بنابر حیثیت جمعی، خواهان آزادی‌‎های اجتماعی بیشتر شود، در بحث از آزادی‌‎های اجتماعی می‎‌توان به میزان دسترسی افراد یک جامعه به فضای مجازی اشاره کرد. بر اساس حق «تعیین سرنوشت» حق ملت‎‌ها مقدم بر اراده حکومت‌‎ها است و بنابراین، اگر مردم یک جامعه در میزان استفاده از فضای مجازی خواسته‌‏ای دارند، آن خواسته مقدم بر اراده حکومت‌‎ها است. حق تعیین سرنوشت به انسان‌‎ها این حق را می‎‌دهد که به حقوق اجتماعی و فرهنگی خاص خودشان برسند.

جامعه نیازها و ارزش‏‌های متنوعی دارد که ضرورتا هم‌خوان هم نیستند. بنابراین چطور می‌‎توان اینها را همگن کرد چنانکه «حق واحدی» را طلب کنند؟
حق تعیین سرنوشت اساسا، حقی جمعی است، بنابراین، وقتی آن را حقی جمعی بدانیم نهایتا به حقوق افراد هم سرایت پیدا می‌‎کند.

چنین دیدگاهی چقدر بهره‎‌مند از نگرش «جماعت‎‌گرایان» است؟
در ادبیات سیاسی جدید؛ یعنی، بعد از قرارداد وستفالی (1648) مفهومی با عنوان «دولت- ملت» اختراع شد؛ دولت – ملت‌‎ها عبارتند از حیطه جغرافیایی خاص که به واسطه مرزها از یکدیگر جدا شده‎‌اند و یک جمعیت خاصی را در درون خودشان جای داده‎‌اند که دارای حاکمیت و حکومت هستند، بنابراین، یک حکومت دارای چهار عنصر است؛ «سرزمین»، «حاکمیت»، «حکومت» و «جمعیت».

بر اساس نظریه دولت ملت، یک روح جمعی در بین ملت‌‎ها حاکم است، این روح جمعی باعث می‌‎شود تا همه کسانی را که در درون مرزهای کشورمان  قرار دارند را ایرانی بنامیم. هر ملتی دارای حقوق خاص خود است، البته در دهه 1980 به بعد مباحث پیچیده‎‌تری حاکم شده است که سعی می‎‌کند حقوق اقلیت‎‌ها و اقوام را در درون دولت – ملت‌‎ها بهتر شناسایی کند.

اگر بخواهیم از زاویه جماعت‌‎گرایان به مقوله «حق تعیین سرنوشت» نگاه کنیم، آنان متمرکز بر مفهوم Community  یا «جماعت» هستند و چه بسا در درون یک دولت- ملت، جماعت‎‌های متفاوتی وجود داشته باشند که خود آن جماعت‌‎ها دارای خواست‎‌های خاصی باشند؛ برای مثال، در کشورهای مهاجرپذیر همچون استرالیا، کانادا و... جماعت‌‎های متعددی پدید آمده‌‎اند که نمی‎‌توان از یک روح کلی حاکم بر آن ملت سخن گفت. بنابراین، روح‌‎های متعددی در درون یک Nation state خصوصا در کشورهای مهاجرپذیر امروزه وجود دارد که جماعت‌‎گرایان سعی می‌‎کنند مباحث خودشان را در نقد لیبرالیسم در این خصوص مطرح کنند.

چگونه می‌‎شود که گاهی شهروندان یک جامعه نسبت به مشارکت دائمی و مستمر در اداره امور جامعه بی‎‌میل می‌شوند؟
حق تعیین سرنوشت، حقی است که خداوند به همه انسان‌‎ها عطا کرده است، این حق، مانند دیگر حقوق هم می‌‎تواند شکوفا و هم سرکوب شود. اغلب در کشورهای دموکراتیک سعی بر این است که حق افراد از ابتدای مدرسه احقاق شود. کسی که به شیوه‎ای دموکراتیک از ابتدای طفولیت احقاق حق را آموزش دیده و تمرین کند، مسلما از حقوق اجتماعی خود، آگاهی داشته و آن را طلب می‌‎کند، در مقابل، در نظام‎‌هایی که حقوق انسان‌‎ها را سرکوب می‌‎کنند هم‌چون نظام ‎های استبدادی، این حق، فرصت و بستری برای مطالبه پیدا نمی‌‎کند.

می‎خواهم بگویم «احقاق حق» و «حق تعیین سرنوشت» بحثی ساختاری است و مطالبهو آگاهی از آن به ساختارهای فرهنگی و فرهنگ سیاسی یک جامعه مرتبط می‌‎شود. اگر در فرهنگ سیاسی‎‌مان «حق محوری» را آموزش دهیم، باور به برخورداری از «حق تعیین سرنوشت» در جامعه نهادینه شده و به تدریج آثار آن هویدا خواهد شد و چنانچه این سطح از حقوق انسانی سرکوب شده و نادیده گرفته شود، از نظر فرهنگی، فرهنگ سیاسی، جامعه شناختی و روانشناختی آثار منفی به بار می‌‎آورد.

به عواملی که به شکوفا شدن حق تعیین سرنوشت منجر می‌‎شود، اشاره کردید؛ اما موانع شکوفایی «حق تعیین سرنوشت » را چه می‎‌دانید؟
در مقابل عواملی که به شکوفایی «حق تعیین سرنوشت» منجر می‎‌شود، به عواملی می‎‌توان اشاره کرد که باعث سرکوب حق در میان انسان‌‎ها می‌‎شود، این عوامل می‌‎تواند در سطح خانواده، جامعه و حکومت بروز پیدا کند.

همانطور که پیشتر هم اشاره شد، آگاهی و نحوه بهره‎‌مندی از «حق تعیین سرنوشت» نیازمند آموزش است و در فرهنگ سیاسی یک جامعه ریشه دارد. بنابراین، خانواده، جامعه و حکومتی که عرصه را برای آموزش و اجرایی شدن این حق تنگ می‎‌کند، از شکوفا شدن این حق جلوگیری می‎‌کند.
 
پانوشت:
*در دوره استعمارستیزی؛ خصوصا در دهه 1960، تعیین سرنوشت یک اصل، برای مبارزه با استعمار و کسب استقلال بود که بیشتر وجهی خارجی داشت اما امروزه، «تعیین سرنوشت» به عنوان یک حق شمرده می‌‎شود و مقصود از آن، حق داشتن حکومت خوب، توسعه و حق بر ناحق بودن است؛ به تعبیری، انسان‌‎ها بنا بر حیثیت جمعی‌‎شان می‌‎توانند راه و مسیر جامعه‌‎شان را تعیین کنند و حکومت‌‎‎ها باید به خواست انسان‌‎ها احترام بگذارند.

*«احقاق حق» و «حق تعیین سرنوشت» بحثی ساختاری است و مطالبه آن و آگاهی از آن به ساختارهای فرهنگی و فرهنگ سیاسی یک جامعه مرتبط می‌‎شود. اگر در فرهنگ سیاسی‎‌مان «حق محوری» را آموزش دهیم، باور به برخورداری از «حق تعیین سرنوشت» در جامعه نهادینه شده و به تدریج آثار آن هویدا خواهد شد و چنانچه این سطح از حقوق انسانی سرکوب شده و نادیده گرفته شود، از نظر فرهنگی، فرهنگ سیاسی، جامعه شناختی و روانشناختی آثار منفی به بار می‎‌آورد.
 
 

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها