شنبه ۱۵ خرداد ۱۴۰۰ - ۰۸:۳۲
کتاب تالیفی عمیق نداریم چون آدم‌های عمیق نداریم/ وقتی هنوز مکتب‌‌خانه‌ای عمل می کنیم

خورسندی طاسکوه معتقد است: کتاب‌های تالیفی ما عمیق نیستند، چونکه آدم‌های عمیق نداریم؛ بخاطر‌اینکه نویسندگان تراز جهانی نداریم. نویسندگان عمیق نداریم، چونکه نظام آموزشی درستی نداریم که شهروندان عمیق تربیت کند. ما نمی‌توانیم از رژیم چهارگزینه‌ای آموزش مدرسه‌ای و دانشگاهی انتظار داشته باشیم آدمهای عمیق و یا انسان‌های دانشگاهی وارد جامعه کننند

خبرگزاری کتاب‌ایران(ایبنا) خداداد خادم: چرا تالیفات در مقایسه با ترجمه در حوزه علوم انسانی کم فروغ‌تر است و کمتر به اقبال مخاطب دست می‌یابد؟ چرا صاحب‌نظران و متفکران علوم انسانی در آثار تالیفی خود هنوز زبان ارتباط با مخاطب‌ایرانی را نیافته‌اند؟ فرمالیسک دانشگاهی چه تاثیری بر ضعف و قوت تالیفات علوم انسانی دارد؟ راه خروج از‌این وضعیت چیست؟ علی خورسندی طاسکوه عضو هیئت علمی‌دانشگاه علامه طباطبایی در گفت‌وگویی به‌این سوالات پاسخ داده که مشروح آن را در ادامه می‌خوانید:

با رصد بازار کتاب‌های علوم انسانی طی سال‌های اخیر آنچه که بیش از هر چیزی بیشتر به چشم می‌آید غلبه ترجمه بر بازار تالیف است. در حوزه جامعه شناسی، فلسفه، روانشناسی و ... آنچه که حتی بر اساس آمارها نیز محسوس است‌این است که سبد پرفروش‌های کتاب‌های علوم انسانی را بعضا آثار ترجمه فست فودی پر می‌کنند. از سوی دیگر رصد جوایز معتبری چون فارابی در حوزه علوم انسانی نشان می‌دهد که چگونه مرجعیت علمی‌در‌این حوزه بیشتر بر دوش رساله‌های دکتری است. تقلیل کتاب در حوزه علوم انسانی به کالای مصرفی و بازاری شدن آن چه تاثیری بر ضعف تالیف کتب در علوم انسانی گذاشته است؟
واقعیت‌این است که خودآگاه جمعی ما‌ایرانیان بطور تاریخی با ترجمه مانوس‌تر است. ما نهضت بزرگ ترجمه را در دوازده قرن پیش تجربه کردیم که دانشمندان‌ایرانی پرچمدار ‌این نهضت بودند. در دنیای مدرن و معاصر هم، حدود 150 سال پیش، زمانی که با غرب پیشرفته و صاحب فناوری مواجه شدیم، به ترجمه رو آوردیم؛ آنجا که عباس میرزا می‌پرسد «اجنبی حرف بزن! چرا ما همیشه شکست می‌خوریم؟! اجنبی بگو! چکار کنم‌ایرانیان را هوشیار کنم؟!» ابهامات و پرسش‌های ‌این چنینی سرآغاز جریانی شد که ترجمه کتب و آثار علمی‌غرب را راهی برای جبران عقب ماندگی خود دانستیم. در واقع زمانی که غرب به شکل شتاب انگیزی در قرون هیجده و نوزده در حال ابداع فناوری و خلق دانش‌های نو بود ما و حاکمان ما در خواب عمیقی فرورفته بودیم؛  در نتیجه از طرق مختلف تلاش کردیم علم و فناوری پیشرفته غربی را وارد کنیم. به عبارتی، در کنار اعزام دانشجو به خارج و تاسیس نهادهای علمی‌جدید نظیر دارالفنون و مدارس عالی و دانشگاهها، به ترجمه منابع علمی‌و آثار برگردان رو آوردیم.

امروزه بخش اعظم بهترین و کیفی ترین منابع علمی‌که در‌ایران در دسترس داریم، آثار برگردان و منابع علمی‌ترجمه شده است. بهترین کتاب‌های علمی‌و فلسفی که می‌خوانیم عمدتا ترجمه هستند. اگرچه منابع تالیفی خوب و گاها فاخر نیز کم و بیش داریم، ولی ارزشمندترین کتاب‌های علمی‌ما همچنان تالیفی نیستند. برای‌اینکه مولف یا نویسنده خوبی باشیم، داشتن سواد علمی‌و مهارت نویسندگی فقط شروط لازم هستند؛ اما تجربه و فرهنگ نوشتن حیاتی است. در بافتار اجتماعی ما فرهنگ شفاهی ارجحیت بیشتری بر فرهنگ نوشتاری دارد. فرهنگ نوشتاری ما فرهنگ ضعیف شده و فرهنگ تسخیر شده‌ای است. نوشتن به عنوان یک مهارت، سخت و دشوار است ولی به عنوان یک فرهنگ، یک رفتار است. بنابراین، مساله برتری ترجمه منابع علمی‌بر منابع تالیفی هم ابعاد علمی-مهارتی دارد و هم ابعاد فرهنگی-اجتماعی.

در مورد رساله‌های دکتری هم عرض کنم که‌این دسته از آثار علمی‌هم گرفتار فرمالیسم هستند. اولا بخش قابل توجهی از پایان نامه‌ها و رساله‌های دکتری استانداردهای اخلاق علمی‌و پژوهشی را رعایت نمی‌کنند. دوما، حتی در بهترین دانشگاههای ما هم بندرت پایان نامه یا رساله‌ای پیدا می‌شود که اولا عمیق باشد و مرزهای دانش را هدف قرار دهد؛ دوما مساله محور باشد و معطوف به چالش‌های واقعی جامعه و بافتار اجتماعی باشد. پایان نامه‌ها و رساله‌های ما عمدتا معطوف به صدور مدارک و مدارج تحصیلی هستند تا کشف علم و یا مساله گشایی.

تقلیل کتاب در حوزه علوم انسانی به کالای بازاری و مصرفی چگونه ارزیابی می‌کنید؟ حقیقت‌این است که کمتر به مباحث عمیق علوم انسانی پرداخته می‌شود و ترجمه‌هایی هم که داریم بیشتر ترجمه‌ کتاب‌های دسته دوم است، یعنی کتاب‌های اصیل را ترجمه نمی‌کنند. ‌این تقلیل تا چه اندازه بر تالیف کتب علوم انسانی تاثیر گذاشته است؟
در دنیای کنونی اولا چه چیزی است که کالایی یا به قول شما بازاری نشده است؟! همه چیز متاثر از فرهنگ کالایی شدن است؛ همه چیز ارزش مصرفی دارد! حتی مدارک و مدارج دانشگاهی هم در اکثر کشورهای دنیا معامله و خرید و فروش می‌شود! بخشی از مساله ناشی از پارادایم غالبی است که بر جهان ما از جمله سپهر علم و دانش حکفرماست. یعنی کالایی شدن همه چیز! نکته دوم ‌این است که بخش قابل توجهی از مساله به زمینه اجتماعی و بستری که ما در آن قرار داریم و زندگی می‌کنیم مرتبط است. کتاب‌های تالیفی ما عمیق نیستند، چونکه آدم‌های عمیق نداریم؛ بخاطر‌اینکه نویسندگان تراز جهانی نداریم. نویسندگان عمیق نداریم، چونکه نظام آموزشی درستی نداریم که شهروندان عمیق تربیت کند. ما نمی‌توانیم از رژیم چهارگزینه‌ای آموزش مدرسه‌ای و دانشگاهی انتظار داشته باشیم آدمهای عمیق و یا انسان‌های دانشگاهی وارد جامعه کنند. اگر تمام آزمون‌های بین المللی آموزش مانند پرلز، تیمز، پیزا، کنگارو و غیره را ملاک قرار دهیم، وضعیت نظام آموزشی ما در همه موارد اسفبار و ناراحت کننده است. ما در بستر نظام آموزشی جدید و با ساختمان‌های نو، همچنان داریم مکتبخانه‌ای عمل می‌کنیم. بسیاری از ارکان و عناصر و فرایندهای نظام آموزش مدرسه‌ای و دانشگاهی ما هنوز سنتی و مکتبخانه‌ای عمل می‌کنند؛ خروجی نظام آموزشی ما به درد دنیای رقابتی نمی‌خورد. هرچند جای‌این بحث در‌اینجا نیست، ولی منشا بخش قابل توجهی از معضلات علمی‌و انتشاراتی ما در سیاستگذاری و فرایندهای نظام آموزشی ریشه دارد.
 
معمولا ‌این سال‌ها علوم انسانی مورد هجوم‌ ایدئولوژی رسمی بوده است، پرسش‌ این است که نسبت علوم انسانی با‌ایدئولوژی و مناسبات آنها چه تاثیری بر مکتوبات علوم انسانی در‌ایران گذاشته است؟
اینکه علوم انسانی مورد هجوم‌ ایدئولوژی یا نهاد قدرت است، بخشی از سرشت و سرنوشت علوم انسانی است. به‌این دلیل که علوم انسانی نسبت به نهادهای قدرت و‌ ایدئولوژی بیطرف و بی خاصیت نبوده و نیست. در مقایسه با علوم طبیعی، علوم انسانی یک خاصیت خاص دارد و آن خاصیت بنیان برافکنی و بنیان سازی پارادایمیک همزمان است. مقاومت قدرت و‌ایدئولوژی در برابر علوم انسانی سابقه تاریخی دارد. نهاد قدرت و‌ ایدئولوزی بطور سنتی تلاش کرده‌اند، علوم انسانی و کنشگرانش را به انقیاد در بیاورند؛ یعنی کنترل کنند. در حالیکه کنترل علوم انسانی ساده نیست؛ عمدتا رنج را بدنبال دارد. کنترلگر علوم انسانی، خودش بیش از همه در انقیاد قرار می‌گیرد؛ در مبارزه با علوم انسانی، خود قدرت و‌ایدئولوژی بیشتر در رنج و پریشان حالی قرار می‌گیرند. کلیسا و امپراطوری‌های مختلف اروپایی در دوران هزار ساله ظلم و ستم بر مردم و اندیشمندان غربی، دردسرهای عجیبی برای علوم انسانی‌ها فراهم آوردند. چه بلاهایی که بر سر کنشگران و اندیشمندان علوم انسان نیاوردند! هیچگاه به آدمهایی مثل اسپینوزا اجازه ندادند کلاس درس و فحث و بحث داشته باشد. جوردانو برونو را آتش زدند؛ هر اندیشمندی که بر خلاف کلیسا فکر می‌کرد نابودش می‌کردند؛ یادمان نمی‌رود چه بلاهایی بر سر لازاویه و کپرنیک و کپلر و گالیله و بقیه آوردند.‌ایدئولوژی ظالمانه و غیرانسانی و غیراخلاقی کلیسا به طور خاص بر علوم انسانی سایه افکنده بود و حتی فرصت نشر ساده‌ترین اندیشه‌هایی را که علیه کلیسا یا مخالف آموزه‌های کلیسا بود سلب شده بود. ‌این وضعیت در سرزمین ما هم کم سابقه نبوده است. ما هم عین القضات‌ها را بر سر دارها دیده‌ایم و هزینه کرده‌ایم. البته خشونت‌ ایدئولوژی بر علیه علوم انسانی از ابعاد گوناگونی برخوردار است.

علوم انسانی در‌ایران از‌ ایدئولوژی‌های متعددی رنج می‌برد؛‌ ایدئولوژی بازار، و ‌ایدئولوژی‌های سیاسی و فکری متنافر که در همه جا هستند. اما علوم انسانی براحتی قابل کنترل نیست. کنترل آن هزینه‌های جبران ناپذیری دارد. علوم انسانی اگر اصیل باشد، پویایی خودسامانده و خودتنظیم‌گر دارد. یعنی از هر جان مرده اش هزاران جان جدید زایش می‌شود. مگر از جان سوخته جوردانو برونو هزاران روشنفکر و کنشگر علوم انسانی در اروپا متولد نشد؟!

مشکل یا معضله‌ای که در‌ایران متاخر داشته‌ایم،‌این بوده که تلاش شده است راه تنفس علوم انسانی جدید محدود شود. بخش قابل توجهی از مساله یابی و مساله گشایی در علوم انسانی و اجتماعی معطوف به بافتار اجتماعی و بخشی دیگر آن معطوف به مرزهای دانش و فراتر از کانتکست و زمینه اجتماعی هستند. بنابراین، نباید با قصد ترویج علوم انسانی بومی، راه تنفس علوم انسانی با معرفت شناسی و روش شناسی فرا بافتار را ببندیم. توجه داشته باشیم که نظریه و سنتز واقعی در یک اقلیم معرفتی زمانی شکل می‌گیرد که تز و آنتی‌تز معاصر هم باشند. نه‌اینکه راه رشد تز را مسدود کنیم و آنتی تز را حلوا حلوا کنیم. اگر علوم انسانی جدید را تز بدانیم و علوم انسانی بومی‌را آنتی‌تز بدانیم، باید به هر دو فرصت داده شود تا سنتز نوینی در فضای معرفتی و محیط‌های اجتماعی و آکادمیک ما رشد و نمو کند. متاسفانه در فضاهای اجتماعی و دانشگاه‌ها و محیط‌های علمی‌ما فضای مساعد برای تعاطی و تضارب و دیالوگ بین تز و آنتی تز وجود ندارد. آنچه هست شعارسازی آنتی تز است. کافیست افکار و اندیشه‌های استاد یا اندیشه ورزی با گفتمان رسمی‌علوم انسانی همساز نباشد، بلافاصله برچسب‌های عجیب و غریب هدیه می‌گیرد! در چنین فضایی علوم انسانی چگونه می‌تواند رشد کند تا بتواند فراتر از مرزهای سرزمینی حرفی برای گفتن داشته باشد؟! کنشگران منتقد علوم انسانی فاقد امنیت روانی هستند. حداقل، احساس امنیت حرفه‌ای ندارند. فرهنگ نقد آکادمیک در دانشگاهها و محیط‌های فکری و علمی‌ما بی جان است.
 
بحثی که در تالیفات علوم انسانی وجود دارد کتاب‌های بی کیفیت است که در ادامه با مقاله‌نویسی و کتاب‌سازی مواجه هستیم و ظاهرا قبح‌این مسئله شکسته شده است و استادان علوم انسانی بیشتر می‌نویسند که رتبه بگیرند. آیا شما با انتشار انبوه بی‌کیفیت موافقید؟ و معتقدید که از دل‌این همه، احتمال دارد نگاه‌های متفاوتی بیرون بیاید یا‌اینکه مخالفید؟
در پاسخ به‌اینکه چرا کتاب‌های با کیفیت کم است؟ یا‌اینکه چرا آثار علمی‌بی‌کیفیت زیاد است؟ باید گفت که بخشی از‌این مساله به صنعت نشر مرتبط است. حرفه نشر در دنیای امروز بسیار تغییر کرده است؛ ما با پدیده‌ای بنام بازار نشر مواجه هستیم. در بازار نشر هم مانند هر بازاری همه چیز وجود دارد؛ یعنی همه چیز درهم است. در بازار نشر فقط آثار فاخر منتشر نمی‌شوند. صنعت نشر در جهان یک صنعت بسیار بزرگ است. در عین حال یک صنعت آسیب‌پذیر هم هست. نویسندگان و مشتری‌های آثار علمی‌عمدتا نخبگان علمی‌یا مایه داران سرمایه داری نیستند؛ بخش اعظم آنها از طبقات کمتر برخوردار جامعه هستند. سویه دیگر قضیه‌این است که چرخ صنعت نشر نیاز است همواره بچرخد. در بازار نشر گروهی از مردم و شهروندان نان می‌خورند؛ امرار و معاش می‌کنند. در‌این وضعیت حتی اگر پنج درصد تالیفات ما عمیق و با کیفیت باشد، نقش بنیان‌سازی خودشان را‌ایفا می‌گذارند. بنابراین، بخشی از قضیه، اجتماعی است. البته وضعیت صنعت نشر در کشورهای دیگر هم چندان بهتر نیست. اگر توجه کنید می‌بینید همه آثار علمی‌ و منابعی که ناشران معروف جهان مثل روتلیج، اشپرینگر، آگسفورد پرس و سیج و غیره منتشر می‌کنند، آثار بزرگ و فاخر و عمیق نیستند. درصد بالایی از آثار علمی‌ و کتب، به لحاظ کیفیت علمی‌متوسط به پایین هستند. متاثر از رژیم بازار نشر، انتشارات متعددی در جهان وجود دارند که از طریق کتاب سازی و تیراژبازی ادامه حیات می‌دهند.

اما‌اینکه چرا آثار علمی‌عمیق و یا کتاب با کیفیت در‌ایران منتشر نمی‌شود؛ دلایل دیگری نیز دخیل هستند. یکی به دلیل نهاد سیاست‌گذاری مربوط به صنعت نشر در‌ایران است. سیاستگذاری نشر در‌ایران از نوع بسته و گزینشی است. سیاستگذاری نشر علمی‌ باید از نوع باز و آزاد باشد. خطوط قرمز در سیاستگذاری نشر ما به مراتب بیشتر از خطوط سبز آن است. بخش قابل توجهی از آدمهای درجه یک علوم انسانی‌ ایرانی که صاحب اندیشه‌های عمیق، متفاوت و یا دارای دستگاه نظری مشخص هستند، اصلا آثارشان یا منتشر نمی‌شود یا به سختی منتشر می‌شود.

دلیل دوم‌اینکه، دانشگاهیان عمدتا براساس شیوه نامه‌های فرمالیسم اداری کتاب می‌نویسند. اکثریت به اتفاق کتاب‌هایی که در دانشگاهها منتشر می‌شوند غیرچالشی و معمولی هستند. آئین نامه‌های ترفیع و ارتقا استادان دانشگاهی، فرهنگ کتاب‌سازی و رژیم شمارش را ترویج کرده است. فرهنگ کتاب پروری اعم از ترجمه و تالیف، ابزاری کم هزینه برای رشد اداری اساتید شده است.‌این فرهنگ حتی بعضی از استادان باسابقه و خوشنام را گرفتار عدول از اخلاق پژوهشی کرده است. استادانی که مجبورند ترجمه سازی کنند؛ یا تالیفاتی با رنگ و بوی ترجمه منتشر کنند. استادی که تجربه و تمرین نویسندگی ندارد، وقتی نشر کتاب در ارتقای‌ایشان نقش وتویی دارد، بناچار از موازین و استانداردهای علمی‌و اخلاق حرفه‌ای می‌گذرد.‌این مساله عمدتا پیامد میراث حکمرانی پوزیتیویست‌ها و مهندس‌ها بر سیاستگذاری دانش و آموزش عالی کشور است.

دلیل سوم‌اینکه آدم‌های با کیفیت در زمینه نویسندگی و تالیف آثار فاخر علمی‌نادرند. ضمن‌اینکه حاشیه امنیت حرفه‌ای ترجمه بسیار بیشتر از حاشیه امنیت حرفه‌ای تالیف است. به عبارتی، اکثر آدمهای بافضیلت که صاحب نظریه هستند کوچ کرده‌اند. گاها مشاهده می‌کنیم آثاری از نویسندگان‌ایرانی در خارج از کشور منتشر می‌شوند و جز پرفروش‌ترین کتاب‌ها می‌شوند. خلاصه سخن بنده‌این است که اول اجازه بدهیم که آدم‌های با کیفیت جرائت و جسارت چاپ و نشر اندیشه و نوشته‌های خودشان را داشته باشند، سپس بهتر می‌توانیم قضاوت کنیم چرا و چگونه می‌توانیم نظریه یا نظریه‌های‌ایرانی قابل رقابت در عرصه‌های بین المللی در حوره علوم انسانی داشته باشیم.
 
این سخنان شما من را یاد سخن استاد فراستخواه انداخت که گفت بسیاری از کارهای خوب و تحقیقات خوب در حوزه علوم انسانی دچار سندروم قفسه هستند و در دسترس عموم قرار نمی‌گیرند. چه عواملی موجب‌این سندروم می‌شوند؟
بی شک، سندروم قفسه نمایانگر وضعیت فرهنگی جامعه ما در زمینه منابع علمی‌و آثار هنری است. خودآگاه جمعی ما در زمینه مطالعه علمی، خودآگاه معیوبی است. فرهنگ مطالعه در‌ایران، فرهنگ بسیار نازلی است. سرانه مطالعه در‌ایران جزء پایین‌ترین کشورها است. فرهنگ مطالعه ما نسبت به جهان فرهنگ متفاوتی دارد. سرانه مطالعه در بسیاری از کشورها نظیر ژاپن، فنلاند، مالزی، هند و غیره چندین برابر‌ایران است. سرانه مطالعه علمی‌در‌ایران بین 2 الی 12 دقیقه در روز است.‌این در حالیست که سرانه مطالعه ادعیه در‌ایران بالای بیست دقیقه در روز است. بخش قابل توجهی از‌این وضعیت که فرهنگ عمومی‌ ما وقعی برای مطالعه منابع علمی‌و آثار هنری نمی‌بیند، از مشکلاتی ناشی می‌شود که جامعه و اجتماعات ما در زمینه فقر، اعتیاد، فساد، اختلاس و غیره با آنها درگیر است. یک جامعه بحران زده آرامش روحی و آسایش فکری خود را در مطالعه منابع علمی‌و آثار هنری فاخر جستجو نمی‌کند. جامعه‌ای که بیش از 10 درصد جمعیت آن با اعتیاد درگیر است؛ جامعه‌ای که نصف جمعیت آن با بحران نان و امرار و معاش درگیر است؛ جامعه‌ای که بزرگترین جمعیت فرار مغزها و صدور ژن‌های برتر را دارد؛ جامعه‌ای که بزرگترین جمعیت پناهنده بی سواد و کم سواد را دارد؛ جامعه‌ای که چرخ زندگی فردی و اجتماعی استاد دانشگاه آن به راحتی نمی‌چرخد و مجبور است برای تامین رفاه زندگی چندین جا کار کند، چطور می‌تواند انتظار داشته باشد جامعه فاخر و فرهیخته‌ای باشد. در نتیجه نباید انتظار داشت کتب علمی‌ و آثار بزرگ در چنین جامعه‌ای دست بدست شوند، مطالعه شوند و استفاده شوند.

چرا ما دیگر کتاب خطرناک در علوم انسانی نداریم و ظاهرا سوژه‌های علوم انسانی رام شده‌اند و خاصیت جدلی از آنها گرفته شده به عبارتی چرا امروزه کمتر شاهد سوژه‌های رام نشده در علوم انسانی هستیم؟
استنباط درستی است. من هم معتقدم آثار و کتاب‌هایی که چالش ذهنی‌ایجاد کنند، شور تفکر بوجود بیاورند، و یا موضوعات و معضلات را بتوانند بدرستی و بدقت پرابلمتایز کنند، در علوم انسانی نادر هستند. اگر ما آثار خطرناک نداریم بدلیل‌این است که سوژه‌های سربه زیر بسیار داریم. ضمن ابراز تاسف از‌این وضعیت،‌این حق را به نوعی به آنهایی نیز می‌دهم که از کتاب خطرناک می‌ترسند. چون‌این گروه بیشتر در انقیاد هستند و از بردگی فکری در عذاب هستند. به قول ادگار مورن، تئوریسین نظریه پیچیدگی، ما در یک فضای کاملا پیچیده و نامعینی بسر می‌بریم. خودکنترلی و خودسانسوری بخشی از سرنوشت نویسندگی در‌این فضاست. به یاد دارم وقتی کتاب «گفتمان میان رشته‌ای دانش» را منتشر کردم بخاطر‌اینکه ادعا شد دانش میان رشته‌ای ریشه در فرهنگ غیربومی‌دارد، بسیار سرزنش شدم!‌اینکه کتاب‌های بنیان‌ساز نداریم، چون ما سوژه بنیان‌ساز در علوم انسانی و اجتماعی نداریم. دانشگاهیان ما کنش نویسندگی ندارند؛ عمدتا گرفتار روزمرگی هستند؛ به فرهنگ کارمندی عادت کرده اند؛ کنش حقیقت جویی ندارند؛ به ارزش‌های نهادی دانشگاه نظیر آزادی آکادمیک بی تفاوت هستند.   

و نکته پایانی...
پرسش‌های جدی و جامعی بودند. خیلی خوشحالم که مسائل مربوط به علم و اجتماعات علمی‌مطرح می‌کنید. طرح چنین پرسش‌هایی هم برای سیاستگذار و هم سیاست ساز فرصت بیشتری برای فهم مساله فراهم می‌کند.
 
 

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها