شنبه ۶ دی ۱۳۹۹ - ۰۸:۳۹
زنانی که در تاریخ مبدل به ابژه‌ای جنسیتی می‌شوند

مهدی احمدیان شیجانی می‌گوید: حذف زن از تاریخ، عقیم شدن و حذف سوژگی‌اش، خواسته و ناخواسته، در ایران، ثمره فرهنگ پدرسالاری‌ای است که پادشاهی و سروری را بازمانده تا گرانقدرِ رابطه پدر ـ پسری می‌داند. حال، زن در این وضعیت از نقش انسانیِ خود عدول می‌کند و مبدل به ابژه‌ای جنسیتی به مثابه «غیرت» و «ناموس» می‌شود.

خبرگزاری کتاب ایران(ایبنا)- آناهید خزیرکتاب «تراژدی تاریخی مشروطیت» تألیف مهدی احمدیان شیجانی به نهادهای اصلی تأثیرگذار در جریان تغییر و تحول تاریخ معاصر پرداخته و از سه قشر مشخص روشنفکری، روحانیت و زنان سخن به میان آورده است که البته در تاریخ درازنای خود به گونه‌ای پیش رفتند که مبدل به نهاد مؤثر اجتماعی شدند و در تدوین و نشر اندیشه مشروطیت بیشترین رنج را متحمل شدند. دلیل اصلی این مسئله این است که هر کدام از آن سه قشر جمعیتی مهم در تاریخ معاصر ایران در مقابل ساخت قدرتِ حاکمیت در دوره‌های مختلف معاصر و نیز در پراکندگی قدرت غیر رسمی سلطنت تأثیرگذار بوده‌اند و مانع اصلی در تمرکز تام و تمام قدرت در دست دربار بودند. درباره این کتاب و نقش زنان در تاریخ دوره مشروطه با مهدی احمدیان شیجانی گفت‌وگویی انجام داده‌ایم. وی دانش‌آموخته‌ تاریخ دوره‌ اسلامی و دارای مدرک کارشناسی ارشد است و پروژه‌های تحقیقاتی مختلف در حوزه جامعه‌شناسی تاریخی و جامعه‌شناسی زنان انجام داده‌ است. همچنین «مقالاتی از نسل سوم روشنفکری» و «آوانگاردیسم ایرانی» از دیگر کتاب‌های اوست. احمدیان مقالات و یادداشت‌های بسیاری در باب روشنفکری ایران داشته‌ و مصاحبه‌هایی در این زمینه با مقصود فراستخواه، مصطفی مهرآیین و ناصر فکوهی انجام داده و با روزنامه‌های اعتماد، ایران و مجلات فصلنامه‌ هنر، تندیس، بی‌محابا، ایوان، کرسی و.... سال‌ها همکاری داشته‌ است. 

تراژیک نامیدن مشروطیت و وامگیری نامی از درام و نمایش که البته همین خود به میزان فراوان فلسفی‌ است ریشه در چه چیزی دارد و می‌خواهد روایتگر کدام برهه از تاریخ معاصر ایران شود؟
تراژدی ریشه در مناسبک مذهبی یونان باستان دارد، انتخاب این نام به قصد روایت شوربختی‌ای بزرگ در دلِ معاصریت ایرانی است. و البته همانطور که آیسخولوس می‌گوید: امر تراژیک راهی است برای رسیدن قهرمان تراژیک به شناخت تراژدی، قهرمان عرصه تراژدی اگرچه در سرزمینی زیست دارد که خدایان تسلط تام و تمام بر آن دارند، اما همان عرصه، مجالی فراهم کرده تا قهرمان تراژیک به جهت رسیدن به خواست خود به تقابل با خدایان بپردازد. و همان‌طور که کاسیرر می‌گوید: آن‌چه قومی در رابطه با خدایانِ خود انجام می‌دهد باید همیشه کلیدی ـ و شاید مطمئن‌ترین کلید ـ باشد به آنچه آن قوم می‌اندیشد. نیز هم او در اسطوره دولت می‌گوید: در اندیشه اسطوره‌ای، سوژه یعنی فرد پرسشگر و جستجوکننده غایب است. زیرا ذهنیتی از آنِ خود و مستقل از قوم و قبیله خویش ندارد و وجود او مستحیل در قوم است،‌ جامعه زیر سلطه اسطوره، جامعه‌ای بسته است؛ و بر جامعه بسته یا سنتی، تفکر اسطوره‌ای یا ذهنیت پیش منطقی حاکم است. البته این موضوع را ژان پیاژه نیز تصدیق کرده است.

تراژیک نامیدن مشروطیت یعنی اینکه خواننده با مطالعه مسائل و مصائب آن زمان و شرح روایت‌های قهرمانان، مبارزان، زنان، روشنفکران و روحانیان که شرکای اصلی انقلاب مشروطیت بودند برانگیخته و دچار نوعی ترس و شفقت به گونه‌ای توأمان شود، انقلاب مشروطیت همان تغییر بنیادینی است که انسان تحول‌خواهِ مشروطه‌طلب با تمام توان هواخواه‌اش است. گویا انسان ایرانی دوران مشروطیت نقشی به جد تأثیرگذار در جهت نقادی هر آنچه تلنبارگی بر شانه‌هایش سنگینی کرده را دارد او می‌رود تا به مثابه انسان تراژیک مختصات تراژدی تاریخی با محوریت قهرمانی بریده از جهان رمزی و اسطوره‌ای ثبت کند اما نکته اساسی شراکت دیگر اقشار و اقوام در رسیدن او به پیروزی است. البته پایه اصلی همیشه در تنهایی انسان تراژیک نهاده شده است و می‌بایست در نظر داشت که تاریخ و فرهنگ ما مملو از تابلوها و کاریزماها یعنی اصول و مبانی و مفروضات پیشین و نیز شخصیت‌های نقدناپذیر است. در جای‌جای این فرهنگْ خطوط قرمزِ عبور ناکردنی دیده می‌شود تا آنجا که باید گفته شود نقدناپذیری به منزله یکی از مهم‌ترین وجوه سنت و تاریخ ما جلوه می‌کند.

استدلال‌تان از تصویر جلد کتاب چیست؟ شمعی که در حال خاموش شدن است و دودی که از آن برمی‌خیزد نشان از چه مسئله‌ای در تاریخ مشروطه دارد؟
تصویر جلد کتاب نشان از دوره مشروطه دارد که برافروختن شعله شمع را شاید بتوانیم خیزش اجتماعی تمامیِ ارگان‌های سیاسی و اجتماعی و دینیِ دوره مشروطه در نظر گرفت. به این صورت که روحانیت در کنار روشنفکری و زنان منجر به خیزش اجتماعی و انقلاب بنیادین مشروطه شدند و خاموش شدن و دودی که از شعله خاموش‌شده بلند می‌شود نشان از واقعه تراژیکی است که مشروطه ازآنِ ما کرده است، یعنی دوره حکومت رضاشاهی شاید بخش عمده تلاش‌های مشروطه را به یغما برد و ما دوباره درگیر فضای استبداد شدیم اگر هم روزنه‌هایی از امیدواری وجود داشته به تجدد آمرانه کشیده شده است و زنان هم درگیر مسائلی شدند که سال‌های پیش از آن بر علیه همین مسائل انقلاب کرده بودند و برای پاسداشت از حق سیاسی و اجتماعی خود در کنار مردان، فارغ از جنسیت و فارغ از تمایلات بیرونی، که اجتماع به آن‌ها حقنه کرده بود برخاستند. همچنین خوشنویسیِ مربوط به زمینه همین شعله شمع که فرمان‌نامه مشروطیت است، با دقت بیشتری رخ نمایانده و همه گزاره‌ها و ارگان‌های دخیل در مشروطیت را به تصویر می‌کشد.

در این کتاب از سه قشر مشخص روشنفکری، روحانیت و زنان سخن به میان آورده‌اید هدف اصلیِ کتاب‌تان دربردارنده چیست، آیا قصدتان درباره روشنفکران چند دهه اخیر کشورمان مجاب کردن خواننده است؟
کتاب «تراژدی تاریخی مشروطیت» ثمره 9 سال تحقیق و پژوهش من است. این کتاب به قصد بازبررسی نهادهای مؤثر در شکل‌گیری و تأسیس مشروطه ایرانی و عدم پایداری آن، چه در باب همکاری نهادهای مشروطه‌خواه و چه در باب اقبال عمومی یافتنش است. کتاب را با نقدِ اوضاع و احوال نقادی در ایران و پارانوئیک خواندن آن آغاز کرده‌ام و بعد به سراغ نقد و بررسی دقیق منابع پراهمیت در باب مشروطه‌خوانی که تأکید بر رویکرد جامعه‌شناسانه داشتند پیش می‌رود. به دلیل اهمیت فراوان متفکرانی همچون جواد طباطبایی، آرامش دوستدار و احمد کسروی در جهت مشروطه‌خواهی در ایران، آنان را در فصلی مجزا مورد نقادی قرار داده‌ام. در ادامه برای واکاوی نقد درون دینی در تاریخ درازنای ایرانی، آن را به اختصار از باستان تا دوران اسلامی بررسی و دوره‌های صفویه و قاجار را که در تقویت توأمان دین و دولت بسیار مؤثر بوده‌اند به تحلیل پرداخته‌ام. اینها همه به قصد بازکردن دریچه‌ای‌ست  در جهتِ تأسیس و بررسیِ قواعد و سنت تاریخ و تاریخ‌نگاری ایران، برای فهم دقیق‌تر نهادهای مؤثر در انقلاب مشروطیت(یعنی روشنفکران، روحانیت و زنان)، که در کتابم و در بخش‌هایی مفصل، به گونه‌ای مبسوط به آن پرداخته‌ام.

در این کتاب به نهادهای اصلی تأثیرگذار در جریان تغییر و تحول تاریخِ معاصرمان پرداخته‌ام (روشنفکری، روحانیت و زنان) تا نوع وجود و حضورشان را بیشتر بکاویم و سطح تأثیر و چگونگی حضورشان را فهم کنیم. با توجه به اینکه نهادهای مورد بحث‌مان را در عصر مشروطه به پرسش می‌کشیم، باید در نظر داشته باشیم که اکنون‌مان نیز در یدِ استیلای همان گروه‌هاست. پس فهمیدن، تاریخ‌شان ضرورت فهمیدنِ اکنون‌‌مان است و ثمره‌اش قطعاً آموختنی است زیرا روشنفکران چند دهه اخیرمان همچون کوتوله‌هایی بر شانه‌های روشنفکران عصر مشروطیت هستند (باتمام ایرادهایی که می‌توان به آن‌ها وارد کرد). در اینجا تأکید می‌کنم که هدف اصلیِ کتاب بنده، مجاب کردنِ خواننده نیست، بلکه تلاش برای ایجاد مسیری برای تأمل و تفکر بیشتر در باب تمامی امورات دوران مشروطیت، حتی بدیهی‌ترین آن‌ها از نگاهِ مخاطب است.

چه اوضاع و احوالی زمینه‌ساز شکل‌گیری دغدغه مدرن‌شدن و تجددگرایی را در ذهن انسان ایرانی ایجاد کرده بود؟
بخشی از آن که مربوط به تحولات پیرامونی و جهانی بود. مثلاً آغاز قاجار با انقلاب فرانسه مصادف شد. بخشی دیگر مربوط به بازگشت تحصیل‌کردگان از اروپا بود. بخشی به جنگ با روسیه و برخورد ذهن پرسشگر عباس میرزایی است. گرچه تک‌تک گزاره‌های سنت در جامعه‌مان ریشه‌های عمیق در تجدد‌مان دارد. البته بحث‌های فراوانی در این باب در کتاب‌های مختلف شده است و همه متفق‌القول هستند که گرانیگاه اصلی ورودِ مدرنیسم به ایران از زمانه شکل‌گیری مشروطه بوده است. اما نکتة مهم این است که تجددطلبی در ایران که با مشروطه آغازید، همه دشمنان را تحت یک عنوان می‌شناخت: «سنت».

به‌علاوه اینکه مدرنیسم ایرانی که جذب عقب‌مانده‌ترین نوع اروپایی سرخورده از انقلاب فرانسه شده بود، بعد از اوج‌گیری متفکران بزرگ جهان همچون فروید، نیچه، مارکس و... به راه افتاده بود. ولی مشروطه ایرانی که مدرنیسم اروپایی را دنبال می‌کرد، سنت را تماماً "کهنگی" می‌پنداشت، غافل از اینکه تجدیدِ سنت در پرتوِ نیازهای زمان، همان چیزی است که به آن «تجدد» می‌گویند. در نتیجه در ایران به دلیل تلاشِ ناپیوسته و فوری برای استقرار تجدد و دگرگون کردنِ چهره جامعه به سوی جامعه‌ای تماماً متجدد، عناصر آشکار و ضرورِ سنت در کشورمان، بدون نقد و وارسی و بدون درک و فهم آن در سازوکار عقیم مانده مشروطیت، به هدر رفت و این عمل منجر به تضییعِ گذشته و باطل‌ کردنِ باورهای بخش کثیری از مردمان سرزمین‌مان شد. نیز جدال سنت و مدرنیته، به جدالی دائمی مبدل گشت. البته به جدال پیوسته سنت و مدرنیته نمی‌توان خرده گرفت، بلکه دردِ اصلی در عدم تحقق تاریخی‌اش است.




آیا آگاهی که مرکزیت تغییر و تحول را به عهده گرفته در ایران تأثیر تام و تمام خود را از دین و دیانت می‌گیرد و همه زمینه‌ها و عناصر مختلف به ویژه در عصر مشروطیت از آن تأثیر پذیرفته‌اند؟
برای بررسی تاریخ و فرهنگ ایران، چاره‌ای نیست جز پرداختن و وارسی‌کردنِ نقش و سهم «دین» به مثابه «نهاد» یا «خودِ دین» یا «دین تاریخی» یا «تاریخِ دین خو». چه در تاریخ قدیم و چه در تاریخ دوره اسلامی و چه در قرون جدید که توافق این چنین بوده که از دوره صفویه در نظر گرفته بود. اما در دورانی اهمیت‌اش مضاعف شده است این‌گونه که ایرانِ دوره صفوی در تقابل با عثمانیان تشیع را رسمی و مبدل به «مکتب» کرد. در حقیقت قدرت اجتماعیِ تشیع با رسمی‌شدن آن در دوران صفویه بروز پیدا کرد. یا در دوران قاجار شکاف میان «دولت و ملت»، اولی به نمایندگی «شاه» و دومی به نمایندگی «روحانیت» (البته به مفهومی مذهبی برداشت شده بود)، خاصیت و قواعد حضورِ‌ متصلب نهاد دین را مسجل و هویدا کرد. و البته این اتفاقی نیست که بزرگ‌ترین نظریه‌پردازان فقه و اصول، معاصرِ مشروطیت بوده‌اند. از جمله ملامحمد کاظم خراسانی صاحب کفایه الاصول، محمدِ حسن اصفهانی معروف به کمپانی و میرزا محمدحسین نائینی؛ دیگر اینکه روحانیت، در حمله به سفارت روس و همچنین گریبایدوف سهم و نقش بسزایی داشت. البته ناگفته نماند که تجدد در ایران، انحصار دانش در نزد روحانیت را به هم ریخت و جهانی متکثر تأسیس کرد. به نوعی که روشنفکران و دیگر جمعیت‌های مردمی نیز در آن شرکت کرده و سهیم شدند.

از طرف دیگر روشنفکران و اندیشمندان معاصر ایران یک صدا بر این گزاره تأکید دارند که دین در ایران، فرهنگ‌ را دچار ضوابط شرعی کرده است. از جمله شاهرخ مسکوب در دورانی که جلال دادِ غربزدگی سر می‌داد، به مطالعه دقیق متون دینی و عرفانی‌مان پرداخت و به نوعی پدیدارشناسیِ دین را انجام می‌داد. آرامش دوستدار در دهه شصت و با انتشار مقالات خود در کیهان لندن به نقد جامعه ایرانی که دچار فرهنگ دین‌خو شده پرداخت. جواد طباطبایی در دهه هفتاد با انتشار کتاب ابن‌خلدون و علوم اجتماعی و تأثیر دین و رساله‌های دینی، پروژه ایرانشهری و گزاره امتناع اندیشه را سر داد. حسین آبادیان در دهه هشتاد در کتاب خود با نام «مفاهیم قدیم و اندیشه جدید» و همچنین دیگر نوشته‌های خود، قائل به این است که؛ حوزه عمومی و گفتار مسلط ایرانی در دوره قاجار و مشروطه و حتی تا مدت زمانی پس از آن، برخاسته و منشعب از احکام شرع بوده است و شاید اگر در میان پژوهشگران تاریخ ما، پرداختن به اندیشه ماکس وبر و نهاد نسخ ایده‌آل آن جدی گرفته می‌شد، برخی از کتاب‌ها به گونه‌ای دیگر نگاشته و بعضی از نقدها با صورت‌بندی و براساس قواعدی دیگر صورت می‌گرفت، زیرا ماکس وبر نهادها را برای رسیدن به منشِ زیسته و نحوه زندگی فرد به همراه کیفیتی اخلاقی پیش برده است. یعنی او بیشتر از اینکه به شناخت بپردازد، به صورتِ پراتیکِ زندگی پرداخته است. و اگر به پروتستانتیسم در روایت گالونی خود می‌‌پردازد به این خاطر است که مشخصه‌هایی همچون تعصب و سرکوب پرسش‌های تردیدبرانگیز را برجسته و مورد کاوش و پژوهش قرار دهد.

مثلا اگر آرامش دوستدار آثار وبر را خوب خوانده بود، قطعاً دریافته بود که تأسیس رابطه‌ای ثابت میان دین و زندگی، براساس قواعد علمی نخواهد بود. او که خود بر روحیه پرسشگری تأکید می‌ورزد، با تنها گزاره‌ای که ساخته «امتناع اندیشه»، نه تنها تأکید بر پرسشگری را معلوم می‌کند بلکه تاریخ را ذیل اراده‌ای شخصی و گزاره‌ای ثابت قرار داده و فرد و عاملیت را در چنبره آن ناکارآمد می‌بیند. پس او فرد در تاریخ را برخلاف «وبر» پویا نمی‌بیند و دین را در درون و برون یک شکل و تک‌ساز، و انسان دینی شده را تنها در شرق و ساحات متأثر از تاریخ آن سرزمین را تک‌بُن، نابالغ، سخت و تغییرناپذیر در نظر می‌گیرد. دوستدار تاریخ را، به ژن و جوهری نسبت می‌دهد که دیگرگون کردنش مبدل به وهم و خیال می‌شود.

برهه‌ای که شما در کتاب به آن پرداخته‌اید زمان مشروطه‌ را به تصویر می‌کشد. وضعیت سیاسی و اجتماعی زنان در دوره قاجار چگونه بوده است؟ چه انگیزه‌ای باعث شد تا در کنار روشنفکری و روحانیت به زنان نیز بپردازید؟
در دوران قاجار وضعیت زندگی مردم اساساً فلاکت‌بار بوده است. پس زن نیز چیزی جدا و سوای این ماجرا نبوده است. اما برای زنان مضاف بر آن، مصائبی در جریان بوده که واقعاً حتی شنیدنش تحمل‌ناپذیر است. همچون خرید و فروش یا تقدیم دختران به شخصیت‌های عالی رتبه کشور، در این رابطه قصه دلخراش «زنان قوچان» سندی ناب بود که مهر تأییدی بر این ماجراست و صد‌البته بدتر و دلخراش‌تر. زن در انظار عمومی و حتی اجازه همراه‌شدن با مرد را نداشت. در واقع زنان پاسدار جهان سنتی‌ای مملو از کلیشه‌ها و باورهای رایج بودند. و هرچه ارزش تلقی شده و به توسعه فردی و اجتماعی انجامیده از آنِ مردان بوده است.

قصد اصلی این کتاب پرداختن به نهادهای اصلی و مؤثر در شکل‌گیری مشروطیت و همکاری و همراهی‌شان در کنار یکدیگر است. با توجه به اینکه نهاد اجتماعی زنان نقش فراوانی در سرکوب استبداد و احقاق حقوق زنان داشته است، در پژوهش‌های مربوط به مشروطیت، نپرداختنِ به آن، ناقص شدن پژوهش را به همراه خواهد داشت. باید با صراحت بگویم که، حذف زن از تاریخ، عقیم شدن و حذف سوژگی‌اش، خواسته و ناخواسته، در ایران، ثمره فرهنگ پدرسالاری‌ای است که پادشاهی و سروری را بازمانده گرانقدرِ رابطه پدر ـ پسری می‌داند. حال، زن در این وضعیت از نقش انسانیِ خود عدول می‌کند و مبدل به ابژه‌ای جنسیتی به مثابه «غیرت» و «ناموس» می‌شود. مفاهیمی که بخش لاینفک تاریخ مردانه ما را اشغال کرده و در ذهن مردانمان باوری اساسی شده است. پس پرداختن و بازبررسی مدام آن با توسل به روش‌ها و رویکردهای متنوع و ارجاع به منابع مهجور مانده کاری‌ ضروری است.




در پژوهش‌هایی که در ایران درباره زنان دوره قاجار انجام شده منابع گوناگون چگونه طبقه‌بندی و از آن‌ها بهره‌برداری شده است؟ چه موانعی باعث شده که برخی از تحقیقات به تعویق انداخته شود؟

منابع گوناگون در باب زنان و بررسی تأثیر آن‌ها بر تحولات دوران معاصرمان به انحاء مختلف مورد کنکاش قرار گرفته است. مهم‌ترین طبقه‌بندی را شاید این‌گونه بتوان نام برد: منابع ژورنالیستی (نشریات)، منابع تصویری که عکس با توجه به حضور عکاسان خارجی در ایران و حمایت ناصرالدین شاه از عکاس‌باشی‌ها رونق فراوان گرفت. نیز با تلاش‌های فراوانِ افسانه نجم‌آبادی در هاروارد این نوع از منابع جمع‌آوری شد. دیگر منبع مهم خاطرات و زندگی نوشت‌ها است. مثلا صدیقه دولت‌آبادی و نوشتارهای جمع‌آوری شده از او همچون نامه‌ها بسیار با اهمیت است. از دیگر منابع مهم می‌توانیم مکاتبات، اسناد حقوقی و مالی، مجوز و تصدیق را هم نام ببریم.

در مورد پژوهش‌هایی که درباره تاریخ زنان معاصر ایران انجام شده پرسش‌هایی از جنس تاریخ مدفون شده و در سایه مانده زنان به مرکز میدان تاریخ‌نگاری اشاره شده است، چرا با وجود اینکه زنان نقش بسزایی در عقاید و نظرات انقلابیِ پیش از مشروطه داشته‌اند همواره این تاریخ‌نگاری در سایه مانده است؟
در حقیقت زنان بیشتر در خیزش اجتماعی و همراه شدن در نوعی آگاهی پراکنی در باب مشروطه‌گِی جامعه نقشی جدی ایفا کردند، اما مسئله در سایه ماندن یا مدفون شدن زنان، دال بر این موضوع است که زنان ذیل مردان در تاریخ تعریف شده‌اند. تا جایی‌که اگر شما بخواهید در باب زنان پژوهش کنید می‌بایست در بخش نانوشته و نادیده کتب تاریخی رسمی دنبال بگردید. چون نقش زنان همچون سایه‌ای بوده که تحت استیلا و اراده مرکزیت دچار تغییر شده است. اما قطعاً نقش مستقل او به اندازه عادلانه و منصفانه در کتب مختلف مورد اشاره قرار نگرفته است. پس فارغ از حب و بغض باید بگویم که بخش نادیده و بی‌اهمیت انگاشته شده تاریخ‌نگاران، همان بخشی‌ست که زنان سکاندارش بوده‌اند و از تأثیرات‌شان گفته شده است این مسئله قابل تعمیم به دوره‌ای طولانی از تاریخ‌مان است. از دوران بیهقی که تاریخ‌نگاری کرد و زن را بی‌اهمیت انگاشت تا همین یحیی دولت‌آبادی که مهمترین زن دوران مشروطه که خواهر خود بود را هیچ وقت در خاطرات مفصل خود نام نبرد.

در یکی از بخش‌های کتاب با نام «گفتمان مشروطیت فضایی برای مرئی‌شدن زنان» به مسئله حکومت‌داری زنان پرداخته‌اید. چرا تاکنون زمام هیچ دولت اسلامی‌ای به دست زن نیفتاده است؟
اولین نکته‌ای که به محض شنیدن این پرسش به ذهن متبادر می‌شود این است که تاریخ کاملاً مردانه است. تاریخ فارغ از نگاهی از درون، دچار نوعی جنسیت‌زدگی به معنای معناب بخشیِ صرف به سوژگی‌ مردانه است. پس زمامداری زن به عنوان امر خلافِ طبیعت همیشه در کشورهای اسلامی تقیبح شده است و در دوران معاصر به تأسی از تحقیقات درخشان فاطمه مرنیسی که جدال جنسیتیِ بی‌نظیر بوتو برای نخست‌وزیری پاکستان را به عنوان مثال اعلی در باب معاصریت جنسیتی‌مان نقل می‌کند می‌توان ارجاع داد. در مجموع زن‌ همیشه در ساخت اجتماعی ـ سیاسی جوامع اسلامی در مقام ناموس تاریخ بوده و گویا به عنوان ابژه‌ای در جهت برانگیختگیِ غیرت مردانه تاریخ و یا نشانه‌ای دال بر جغرافیای اندرونی، پیش‌قراول بوده است. اینگونه از مرکز اجتماع پس زده شده است.
 
آیا می‌توان از اصلاح جبنش زنان بحث به میان آورد؟ و همچنین رابطه روشنفکری و میزان دخالت و حمایت آن‌ها از زنان چگونه بوده است؟
بنده در فصل مربوط به این موضوع با نام «جنبش زنان در ایران؛ روایتی ممکن یا ناممکن» هم به نقد آرای مربوطه و هم به امکان یا عدم آن مفصل پرداخته‌ام. در اینجا کوتاه بگویم که اگر به جنبش اقلیت به لحاظ نظر و عمل باور داشته باشیم، باید بگویم که جنبش زنان مشروطه‌خواه با عطف توجه به حقوق زنان، جنبش اقلیت بود. جنبش زنان ایران با استفاده از نارضایتی موجود و با اتکاء به حس مشترک و خودآگاهی، به سمت نقد و تغییر اجتماعی پیش رفتند. تا جائیکه مسئلة حقوق زنان را مبدل به دغدغه‌ای همه‌گیر کردند. البته جنبش زنان در ایران وضعیت خاص و بومی‌بودگی خود را به رخ کشید و قواعد ویژه جغرافیای خود را تأسیس کرد.

اما در مورد حمایت روشنفکران از زنان باید بگویم که با رصد کردن نظرات بیشتر روشنفکران مشروطه‌خواه متوجه استقرار نوعی نظرورزیِ مردانه و اختگی و سنت‌گرایی رادیکال در جهت اعمال حقوق متناسب و برابر زن و مرد هستیم. تا جائیکه برخی از آنها زن را کماکان متعلق به اندرونی می‌دیدند. به ندرت با واکنش‌هایی آوانگارد در جهت حمایت از حقوق زنان برخورد می‌کنیم.

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها