شنبه ۸ آذر ۱۳۹۹ - ۰۹:۴۸
هزار سال مناسبات عرفانی مشایخ آذربایجان و پیران خراسان

«محمد طاهری خسروشاهی» پژوهشگر تاریخ و ادبیات آذربایجان بر این باور است که اوّلین مراوده‌ عرفانی میان آذربایجان و خراسان، با ظهور نخستین چهره‌ برجسته مشایخ تبریز در اواخر سده دوم و اوایل سده‌ سوم هجری شكل گرفته است.

به گزارش خبرنگار خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در آذربایجان‌شرقی، «محمد طاهری خسروشاهی» از پژوهشگران حوزه تاریخ عرفان و تصوف در تبریز است. وی صاحب کتاب‌های متعددی در این حوزه است که از آن جمله می‌توان به کتاب «فصل‌های تاریکی»، «مُرغِ صبح خوان»، «چراغِ جان»، «خلوت نشین گنجه»، «سایه سروِسهی»، «با قافله شوق»، «اینگونه ماندگار»، «کتاب‌شناسی توصیفی - تحلیلیِ آثار عرفان پژوه نامدار دکتر محمّدعلی موحّد»، «مردان بی‌ادّعا» و «پیرِ گلرنگ» اشاره کرد. او همچنین مقالاتی تحت عناوین نخستین چهره اصیل تصوّف آذربایجان، ادبیات پایداری در شعر دوره قاجار، بحثی در هویت تورانیان، سبک آذربایجانی در شعر فارسی، واکنش نظامی گنجه‌ای به اشغال قفقاز در اسکندرنامه، قفقاز؛ خاستگاه تألیف کتاب‌های دستور زبان و روایت خاقانی شروانی از نخستین جنگ‌های روس با ایران در کارنامه علمی خود دارد.

طاهری خسروشاهی در حال حاضر رئیس مرکز آموزش زبان فارسی به دانشجویان غیرفارسی زبان در دانشگاه تبریز است. وی شامگاه پنجشنبه ششم آذرماه، مقارن با روز دیدار تاریخی مولانا جلال‌الدین و شمس‌الدین محمد تبریزی در نشستی علمی به بررسی مناسبات عرفانی آذربایجان و خراسان پرداخت. در رابطه با مناسبات معنوی میان آذربایجان و خراسان، با این پژوهشگر حوزه تاریخ و ادبیات آذربایجان به گفت‌و‌گو نشستیم که در ادامه از نظر مخاطبان می‌گذرد.
 
نخستین روابط عرفانی و مناسبات معنوی میان آذربایجان و خراسان چه زمانی و چگونه شکل گرفت؟

بر اساس قرائن تاریخی، اوّلین مراوده‌ عرفانی میان آذربایجان و خراسان، با ظهور نخستین چهره‌ برجسته مشایخ تبریز در اواخر سده دوم و اوایل سده‌ سوم هجری شكل گرفته است. روایت‌های موجود در متون تصوّف حاكی از آن است كه فردی به نام شیخ ابواسحق جوینانی به‌عنوان نخستین چهره برجسته عرفان تبریز از مریدان ویژه و شاگردان نزدیك سلطان العارفین بایزید بسطامی بوده و به جاذبه محبّت استاد خود، روزگاری را در خراسان بزرگ گذرانیده است. جایگاه برجسته و پایگاه بلند بایزید میان چهره‌های اصیل تصوف مكتب خراسان، باعث شده است كه مشایخ بسیاری از اقصی نقاط ایران و سرزمین‌های همجوار ازجمله تبریز و آذربایجان برای دیدار و گفت‌وگو با وی راهی خراسان شوند. در این بین «ابراهیم جوینانی» نخستین آذربایجانی است كه به‌منظور استفاده از مكتب عرفان خراسان، قدم در راه این ولایت نهاده است. كامل‌ترین روایت درخصوص جوینانی و رشته‌ ارادت وی به بایزید در كتاب ارزشمند «روضات‌ الجنان» مرحوم حافظ حسین كربلایی (م 997) ثبت شده است.

در خصوص نحوه‌ راهیابی جوینانی به مكتب عرفانی خراسان و پیوستن او به حلقه‌ ارادت بایزید بسطامی، تنها سندی كه در دست است، ظاهراً روایت صاحب «دستور الجمهور» تالیف احمد بن الحسین الخرقانی است. در هر حال جوینانی ظاهراً پس از زلزله سهمگینی كه در سال 244 در تبریز روی می‌دهد، به اشاره‌ پیر خود از خراسان به تبریز بازگشته و به تربیت طالبان و سالكان مشغول می‌شود. جالب اینکه ما یگانه نقل قول مهم بایزید بسطامی درباره مردم تبریز را مدیون این فرد هستیم؛ گویا شیخ ابراهیم در وقت جدا شدن از سلطان‌العارفین التماس وصیّتی كرد. سلطان فرمودند: «اختلاط با مردم تبریز بسیار مكن و صورت استغنا را شعار خود ساز... امّا از مجذوبان ایشان غافل نباش».
 
آیا سلسله مریدی و ارادتمندی مشایخ آذربایجان به عرفای خراسان بعد از جوینانی هم تداوم داشته است؟
 
بله ادامه داشته است. پس از ابراهیم جوینانی، چهره برجسته دیگری از تصوّف آذربایجان كه در ارتباط با مكتب عرفان خراسان قابل بررسی است، فردی به نام «ابوبكر حسین بن علی بن یزدانیار اُرموی» از مشایخ و عرفای اواخر سده سوم هجری است. اگرچه میان ابن یزدانیار ارومیه‌ای و مشایخ خراسان ارتباطی مستقیم و مریدانه وجود نداشته، منتها گرایش فكری و عقیدتی وی به مشایخ خراسان موجب شده كه برخی تعلیمات و بُن‌مایه‌های فكری خراسانیان به‌واسطه او در مكتب عرفان آذربایجان مجال ظهور و بروز یابد؛ به‌همین دلیل ذكر او در بحث مناسبات عرفانی مشایخ تبریز و پیران خراسان امری گزیرناپذیر است.
 
بحث درباره‌ قرابت فكری ابن یزدانیار با مشایخ خراسان از مسئله «مشاجرات لفظی و منازعات فكری او با مشایخ بغداد» آغاز می‌شود. درگیری ابن یزدانیار ارومیه‌ای با صوفیان بغداد، موضوعی است كه نویسندگان قدیم خراسانی، ضمن دفاع جانانه از عارف آذربایجانی، با آب و تاب درباره‌ آن سخن گفته‌اند. خواجه عبدالله انصاری هروی خراسانی از خراسانیانی است كه به یاد كرد ابن یزدانیار پرداخته است. وی عارف ارومیه‌ای را «مردی بزرگ» می‌داند كه در باطن «محقّق» بود و «سیّد این طایفه» محسوب می‌شد. توصیف ابن یزدانیار به عنوان «مردی بزرگ»، «محقّق» و «سیّدطایفه» از سوی خواجه عبدالله انصاری، حاكی از هم‌مشربی و وحدت سلیقه مشایخ خراسان و آذربایجان و همسویی آرای ایشان در تصوّف است. قرابت فكری ابن یزدانیار و جایگاه برجسته‌ او در میان مشایخ خراسان را باید زمینه‌ساز ورود بنیادهای اصیل تصوف خراسان به میان مكتب عرفانی تبریز دانست.
 
آیا شواهدی از درخشش و تاثیر عرفان خراسان در مناطق قفقاز و جمهوری آذربایجان فعلی در دست داریم؟
 
سوال بسیار مهمی مطرح کردید. بله شواهد بسیاری در دست است. به‌عنوان نمونه به یکی از چهره‌های مهم اشاره می‌کنم. ابونصر شروانی یکی از چهره‌های اصیل تاریخ در اوایل سده پنجم هجری است. نكته مهم در حیات ابو نصر، اهتمام او در انتقال مشرب عرفان خراسان به منطقه ارّان (آن سوی رود ارس در سرزمین‌های قفقازی) است. متأسفانه منابع درباره‌ او خاموشی گزیده‌اند. جز یك حكایت بالنسبـ‍ه طولانی در «اسرار التوحید» كه البته گویای علّو مقام و قرابت روحی وی با ابوسعید ابی‌الخیر است، رد پایی از ابونصر در متون دیده نمی‌شود.
 
بنده «ابونصر شروانی» را واسطه‌ انتقال مشرب ابوسعید ابی الخیر به منطقه‌ شروان می‌دانم. از تنها حكایت موجود در «اسرار التوحید» درباره‌ ابونصر می‌توان فهمید كه وی نه‌تنها عرفان بایزید را به شروان برده، بلكه واسطه‌ ظهور عرفان خراسان در تمام سرزمین‌های قفقازی ایران و كشور جمهوری آذربایجان بوده است. در حكایت اسرارالتوحید می‌خوانیم كه ابوسعید به ابونصر مأموریت می‌دهد كه مكتب عرفانی خراسان را به شروان ببرد. «چون شیخ از نیشابور به میهنه می‌آمد، لباچه صوف سبز از آنِ خویش را بدین شیخ بونصر داد و گفت: با ولایت خویش باید شد و عَلَم ما آنجا بباید زد».
 
ظاهراً بونصر شروانی پس از بازگشت به شروان، اقدام به تأسیس محلی به نام ابوسعید ابی‌الخیر می‌كند و به تبلیغ مشرب عرفانی این پیر خراسانی در ناحیه ارّان می‌پردازد. هم چنین از نوشته محمّد بن منور پیداست مكتب عرفانی خراسان در ولایت ارّان گسترش یافت و چهره‌های برجسته‌ای از عرفان مكتب آذربایجان در این نواحی به‌ویژه در شروان و نخجوان پدید آمد. شاید بتوان یكی از دستاوردهای معنوی ابونصر شروانی را ظهور چهره‌های معروف و بلندپایه‌ای در این ناحیه، همچون «خواجه محمد خوشنام نخجوانی»، «صلاح‌الدین بُلغاری نخجوانی» و «شیخ حسین شروانان» دانست.  
 
به نظرتان تمایلی از ناحیه عرفای خراسان به جانب مشایخ تبریز هم وجود داشته است؟
 
بله حتما وجود داشته است؛ به قول معروف، «اگر مجنون دل شوریده‌ای داشت / دل لیلی از او شوریده‌تر بود». در مقطعی از تاریخ تصوف در اسلام، محیط برجسته فرهنگی آذربایجان آغوش خود را برای چهره‌های اصیل تصوّف به‌ویژه متصوّفه خراسان گشوده است. کمتر کسی از مشایخ درجه اول را می‌شناسیم که سری به تبریز نزده و از برکات اولیای این دیار برخوردار نشده باشد. مسافرت‌های كسانی چون علی بن عثمان هجویری (م 465)، احمد غزّالی (م 520)، ابوالمعالی شیخ سیف‌الدین باخرزی (م 629)، سعدالدین حمویّه (م 650)، نظام‌الدین غوری خراسانی (م 752) و... را باید در همین زمینه قلمداد كرد. ظاهراً روایت‌های موجود در «كشف‌المحجوب هجویری»، از نخستین نمونه‌های مسافرت مشایخ خراسان به دیار آذربایجان در متون تصوّف است. هجویری در كشف‌المحجوب در بحث پیرامون آداب پوشیدن مرّقعه، به تشریح مشاهدات خود در سفر به آذربایجان می‌پردازد: «وقتی در خدمت شیخ خود می‌رفتم اندر دیار آذربایگان». هجویری در باب «سماع صوفیان»، حضور خود در آذربایجان را با تأكید بیشتری بیان می‌دارد: «و من اندر معاینه درویشی دیدم اندر جبال آذربایگان».
 
یک نکته مهم در این خصوص حضور «احمد غزالی» در تبریز و مراغه در سده ششم است. در قرن ششم، مسافرت طولانی احمد غزّالی به تبریز، حلقه‌ مراودات و مناسبات عرفانی آذربایجان و خراسان را كامل‌تر كرده است. وی در سال 508 هجری در مراغه و تبریز بوده و فصلی از كتاب خود را كه درباره «عشق» و مسایل پیرامونی آن است، در این دیار نوشته است. شمس تبریزی هم به عنوان یكی از برجسته‌ترین چهره‌های اصیل تصوف آذربایجان، در مقالات به این سفر احمد غزّالی اشاره دارد.

دکتر «نصرالله پورجوادی» معتقد است، یكی از تأثیرات مهم حضور احمد غزّالی در تبریز كه نزدیك به یكصد و اندی سال بعد آثار خود را نشان می‌دهد، راه یافتن رساله‌های غزّالی در مجموعه‌ كم نظیر «سفینه‌ تبریز» است.
 
حال كه سخن به سده هفتم رسیده است، چنانچه یادی از واسطه‌العقد تصوّف آذربایجان، شمس‌الدین محمد تبریزی نكنیم، سخن ناقص و ابتر خواهد بود؛ در مناسبات عرفانی او با مشایخ خراسان، همین بس که مولانا جلال‌الدین محمد بلخی، خود را «سوخته خرمن پیر تبریزی» می‌دانست. در این مجال اندك ذكر همین نكته كافی است كه بگوئیم «تصوّف آذربایجان در مكتب شمس به بار نشسته و از طریق او در مثنوی و غزلیّات مولوی منعكس شده است، هرچند كه هم‌صحبتی مولوی با محقق ترمذی و الفت با آثار سنایی و عطّار، نشانگر سرچشمه‌های خراسانی عرفان اوست.
 
در دوره استیلای مغول بر خاک ایران که خراسان دستخوش ویرانی و غارت بود و بزرگانی چون عطار در خراسان به قتل رسیدند، این مناسبات عرفانی چه وضعیتی داشت؟
 
از قضا آغاز سده هفتم كه همزمان با كشاكش استیلای مغول است، عرفان مكتب تبریز در دوران اوج و شكوفایی خود است و همچنان از آبشخور چشمه فیّاض خراسانیان سیراب می‌شود. هجوم مغولان به خراسان باعث شد كه بسیاری از صوفیان مجبور به ترك آنجا شوند و اغلب به آذربایجان و آناتولی كه ظاهراً امن‌تر از خراسان بود، مهاجرت كنند. در این سده نیز بزرگان تصوّف در تبریز به غرب (بغداد) نگاه نمی‌كرده‌اند و نیز اصلاً با آنچه در قونیه و خانقاه مولانا و یا صدرالدین قونیوی می‌گذشته است، كاری نداشتند. توجه این افراد و می‌توان گفت به‌طور كلّی صوفیان تبریز در این عصر، به خراسان بوده است. اساساً در طول تاریخ تصوّف به‌خصوص از قرن چهارم به بعد، صوفیّه به شرق یعنی به خراسان توجه داشتند و طبیعی است كه توجّه تبریز هم مستقیماً به مشایخ خراسان بوده باشد. در این سال‌ها ظهور «شیخ نجم‌الدین کبری» (احمد بن عمر خیوه‌ای م ـ 618) نقطه عطفی در تصوّف ایران محسوب می‌شود.

 نكته پراهمیت درباره نجم كبری و ارتباط او با مشایخ آذربایجان، شاگردی وی در محضر «بابافرج تبریزی» از صوفیان معروف آذربایجان (م 658) است. در همین زمان كه اوضاع آذربایجان به‌دلیل حضور مغولان، دستخوش تحولات و نابسامانی‌ها بود، ظهور چهره‌ای دیگر از مشایخ آذربایجان كه او نیز به مكتب خراسان منسوب است، روند توجه صوفیان تبریز به خراسان را شتاب می‌بخشد. این صوفی تبریزی، «باباحسن ولی سرخابی» (م 610) است كه به نوشته‌ ابن كربلایی «وی از [سلسله] ادهمیه منسوب به ابراهیم ادهم صوفی بزرگ خراسانی بوده است».
 
سده نهم هجری دوران افول تصوف و غالب شدن عرفان ساختگی و تصنعی و صوفی‌مآبانه است. مناسبات و روابط عرفانی تبریز و خراسان در این دوره را چطور می‌توان تبیین کرد؟
 
بله همانگونه که به‌درستی بیان کردید، این دوره دوران افول تصوف راستین اسلام است. پس از پایان سده هشتم و با آغاز قرن نهم، دوره حكومت سلاطین تركمان در آذربایجان آغاز می‌شود. در این دوران كه عمدتاً همراه با جنگ و درگیری است، تصوّف از حیث كمّی، گسترش می‌یابد و در عین حال از بعد كیفی رو به انحطاط و زوال می‌نهد. اصولاً به‌جای تقویت مبانی تصوّف، جنبش‌های صوفیانه شكل می‌گیرد و بزرگان صوفیه به انگیزه‌های مختلف، به دربار سلاطین نزدیك می‌شوند.
 
در همین ایام و مقارن با اوضاع نابسامان تبریز، علما و مشایخ هر یك از گوشه‌ای فرا رفتند، «شیخ محمد كججانی» از بزرگان صوفیه تبریز به شیراز رفت و «خواجه صدرالدین اردبیلی» به گیلان پناه برد.

با وجود این كه تصوّف راستین، به دلیل افول و ابتذالِ عرفان درخشان ادوار نخستین، از نفس افتاده بود ـ و این احتضار، خراسان و آذربایجان نمی‌شناخت ـ با این حال به دلیل برخوردار بودن تصوّف خراسان از بُن‌مایه‌های اصیل و مستحكم، مشایخ آذربایجان همچنان در اوج این فترت، چشم بر پیران خراسان داشتند و خود را از آبشخور حیات بخش عرفانِ شرق، سیراب می‌کردند تا این چراغ كم سو شده را، شعله‌ور نگاه ‌دارند. «مجدالدین اسماعیل سیسی»، از مشایخ بزرگ تبریز و از حافظان میراث تصوّف سنّتی آذربایجان، از جمله عارفانی است كه توانست در سده هشتم و نهم هجری این چراغ را روشن نگه دارد. نسبت تلقین ذكر او از طریق علاءالدوله سمنانی به عبدالرحمن اسفراینی در خراسان  می‌رسد. از دیگر صوفیان تبریز در این ایّام كه سلسله مناسبات مشایخ تبریز و خراسان را تداوم بخشید، «مجدالدین صنع‌الله كوزه‌كنانی» از قُرای اطراف شبستر و خامنه است که به خراسان سفر کرده است.
 
با توجه به اهمیت دوران درخشان تصوف اسلامی در ایران ـ عصر رنسانس اسلامی ـ و به ویژه جایگاه برجسته سده سوم تا ششم هجری، من سعی کردم ابتدا به تشریح مناسبات عرفانی مشایخ خراسان و آذربایجان در این دوره بپردازم. همچنین نظر به اهمیت دوره نضج عرفان مکتب آذربایجان ـ سده ششم تا هشتم ـ دامنه این مناسبات و مراودات عرفانی، در این ادوار نیز مورد مداقّه قرار گرفت.

اگرچه درآغاز سده نهم هجری، عرفان آذربایجان ـ همچون بسیاری از نواحی ایران ـ دوره فترت خود را تجربه می‌کند، لکن با عنایت به استحکام بنیادهای عرفانی مکتب خراسان و پیروی مشایخ تبریز از پیران این دیار، سلسله مناسبات عارفان خراسان و آذربایجان، در سده‌های نهم و دهم هجری نیز در این گفتار بررسی شد. از آنجا که سلسله‌های متصوّفه پس از ظهور صفویان و شکل‌گیری مذهب تشیع در ایران، رنگ و بویی ویژه گرفت، پرداختن به ویژگی‌های عرفان خراسان و آذربایجان در دوره صفویه و پس از آن در این مختصر مجال نمی‌گنجید؛ به همین دلیل، من در این گفت‌وگو محدوده تاریخی را از آغاز تا سده دهم هجری و به عبارتی «هزار سال مناسبات عرفانی مشایخ آذربایجان و پیران خراسان» قرار دادم. امیدوارم نکات پیش گفته، مورد توجه علاقه مندان قرار گرفته و به‌معنی واقعی کلمه و به‌قول مولانا، «تبریز خراسان شده باشد».

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.

برگزیده

پربازدیدترین

تازه‌ها